فداکاری ناصر که در این بود که تمام نیروها را از توی کمین دشمن در آورد و خودش تنها عقب ماند وقتی که خواست خودش به عقب بیاید ولی گیر دشمن افتاد
سالروز شهادت ناصر برقی؛ خاطراتی از همسنگر

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید ناصر برقی/ پانزدهم بهمن 1343،در شهرستان ورامین به دنیا آمد. پدرش احمد ،کشاورزی می کرد و مادرش جمیله نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. نهم اردیبهشت 1363، در سقز هنگام درگیری با گرو ه های ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای سید فتح الله زادگاهش واقع است.

روایتی خواندنی از علی محمد تاجیک یکی از همسنگران شهید ناصر برقی را در ادامه می خوانید؛

بسمه تعالی

بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و بنام یگانه منجی عالم بشریت آقا امام زمان مقداری از خاطرات شهید ناصر برقی از زبان یکی از دوستانش .

من در وایل 60 بود که با ناصر آشنا شدم ناصر دارای اخلاق و رفتار بسیار خوب بود هر روز ،موقع غروب ناصر به پیش من می آمد و با هم گفتگو می کردیم در مورد گذشته ها در مورد آینده، 2 سال را با هم سپری کردیم و اواخر سال 61 بود که با هم تصمیم گرفتم که به سربازی برویم خود را به ژاندارمری معرفی کردیم و دفترچه آماده به خدمت گرفتند و قرار براین شد که پانزده روز دیگر ما را اعزام کنند.

ما خیلی خوشحال بودیم آن 15 روز گذشت من با ناصر به ژاندارمری رفتم که ما را اعزام کنند ولی گفتند که سال شما کم است شما را سال دیگر یعنی سال 62 اعزام می کنیم و تاریخ دفترچه ما را عوض کردند و ما خیلی ناراحت شدیم و باز به خانه آمدیم و فردای آن روز برای نماز مغرب به مسجد محل مان رفتیم و با هم داشتیم پوسترهای روی دیوار مسجد را تماشا می کردیم.

که یک دفعه چشممان به بخشنامه جدیدی که روی دیوار زده بودند افتاد و آن را خواندیم و ازآنجائی که خداوند می خواست ما به جبهه برویم آن بخشنامه این بود که سپاه پاسداران مشمول می پذیرد و خیلی خوشحال شدیم و با هم گفتیم چه جائی بهتر از آنجا و با هم فردای آن روز به سپاه رفتیم و خود را معرفی کردیم و قرار بر این شد که در تاریخ دوازدهم اسفند1361 ما را جهت آموزش اعزام کنند.

ما خیلی خیلی خوشحال شدیم و به خانه آمدیم و آن روز فرا رسید و من با ناصر ساکهایمان را برداشتیم و به سپاه رفتیم و ما را اعزام کردند به سنندج به پادگان محمد رسول الله و 2 ماه آموزش رزمی دیدیم و در آنجا با بسیاری دیگر ازنیروها آشنا شدیم بعد از آموزش ما را به پادگان قدس سنندج اعزام کردند و ما را سازماندهی کردند و از آنجائی که خداوند می خواست ما دو نفر از هم جدا نشویم.

ما در یک گروهان بلکه در یک دسته افتادیم و خیلی خوشحال بودیم و بعد از آن روز ما را به مرخصی فرستادند بعد از مرخصی باز من با ناصر به سنندج رفتیم و عملیات خود را بر دشمنان اسلام شروع کردیم و با هم به بسیاری از عملیات های کردستان شرکت کردیم . اخلاق و رفتار ناصر برای من بسیار شگفت انگیز بود ،من دیدم او هیچ وقت در سر بالائی کوههای بسیار بلند بگویدکه من خسته شده ام و من خیلی می دیدم که ناصر کمک به همرزمان خود می کند و در تاریخ هشتم اردیبهشت 1363 به عملیاتی در بانه در منطقه به نام کرخان رفتیم، چهره ناصر آن روز بسیار فرق کرده بود.

و من برادرانی را دیدم که از ناصر طلب شفاعت می کنند و ناصر می خندیدند و عملیات ما تمام شده بود ناصر در بالای قلعه خواب بود که به ما خبر دادند که به پائین برویم نیروها تماما جمع شده بودند و صفی بسیار بزرگ به پائین قلعه سرازیر شد و من و ناصر و 2 نفر از برادران در بالای قلعه ایستادیم تا دشمن ما را قافل گیر نکند نیروها از ما خیلی خیلی دور شده بودند و ما پس از آن دیدیم که از دشمن خبری نیست خود را به نیروهای دیگر رسانیدیم .

و ما داشتیم از قله به پایین می آمدیم که در نزدیکی ده به کمین دشمن گیر افتادیم و فداکاری ناصر که در این بود که تمام نیروها را از توی کمین دشمن در آورد و خودش تنها عقب ماند وقتی که خواست خودش به عقب بیاید ولی گیر دشمن افتاد و آن را زدند و تیر توی پیشانی او خورده بود و ناصر در همان جا به درجه شهادت نائل آمد که برادرها گفتند امروز عروسی ناصر است و این هم نقل است که بر روی سر او می ریزند.

منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده