شهيد فتح اللَّه حيدرى؛
فتح الله حيدرى فرزند يدالله در 4 مهر 1343 در روستاى سرخكلاء دشت سر از توابع شهرستان آمل به دنيا آمد. بعد از اتمام دوران راهنمايى و شروع جنگ تحميلى فعاليتهاى خود را معطوف به امور فرهنگى و سياسى كرد و به خاطر فعاليتهاى گسترده از ادامه تحصيل بازماند.
 
نويد شاهد مازندران، فتح اللَّه حيدرى در شب چهارشنبه چهارم مهرماه 1343 در خانواده اى مذهبى در روستاى سرخكلاء دشت سر از توابع شهرستان آمل به دنيا آمد . پدرش - يداللَّه - كشاورز و مادرش زينب امين زاده، خانه دار بود. وقتى كه پنجمين فرزندشان متولد شد اسم او را ولى اللَّه نهادند كه به اشتباه به هنگام ثبت در شناسنامه فتح اللَّه نوشته شد . فتح اللَّه پس از پشت سر گذاشتن دوران طفوليت در مهرماه سال 1351 به مدرسه رفت و دوران ابتدايى را در دبستان امير كبير روستاى محل سكونت گذراند. به تحصيل بسيار علاقه مند بود و با همكلاسيهايش درسها را مرور مى كرد. دوچرخه سوارى و فوتبال از بازيهاى مورد علاقه او بود . فتح اللَّه همانند ساير بچه هاى روستا از همان سنين كودكى در كار كشاورزى به خانواده كمك مى كرد و گاهى در كوره پزخانه در خشت زدن به يارى پدر مى رفت . تكليف خود را معمولاً در مدرسه انجام مى داد و چون زمين كشاورزى به مدرسه نزديك بود به آنجا مى رفت و مشغول به كار مى شد. پدرش مى گويد:« حتى برادرهاى بزرگ تر در كارهاى خود از او كمك مى گرفتند چون از ديگر همسالان قو ى تر و بسيار آرام و صبور بود .بسيار فعال و پر تحرك بود و با بچه هاى ديگر به مهربانى رفتار مى كرد.  فتح اللَّه در سال 1355 بعد از اتمام دوره ابتدايى وارد مدرسه راهنمايى روستاى زاهد كلاء بابل شد. تحصيلات دوره راهنمايى با شروع انقلاب اسلامى مصادف شد و او نيز به راهپيماييها و تظاهرات مردمى پيوست . قبل از رسيدن به سن بلوغ در انجام تكاليف و فرايض دينى اهتمام مى ورزيد. بعد از اتمام دوران راهنمايى و شروع جنگ تحميلى فعاليتهاى خود را معطوف به امور فرهنگى و سياسى كرد . در نتيجه به خاطر فعاليتهاى گسترده از ادامه تحصيل بازماند . در چهاردهم آذر ماه 1360 براى گذراندن آموزش نظامى به همراه بسيجيان ديگر به پادگان آموزشى منجيل اعزام شد. پس از اتمام دوره آموزش يك ماهه در 15 دى ماه به جبهه هاى غرب كشور اعزام گرديد و تا 26 اسفند ماه 1360 به عنوان تك تيرانداز در مريوان بود. با پايان يافتن اولين تجربه در جبهه هاى جنگ به زادگاهش بازگشت اما چند ماهى نگذشته بود كه در يازدهم خرداد 1361 به منطقه جنگى جنوب رفت و با لشكر 25 كربلا در عمليات رمضان ( 22 مرداد 1361 ) شركت كرد . در اين مرحله قريب به سه ماه در جبهه ها حضور داشت . در دهم آبان 1361 براى گذراندن آموزش امدادگرى به هلال احمر رفت و بعد از يك دوره آموزش يك ماهه در يازدهم آذر 1361 از سوى هلال احمر به عنوان امدادگر به جبهه اعزام شد. در عمليات والفجر مقدماتى ( 18 بهمن 61 ) شركت كرد و تا سوم اسفند 1361 در جبهه حضور داشت. فتح اللَّه در 22 آذر 1362 به عضويت رسمى سپاه پاسداران در آمد.  پدرش در اين باره مى گويد: «وقتى كه مى خواست وارد سپاه شود به او گفتم آيا من لياقت دارم كه پدر يك سپاهى باشم، گفت : ان شاءاللَّه كه مى توانيد.» بلافاصله پس از عضويت در سپاه پاسداران عازم مناطق جنگى شد و به طور مستمر در لشكر 25 كربلا با عنوان مسئول دسته و بعد جانشين گروهان مشغول خدمت گرديد . در اسفند 1363 در عمليات والفجر 6 شركت كرد . در 13 فروردين 1363 با خانم مريم محمدى ازدواج كرد و چند روز بعد از ازدواج عازم جبهه شد و از آن طريق به پادگان امام حسين (ع) تهران براى آموزش فرماندهى اعزام گرديد . چند ماهى مشغول فراگيرى آموزش تخصيصى فرماندهى بود و بعد از اتمام دوره آموزشى در پادگان شهيد بيگلو اهواز به عنوان مسئول آموزش نظامى منصوب شد . مدتى هم جانشينى فرمانده گروهان يگان دريايى لشكر را به عهده داشت . در مدت حضور در جبهه چندين بار بر اثر اصابت تركش مجروح شد و تعدادى تركش در بدنش باقى بود ولى حاضر به عمل جراحى نمى شد و مى گفت:« حالا وقتش نيست.»  از جمله در 23 مرداد 1363 در پاسگاه زيد بر اثر موج گرفتگى و اصابت تركش به دست و گردن مجروح و در بيمارستان بسترى شد . كميسيون پزشكى با توجه به جراحت دستها، گردن، صورت، پيشانى و سر و گوشها كه در اثر اصابت تركش و موج انفجار پديد آمده، درصد جانبازى او را 30 درصد تعيين كرد . فتح اللَّه بعد از بيست و يك ماه حضور مستمر در جبهه هاى جنگ در 22 مرداد 1364 به سپاه آمل منتقل گرديد و مدتى مسئوليت ستاد ناحيه 6 خيبر و مسئول دفتر حفاظت سپاه آمل را به عهده داشت . برادرش در اين باره مى گويد: وقتى به سپاه آمل آمد، از او پرسيدم كارت چيست؟ گفت دربان سپاه هستم . هميشه مسئوليتهاى خود را از ما پنهان مى كرد.»
در سال 1364 فرزندش متولد شد كه نام او را حسين نهادند . او به همراه همسر و فرزندش در خانه پدرى زندگى مى كردند. به پدر و مادرش خيلى احترام مى گذاشت و مى كوشيد خواسته هايشان را در حد مقدورات برآورده كند . در فعاليتهاى اجتماعى و مراسم مذهبى فعالانه شركت مى جست از جمله در سازماندهى بسيج محله نقش به سزايى داشت . همه را ترغيب به حضور در جبهه مى كرد حتى به عمويش مى گفت:« مسجد و حسينيه مى سازى اما بدانكه ثوابش به اندازه يك روز حضور در جبهه نيست چون اسلام در خطر است همه ما بايد در جبهه حضور داشته باشيم.» در كنار حضور جبهه در كلاسهاى ايثارگران شركت جست و تحصيلات خود را ادامه داد . اهل مسجد و نماز شب بود. دوستانش مى گويند:
بعضى وقتها شبها به بيرون از سنگر مى رفت بعدها فهميديم كه در دل شب به نماز و راز و نياز مى ايستد. به همه سلام مى كرد اگر چه از او كوچك تر بودند. حتى وقتى برادر كوچكش وارد اطاقشمى شد به احترام از جاى خود برمى خاست.
فتح اللَّه بعد از سيزده ماه خدمت در سپاه آمل در سيزدهم شهريور 1365 به جبهه اعزام شد و در يگان دريايى لشكر 25 كربلا مشغول به كار گرديد . بعد از مدتى به عنوان مسئول گردن على ابن ابى طالب (يگان دريايى) منصوب شد و در عمليات كربلاى 2 شركت كرد و به خاطر شايستگيهايى كه از خود نشان داد توسط مرتضى قربانى فرمانده لشكر 25 كربلا در طراحى عملياتهاى كربلاى 4 و 5 شركت داده شد . فتح اللَّه در طول زندگى مشترك خود با همسرش بيشتر اوقات را در جبهه گذارند . در نامه اى هدف از حضور در جبهه را اينگونه تشريح كرده است:
همسرم! مگر انسان چقدر زنده م ى ماند؟ گيرم هفتاد سال زنده بماند و هر چه پيرتر شود علاقه اش به دنيا بيشتر مى شود، مثل درخت كهنسالى كه ريشه اش بيشتر در زمين فرو رفته است . حال خداوند اين توفيق را به ما داده و نعمت جهاد را در اختيار ما گذاشته و در سعادت را به روى ما گشوده و اين سفره نعمت را براى ما گسترده، چرا از آن استفاده نكنيم . شايد خداوند از ما راضى شود و از گناهان ما درگذرد . همسرم! اگر خداوند نظر لطفى به ما كرد و شهادت با اخلاص را به ما عطا فرمود اميدوارم به شما و پدر و مادرم كه در راه او از من گذشتيد؛ اجر شهيد را ارزانى دارد . همسرم! در سختيها، مشكلات و مصائب و سختيها به مادرمان حضرت زهرا (س) متوسل شويد و من نيز علاقه خاصى به اين بانوى مقرب الهى دارم و مطمئنم كه شما را يارى خواهد داد . اى عزيزان ! دنيا به كسى وفا نكرده و نمى كند و براى كسى نمانده و نخواهد ماند و همه نعمتهايى كه به ما عطا فرموده وسيله اى است براى آزمايش ما . پس به اين دنيا دل نبنديد و تا مى توانيد در راهش از جان و مال انفاق كنيد و اگر آرزوى شمشير زدن در ركاب حسين (ع) و سربازى امام مهدى (عج) را در دل داريد پس به يارى امام امت خمينى بت شكن بشتابيد . همسرم! حيف انسانى كه فرشتگان مقرب الهى در برابرش به سجده افتادند، آلوده گناه شود . پس واى بر من، واى بر من، با اين همه گناهانم .مگر خدا رحمى فرمايد . اى كاش كودكى ام را آنگونه كه او مى پسنديد بزرگ مى شدم و جوانى ام را آنطور كه كه راضى بود سپرى مى كردم. ولى اكنون جز حسرت بر عمر بر باد رفته چه مى توانم بكنم. همسرم! شما در آغاز زند گى تان هستيد گر چه جدايى از شما خيلى برايم سخت است ولى چه كنم كه در جهادم درپى رضاى خدا هستم و او در حديث قدسى فرموده كه خود، سرپرست خانواد ه هاى شهداست. گر چه نوشتن اين جمله برايم سخت است و اشك در چشمانم حلقه زده است.
فتح اللَّه، قبل از عمليات كربلاى 5 به مرخصى آمد و به همسرش گفت: « مريم! خدا خواست كه حداقل بار ديگر بيايم و شما را ببينم . چون امام زمان (عج) را در خواب ديدم و گفت : برو خانه كه آخرين ديدار تو خواهد بود . مريم من از تو راضى هستم اميدوارم كه خدا هم از تو راضى باشد.» پدرش در اين باره مى گويد:« آخرين روزى كه مى رفت نگاه عجيبى به فرزندش حسين كرد. به او گفتم اين نگاه با نگا ه هاى ديگرت فرق دارد، گفت : بله! من مى روم ولى بر نمى گردم.» 
فتح اللَّه به هنگام عزيمت وصيت نامه خود را نوشت و در عمليات كربلاى 5 شركت جست و در ساعت نُه صبح روز جمعه دهم بهمن 1365 به هنگام عزيمت براى شناسايى خطوط دشمن در عمق 1500 مترى داخل خاك عراق مورد اصابت گلوله مستقيم تانك قرار گرفت و به شهادت رسيد. 
پدرش درباره نحوه شهادت او اينگونه مى گويد:« به اتفاق دوازده نفر از رزمندگان تصميم به ترور يكى از فرماندهان سپاه عراق را گرفته بودند. با موتور حركت كردند ولى توسط ستون پنجم شناسايى شدند.» به فرزندش علاقه بسيار داشت. هنگامى كه در جبهه بودم، ديدم كه عكس فرزندش را داخل جيبش گذاشته است وقتى كه شهيد شد عكس همچنان در جيبش بود . حيدرى فرمانده گردان على بن ابى طالب (يگان دريايى) با بيش از سى و شش ماه حضور مستمر در مناطق جنگى و با سى درصد جانبازى در منطقه عملياتى كربلاى 5 مفقودالاثر گرديد . سرانجام پيكر او در تاريخ 7 مرداد 1374 توسط گروه تفحص كشف و از طريق پلاك هويت شناسايى شد . در 8 مرداد 1374 در شهرستان آمل تشييع گرديد و در زادگاهش روستاى سرخكلا به خاك سپرده شد. فتح اللَّه به هنگام شهادت پسرى يك ساله داشت.


فرهنگنامه جاودانه هاى تاريخ/
فرماندهان شهيد استان مازندران/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده