شهید وطن‌پور و شهید نامجو دوست و هم‌دوره بودند. آنان بهترین راه مقابله با دشمن را به‌دلیل کمبود نیرو، بال‌برد تشخیص دادند و این بال‌برد را دانشجویان انجام می‌دادندهر روز همراه وطن‌پور با بی‌سیم از وضعیت دانشجویان مطلع می‌شدیم.

آخرین لحظات با وطن‌پور

بعد از اتمام دورة خلبانی در سال 1352، در مرکز آموزش اصفهان که از تأسیس آن مدت زیادی نمی‌گذشت، به هنگ هوانیروز منتقل شدم. در سال 1353، هنگ همانیروز منحل و گروه هوانیروز کرمانشاه در همین هنگ تشکیل شد. من به عنوان افسر عملیات این گروه مشغول به کار شدم.

اواسط سال 1353؛ سروان منصور وطن‌پور که از آمریکا برگشته بود، به‌عنوان رئیس رکن سوم گروه مشغول به کار شد و من از همان زمان با ایشان آشنا شدم. در سال 1354 بعد از انتقال گروه به کرمانشاه، وی به فرماندهی گردان تک منصوب شد و من هم در یکی از گروهان‌های همان گردان مشغول به کار شدم. در کرمانشاه چند کتاب برای هوانیروز نوشت که در ارتباط با تاکتیک رزمی بالگرد و مسائل پروازی بود.

او افسری مدیر، باسواد، مبتکر و فرمانده‌ای با تدبیر به شمار می‌رفت. واقعاً فرماندهی را کامل اعمال می‌کرد. او مانند یک پدر و مدیری ممتاز بود. در هوانیروز افسری شهیر و خوش‌نام بود. در سال 1368، فرماندة هوانیروز «امیر انصاری» همة فرماندهان گردان را برای یک گردهمایی دعوت کرد. او در این گردهمایی، وطن‌پور را به‌عنوان الگوی فرماندهان معرفی کرد و گفت: «شما باید مثل شهید وطن‌پور باشید. او پدری مهربان برای سربازان و زیردستان خود بود. فرمانده‌ای مدیر، مدبّر، ورزش دوست و بسیار ورزیده بود که دوره‌های متعددی را با موفقیت طی کرده بود و بهترین الگو برای کارکنان زیرمجموعة خود به شمار می‌رفت. همة افسران دست پروردة ایشان، مسئولیت حساسی دارند و از زبده‌ترین و متعهدترین افسران و فرماندهان هستند.»

وطن‌پور بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به تهران منتقل شد. در تیرماه 1359، من به گروه رزمی مسجدسلیمان مستقر در اصفهان منتقل شدم. آن موقع سروان بودم. در روز بیست و هفتم مردادماه همان سال، به‌عنوان فرماندة گروه هوانیروز مستقر در اهواز منصوب شدم. این گروه متشکل از تعدادی بالگرد 214 و بالگرد شناسایی بود. از روز بیست و نهم مرداد، در اهواز جلساتی تشکیل می‌شد که در آن جلسات، نکات مختلفی در ارتباط با آرایش جنگی نیروهای عراقی و تحرکات آنان در نوار مرزی خوزستان بحث و تبادل نظر می‌شد. از روز سی و یکم شهریور ماه که جنگ شروع شد و جنگنده‌های دشمن، بمباران اهواز را شروع کردند، ما در ستاد لشکر 92 زرهی اهواز مستقر بودیم. قبل از شروع جنگ تحمیلی، وطن‌پور از تهران به مرکز آموزش اصفهان منتقل و به عنوان معاون پایگاه مشغول به خدمت شد. از اول مهرماه، سرهنگ وطن‌پور به‌عنوان فرماندة هوانیروز به اهواز آمد و از همان روز آمدن بالگردها به اهواز شروع شد.

من به‌عنوان افسر عملیات[1] انجام وظیفه می‌کردم. به‌دلیل عدم اطلاعات و انسجام نیرو در منطقه، من و وطن‌‌پور هر روز صبح یک پرواز شناسایی یا تک انجام می‌دادیم. در این پروازها، منطقة دشمن را شناسایی می‌کردیم و بعد گروه‌های آتش پروازی را راهنمایی و به منطقه اعزام می‌کردیم تا تانک‌ها و تجهیزات زرهی دشمن را منهدم کنند. همین مأموریت را عصرها نیز انجام می‌دادیم.

هوانیروز سهم بسیار زیادی در جلوگیری از پیشروی ادوات و تانک‌های دشمن داشت.روز چهارم مهرماه بود که سرهنگ موسی نامجو[2] با دانشجویان دانشکده افسری وارد منطقه شد. نیروهای عراقی روزها حمله می‌کردند و شب ها آرام در حال استراحت بودند. وطن‌پور از این موضوع خیلی رنج می‌برد؛ به همین‌دلیل با آمدن دانشجویان، تعدادی از آنان را آموزش داد و به منطقه اعزام کرد تا به‌صورت جنگ و گریز به نیروهای عراقی حمله کنند.

شهید وطن‌پور و شهید نامجو دوست و هم‌دوره بودند. آنان بهترین راه مقابله با دشمن را به‌دلیل کمبود نیرو، بال‌برد تشخیص دادند و این بال‌برد را دانشجویان انجام می‌دادندهر روز همراه وطن‌پور با بی‌سیم از وضعیت دانشجویان مطلع می‌شدیم. حضور دانشجویان بسیار مفید و مؤثر واقع شد؛ چون از آن موقع به بعد، نیروهای عراقی شب ها آرام و قرار نداشتند و به‌طور متعدد توسط دانشجویان دانشکدة افسری به محل تجمع آنها حمله می‌شد و همین تک‌های رزمی محدود و پراکنده، آرامش و استراحت را از نیروهای متجاوز سلب می‌کرد.

روز ششم، اتاق جنگ لشکر 92 و هوانیروز، از پادگان اهواز تخلیه و به مکان دیگری انتقال داده شد. نیروهای عراقی تا کارخانة نورد اهواز پیشروی کرده بودند. هوانیروز به‌شدت نیروهای عراقی را سرکوب کرد؛ به‌طوری که آنان نتوانستند به پیشروی خود ادامه دهند. بر اثر پروازها و عملیات متعدد خلبانان هوانیروز، حرکت و پیشروی ارتش عراق در پشت کارخانة نورد متوقّف شد. در ادامة مأموریت‌های رزمی که با وطن‌پور انجام می‌دادیم، روز نهم مهرماه با یک فروند بالگرد کبرا که وطن‌پور خلبان و من کمکش بودم، ساعت پنج بعدازظهر به سمت حمیدیه پرواز کردیم تا از وضعیت و شرایط دانشجویان دانشکده افسری آگاهی پیدا کنیم. پروازها همه نزدیک زمین انجام می‌گرفت. نامجو در آن پرواز در یک بالگرد 214 به فاصلة اندکی از ما در حرکت بود. او هم از سرنوشت دانشجویان نگران بود و می‌خواست از وضعیت آنان آگاه شود.

متأسفانه ما نتوانستیم با دانشجویانی که در منطقه حضور داشتند، تماسی برقرار کنیم و این نکته سبب نگرانی ما شده بود. وقتی به کابل فشار قوی رسیدیم، برای رد شدن از آن باید اوج می‌گرفتیم تا از روی کابل عبور کنیم؛ اما به محض آنکه اوج گرفتیم، دشمن ما را مورد هدف گلوله‌های خود قرار داد. در آن لحظه وطن‌پور، تنها جمله‌ای که به زبان آورد، این بود: «آخ سوختم».

گلوله‌ای که به وطن‌پور اصابت کرد، از ان جایی که در همان لحظه کنترل از دستش خارج شد، به احتمال قوی به سرش اصابت کرده بود. بالگرد بر روی کابل‌های فشارقویف در حالتی منحنی بین آخرین نقطة اوج و در لحظة سرازیر شدن و فرود بود که سرهنگ وطن‌پور مورد اصابت گلوله‌های دشمن قرار گرفت. این اتفاق سبب شد که بالگردف لحظه‌ای زودتر از زمان مناسب زاویة فرودش نسبت به کابل‌ها کمتر شود. همین کم شدن زاویه، سبب شد که دُم آن به کابل‌های برق برخورد کند و همین برخورد هم باعث شد که با سر و به‌طور عمودی به زمین سقوط کند.

این رویداد‌ها چنان با سرعت و در زمانی اندک انجام گرفت که دسترسی من بر روی فرامین، همزمان با برخورد دم بالگرد به کابل‌ها بود؛ گر چه قبل از گلوله خوردن وطن‌پور و برخورد دم بالگرد به کابل‌ها که تقریباً در یک لحظه انجام گرفت، همة توجه و تمرکز ما به اطراف و شناسایی دانشجویان بود. ما تصور می‌کردیم آنان در محاصرة دشمن قرار گرفته‌اند که ارتباط ما با آنان کاملاً قطع شده است. از سوی دیگر، تیراندازی به سمت ما و اصابت یک گلوله به سمت وطن‌پور، کاملاً غافلگیرانه بود.

در هرحال همین که بالگرد به زمین برخورد کرد، آتش گرفت و منفجر شد. من هم از همان لحظه بی‌هوش شدم و دیگر شاهد نبودم که چه اتفاقی افتاد. بعدها از ادامة اتّفاق آن روز این گونه مطلع شدم که شدّت برخورد بالگرد به زمین به حدّی بود که من با صندلی از کابین به بیرون پرتاب شدم و در فاصلة دومتری آن به زمین افتادم. بنابراین در لحظة انفجار و آتش گرفتن بالگرد، من در حالی که بی‌هوش بودم، در فاصلة کمی از انبوه آتش و انفجار کبرا قرار داشتم. در آن شرایط، سرهنگ دلیری‌فر یکی از خلبانان بالگرد ترابری که در پشت سر ما در حال پرواز بود، پس از مشاهدة سقوط کبرا در نزدیکی ما به زمین نشست. در حالی که گلوله‌ها در اثر انفجار از تیربارهای کبرا در حال تیراندازی به اطراف بود، خودش را به سمت بالگرد کبری رساند و مرا با همان صندلی که با آن پرتاب شده بودم، به داخل بالگرد رساند و به بیمارستان گلستان اهواز منتقل کرد. درِ کابین بالگرد وطن‌پور قفل شده بود و دست آن شهید در روی درِ کابین قرار داشت و این نشان دهندة آخرین تلاش‌های آن شهید بزرگوار برای باز کردن درِ کابین و نجات خود بود.

من بعد از 24 ساعت به هوش آمدم؛ اما هر دو چشمم در اثر ضربه و آسیب دیدگی، بسته شده بودند. در همان حال سراغ وطن‌پور را گرفتم که به من گفتند در بیمارستان دیگری بستری شده است. سه روز بعد، مرا به تهران منتقل کرده، در بیمارستان دیگری بستری کردند. با همسرم تماس گرفتم. او از مأموریت و سانحة بالگرد ما خبری نداشت و نمی‌دانست که من و وطن‌پور در یک مأموریت و در یک بالگرد شرکت داشته‌ایم. بعد از احوال‌پرسی، با تأثر و ناراحتی گفت: «امروز تشییع جنازة شهید وطن‌پور است.» با شنیدن این خبر، روحیه‌ام دگرگون شد. گیج و بی حس شدم. گوشی از دستم افتاد و بی‌هوش شدم. وقتی به هوش آمدم، خیلی بی‌تابی می‌کردم. به وطن‌پور بروم؛ اما آنان و برخی همکارانم که برای دیدنم آمده بودند، مرا آرام کردند و سرانجام نیز مانع از حضورم در تشییع جنازة همرزم و همکارم و دوست و فرماندة خوبم شهید وطن‌پور شدند.

وطن‌پور افسری شجاع، رزم‌آور، دلاور و وطن‌دوست بود. از لحظة تجاوز ارتش عراق به خاک کشورمان، لحظه‌ای آرام و قرار نداشت و از این اتفاق خیلی زجر می‌کشید.او هر لحظه حاضر بود که به‌عنوان یک فرد رزمنده به منطقه برود و با دشمن رو در رو و از نزدیک نبرد کند. تمام تلاشش این بود که با پروازهای متعدد و با پیگیری‌های مستمر و با کوشش و سعی شبانه روزی و داوطلبب شدن در مأموریت‌های حساس و خطیر و نظارت و هدایت سایر خلبانان، نیروهای دشمن را در منطقه تثبیت کند که در این کار موفق هم بود. شهادت وطن‌پور سبب تأثر همة فرماندهان و مسئولان و همکاران، دانشجویان و فرماندة دانشکدة افسری شد. خلبانان هوانیروز با الهام از این شهید بزرگوار، با انگیزه و توان بیشتری مأموریت رزمی شناسایی رزمی خود را انجام می‌دادند و سهم بسزایی در پیروزی‌ها و موفقیت‌های رزمندگان داشتند.[3]

منبع: کتاب بی‌قرار. صفحه 80



[1] . معاون عملیاتی سرهنگ وطن‌پور.

[2] . فرمانده وقت دانشکده افسری .

[3] . راوی: امیرسرتیپ 2 خلبان ممحدعلی قربان نیا.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده