وصیت نامه و تصاویر شهید محمدحسین کلپی شالی
محمدحسین کلپی‌شالی، هفدهم شهریور ۱۳۴۸، در روستای شال از توابع شهر بوئین‌زهرا به دنیا آمد. پدرش رجبعلی، کشاورز بود و مادرش دولت (فوت۱۳۶۲) نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سوم تیر ۱۳۶۶، در سردشت توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به دست و پیشانی، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
به گزارش نوید شاهد قزوین:
وصیت نامه شهید محمدحسین کلپی شالی

روحانیت و ولایت فقیه را تنها نگذارید

 با درود و سلام به ملت شهیدپرور ایران، خصوصاً مردم شهیدپرور «شال» و رزمندگان پرتوان؛ آری، ای یاران و ای امت حزب الله! این آخرین پیامی است که در واپسین لحظات عمرم و در بهترین شرایط و در جبهه ی حق علیه کفر که می جنگیم، بر صفحه ی کاغذ می آورم و شاید هم وصیتنامه ای است که می نویسم!
امت مسلمان! همانگونه که ما در جبهه می جنگیم، شما نیز در جبهه ی داخلی با منافقین و جنود شیطان مبارزه کنید و با وحدت خود، مشت محکمی بر دهان یاوه گویان بزنید و پیرو اسلام و رهبر عظیم الشأن، خمینی عزیز باشید.
پدر مهربانم! چون وظیفه ی هر مسلمانی است -که قبل از شهادت یا مرگ- وصیتنامه ی خویش را تنظیم کند، من نیز این چند سطر را با اشک چشم و آه دل و با قلم عشق و مُرکب خون و با عشق حسینی می نویسم، تا شاید فانوسی باشد برای رَه گم کردگان و سندی برای عاشقان خداوند.
آری، پدر! من آمدم تا به ندای «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» امام حسین(ع) -سالار شهیدان- لبیک گویم و کربلای امام حسین(ع) را با چشم خود در کربلای خوزستان ببینم. آری، پدر! من آمدم تا با آمدنم بگویم: «ما اهل کوفه نیستیم؛ حسین(ع) تنها بماند!» من آمدم تا این حصار پُر ننگ و ذلت بعثی ها و این کاخ برافراشته شده به قیمت جان، مال و خون مظلومان عراق را با کمک یاران شب شکن، دَرهم شکنم و پرچم «لا اله الا الله» را در عراق به اهتزاز در آورم و صحن مطهر امام حسین(ع) را آب و جارو کنم و نماز جمعه را به امامت امام امت، روح خدا برگزار نمایم.
آری، ای امت حزب الله و شهیدپرور شال! از شما تقاضا می کنم روحانیت و ولایت فقیه را تنها نگذارید و به سفارش های امام گوش کنید و کمک به جبهه های حق علیه باطل را فراموش نکنید.
مادر عزیز و گرانمایه ام و ای کسی که مرا تربیت کردی و شیر پاک به دهانم گذاشتی!
تنها چیزی که می توانم بگویم این که: تمام وجودم، قلبم، روحم، خونم و اعضای بدنم از عشق لبریز است.
ای پدرم! ناراحت نباش؛ چون فرزند، یک امانت است.
امانتی که خدا به شما داده است و هر وقت اراده کند، از دست شما می رود؛ پس چه خوب است این امانت در راه خدا و اسلام داده شود و در راه میهن و دفاع از وطن اسلامی کُشته شود.
برادران و خواهرانم! از شما می خواهم بچه های یتیم را نگهداری کنید؛ درس خود را بخوانید تا با درس خواندن خود مشت محکمی بر دهان یاوه گویان بزنید.
یار حزب الله و انقلاب و اسلام باشید و در راه خدا گام بردارید.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده