يکشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۳۵
کتاب «سلام بر ابراهیم» کاری‌ است از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی که در قالب زندگی‌نامه‌ای مختصر و با 69 خاطره درباره شهید جاویدالاثر «ابراهیم هادی» منتشر شده است.
به گزارش نوید شاهد، کتاب «سلام بر ابراهیم» کاری‌ است از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی که در قالب زندگی‌نامه‌ای مختصر و با 69 خاطره درباره شهید  جاویدالاثر «ابراهیم هادی» منتشر شده است.

این کتاب در سی‌امین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران جز کتاب های پرفروش بود و توانست نظر مخاطبان کتاب خوان را به خود جلب کند.

بعد از ترجمه به زبان انگلیسی و آلمانی، این کتاب در حال ترجمه به زبان عربی است تا در کشورهای منطقه توزیع شود؛ ترجمه انگلیسی و آلمانی این کتاب هم بسیار هم مورد استقبال در کشورهای توزیع شده قرار گرفته است.

 

 

در بخشی از این کتاب آمده است:

یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت. بچّه هایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچ کدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم.

برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد. بعد گفت: "بچّه ها دنیا بدون ابراهیم برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات شهید می شم.

یکی دیگه از بچّه ها گفت: "ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه" یکی دیگه گفت: "ابراهیم به تمام معنا یه پهلوان بود یه عارف پهلوان".
***

پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت. هر چه مادر از ما پرسید: "چرا ابراهیم مرخصی نمی آد؟" با بهانه های مختلف بحث رو عوض می کردیم و می گفتیم: "الآن عملیاته، فعلاً نمی تونه بیاد تهران و... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم."

تا اینکه یکبار دیدم مادر اومده داخل اتاق و روبروی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریزه. اومدم جلو و گفتم: "مادر چی شده؟"

گفت: "من بوی ابراهیم رو حس می کنم. ابراهیم الآن توی این اتاقه، همینجا و... "

وقتی گریه اش کمتر شد گفت: "من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده".

مادر ادامه داد: "ابراهیم دفعه آخر خیلی با دفعات دیگه فرق کرده بود، هر چی بهش گفتم: بیا بریم، برات خواستگاری، می گفت: نه مادر، من مطمئنم که بر نمی گردم. نمی خوام چشم گریانی گوشه خونه منتظر من باشه"

چند روز بعد مادر دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد. ما هم بالاخره مجبور شدیم به دایی بگیم به مادر حقیقت رو بگه. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شدید شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد.

سال های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا می بردیم بیشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار بره و به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام بشینه، هر چند گریه برای او بد بود. امّا عقده دلش رو اونجا باز می کرد و حرف دلش رو با شهدای گمنام می گفت.

انتهای پیام/

منبع: فرهنگ نیوز

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده