در سالروز شهادت «جلال بهنام پویا» منتشر می شود؛
او در هنگام شهادت سی سال داشت خاطرات زيادي از سه سال زندگي مشتركمان دارم ولي خاطره آخرين شبي كه مي‌خواست به جبهه برود هيچوقت از خاطرم دور نمي‌شود. شب تولد دو سالگي پسرمان پدرام بود. شب هنگام در خواب ديدم كه نگين انگشترم گم شده است.
همسرانه ای برای شهید

نوید شاهد البرز؛ شهيد «جلال بهنام پويا» در سال 1326، در تهران در يك خانواده مذهبي ديده به جهان گشود. در سن بیست و هفت سالگي ازدواج كرد كه ثمره اين ازدواج تنها يك فرزند پسر به نام «پدرام» است كه در زمان شهادت پدرش دو سال داشت و الان بیست و سه سال دارد كه به تازگي ازدواج كرده است. در دوارن پيروزي انقلاب با آنكه در ارتش خدمت مي كرد در تظاهرات و راهپيمائي‌ها و پخش اعلاميه‌اي امام خميني‌(ره) فعاليت چشمگير داشت و پس از پيروزي انقلاب اسلامي با شروع تحريكات ضد انقلاب در كردستان حضوري فعال داشت و از طريق ارتش به سوي جبهه‌هاي نور عليه ظلمت شتافت و بالاخره در تاريخ بیست و دوم خردادماه 1359، در منطقه عملياتي كردستان براثر انفجار مين به درجه رفيع شهادت نائل آمد و تربت پاک شهید در گلزار شهدای زنجان نمادی از پایداری و مقاومت در راه وطن است.


همسرانه ای برای شهید

خاطره ای به روایت از همسر شهید در دست است که در ادامه مطلب می آوریم:

«اعظم رياحي فر» همسر شهيد «سروان جلال بهنام پويا» (سرلشكر فعلي) هستم. در سال 1326، در تهران به دنيا آمدم. شهيد «بهنام پويا» در سال 1326، در تهران در يك خانواده مذهبي ديده به جهان گشود. در سن بیست و هفت سالگي ازدواج كرد كه ثمره اين ازدواج تنها يك فرزند پسر به نام پدرام است كه در زمان شهادت پدرش دو سال داشت و الان بیست و سوم سال دارد كه به تازگي ازدواج كرده است.

جلال در دوران پيروزي انقلاب با آنكه در ارتش خدمت مي كرد. در تظاهرات و راهپيمائي‌ها و پخش اعلاميه‌اي امام خميني‌(ره) فعاليت چشمگيری داشت و پس از پيروزي انقلاب اسلامي با شروع تحريكات ضد انقلاب در كردستان حضوري فعال داشت و از طريق ارتش به سوي جبهه‌هاي نور عليه ظلمت شتافت و بالاخره در تاريخ بیست و سوم 1359،در منطقه عملياتي كردستان براثر انفجار مين به درجه رفيع شهادت نائل آمد و پس از دو روز جسم مطهر وي به پشت جبهه منتقل شد و پس از تشيع جنازه با شكوهي در شهرستان زنجان درقطعه شهداي زنجان به خاك سپرده شد.

او در هنگام شهادت سی سال داشت خاطرات زيادي از سه سال زندگي مشتركمان دارم ولي خاطره آخرين شبي كه مي‌خواست به جبهه برود هيچوقت از خاطرم دور نمي‌شود. شب تولد دو سالگي پسرمان پدرام بود. شب هنگام در خواب ديدم كه نگين انگشترم گم شده است. در آن هنگام بود كه از خواب پريدم ولي از خواب خود چيزي به او نگفتم. به هر حال او از ما خداحافظي كرد و پس از چند روز خبر شهادت او را به ما رساندند. حدود سه سال باهم زندگي مشترك داشتيم و در اين مدت كوتاه از ايشان صبر و بردباري در مقابل مشكلات و ساده زيستن را آموختم از مهمترين وصاياي او هنگام رفتن به جبهه داشتن تقوا و حفظ ارزشهاي اسلامي و خوب تربيت كردن پسرمان بود كه الحمدالله تا به حال توانستم از عهده آن بربيايم. من افتخار مي‌كنم از اينكه همسرم در راه قرآن و حفظ و دين و ناموس به درجه رفيع شهادت نائل شده است.


منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده