شنبه, ۰۲ تير ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۵۱
مادر شهید غلامرضا احمدی گفت: وقتی بعد از شهادت کیف پسرم را باز کردیم مفاتیحی یافتیم که یک شهید به غلامرضا هدیه داده و از او خواسته بود اگر غلامرضا هم شهید شد آن را به کربلا برسانیم.

ماجرای مفاتیح یک شهید که سر از کربلا درآورد


به گزارش نوید شاهد به نقل از خبرگزاری دفاع مقدس، جامعه قرآنی کشور به نیابت از قاریان، اساتید و فعالین قرآنی در برنامه هفتگی دیدار با خانواده شهدای قرانی به دیدار خانواده شهید غلامرضا احمدی رفتند.

در این دیدار مادر شهید با اشاره به وصیت نامه فرزندش گفت: غلامرضا برای تربیت فرزندان خواهرش وصیت کرده بود که عباس را همچون حضرت عباس تربیت کنیم تا در راه اسلام دستش را فدا کند و زینب را همچون حضرت زینب (س) که یاری کننده دین باشد.

مادر به ماجرای مفاتیح غلامرضا که هدیه یک شهید به او بود افزود: بعد از شهادت وقتی کیفش را باز کردیم مفاتیح الجنانی پیدا شد که خیلی قدیمی بود. داخل آن نوشته شده بود که این مفاتیح هدیه شهیدی است که وصیت کرده بعد از شهادت کتابش به به غلامرضا برسد و بعد شهادت غلامرضا آن را به کربلا ببریم. قسمت شد ما به کربلا رفتیم و با دردسرهای فراوانی آن مفاتیح را به کربلا بردیم.


ماجرای مفاتیح یک شهید که سر از کربلا درآورد


مادر شهید که پیش از اینکه رسیدن خبر شهادت فرزندش او را آماده شهادتش کرده بود، افزود: بار آخری که می خواست به جبهه برود من را آماده کرده بود، از بس با من صحبت می کرد آمادگی شهادتش را داشتم همیشه می گفت دعا کنید شهید شوم، می گفتم من مادر هستم، نمی توانم چنین دعایی کنم، می گفت اگر بدانی چه فیضی در شهادت است دعا می کنی.

وی تصریح کرد: در آخرین شب هایی که در کنار ما بود یک شب همسرش از خواب بیدار پریده و متوجه نور سفیدی روی سقف شده بود. رد نور را دنبال کرد، دید از صورت غلامرضا است.

مادر شهید بیان کرد: به من سفارش کرد اگر شهید شدم گریه و زاری نکنم، نکند نگذارم برادرهایم به خدمت نروند، سفارش کرد اسلحه من را باید برادرانم بردارند.

مادر شهید در خاطره ای از لحظات عروسی پسرش که شش ماه قبل از شهادت برگزار شد، گفت: شش ماه قبل از شهادت خواست همسرش را به خانه ببرد. هرچه گفتیم اجازه بده مراسم عروسی مفصل تری بگیریم گفت عروسی ساده می خواهد. انقدر قدش رشید بود که کت و شلوار حاضری برایش پیدا نمی شد. قرار شد کت و شلواری برایش بدوزند وقتی لباس حاضر شد و به خانه آوردند پاهایم لرزید، دیدم این کت و شلوار را در خواب دیده ام.

وی افزود: یک شب قبل از عروسی با من صحبت کرد و گفت مادر برای عروسی سر و صدایی نکنید مردم عزادار فرزندان شهیدشان هستند. هرچقدر گفتیم ریش هایت را بزن گفت مگر همینطوری چه اشکالی دارد.

مادر شهید بیان کرد: وقتی شهید شد 21 سالش بود. روز شهادتش با روز تولدش یکی شد. هنوز به خدمت نرفته بود که یک روز به من گفت می خواهم به جبهه بروم. گفت الان جبهه به من نیاز دارد.


وی تصریح کرد: یکبار می خواستیم به مشهد برویم تماس گرفتم گفتم قرار است برویم مشهد تو هم بیا، گفت اینجا ماندنم واجب تر است، از من خواست عبایی برایش بخرم که وقت نماز روی دوشش بیندازم.

مادر شهید گفت: بچه با خلوصی بود نماز و قرآن خواندنش به جا بود. با خدا بود. می گفت اول باید خدا را مد نظر قرار دهیم. یکبار خواب دیده بود در نماز صبح وقتی خواسته بود سر به سجده بگذارد مُهر به لیوان آب و گل لاله تبدیل شد. تعبیرش را که از روحانی پرسید گفت شهید می شوی ولی کمی طول می کشد.

مادر در توصیف ویژگی های فرزندش بیان کرد: از وقتی پنج سالش بود انقدر زیبا بود که پدر بزرگش نمی توانست دل از او بکند. می گفت مثل حضرت یوسف زیبا است. 2 بار در جبهه مجروح شد. یکبار وقتی به خانه آمد دیدیم پاهایش گچ گرفته شده. نماند که پاهایش خوب شود. خیلی زود به جبهه برگشت. اول محرم شهید شد، وقتی پیکرش را آوردند سوم محرم بود، خواستم پیکرش را باز کنم تا ببینمش، اما انگار دست و پایی نداشت.
چون پیکرش را ندیدیم شایعه های زیادی بود که شاید زنده باشد. غلامرضا برای من یکبار به شهادت نرسید.

مادر شهید در پایان صحبت هایش گفت: ما با خون شهدا این مملکت را حفظ کردیم. ما خانواده شهدا در راه رضای خدا این شهدا را تقدیم کردیم. بنیاد شهید نمی آید یک احوال مادر شهید را بپرسد. از برخی رفتار مسوولین ناراحت می شوم، باید همه ببینیم شهدا بی دلیل نرفتند و راه آن ها را ادامه دهیم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده