شهيد موسى رجبى آهنگرى فرزند صفر، در پانزدهم بهمن سال 1338 در يك خانواده كشاورز و مذهبى در روستاى (گاوان آهنگر) از بخش بالاتجن شهرستان قائمشهر ديده به جهان گشود.چندين بار تهديد به مرگ شده بود ولى او كسى نبود كه با اين بادها بلرزد، كسى بود كه در آغوش مرگ غوطه ور بود.
شهيدى كه در آغوش مرگ غوطه ور بود
نويد شاهد مازندران: شهيد موسى رجبى آهنگرى فرزند صفر، در پانزدهم بهمن سال 1338 در يك خانواده كشاورز و مذهبى در روستاى (گاوان آهنگر) از بخش بالاتجن شهرستان قائمشهر ديده به جهان گشود. دوران ابتدايى نبوغ فكرى و ذكاوت و تيزهوشى و اخلاق والاى او بروز نمود و علاوه بر آن در فراگيرى علوم از شاگردان ممتاز و زبانزد عام و خاص از جمله اساتيدش بوده است.
از دوره ى راهنمايى در جلسات هفتگى كه در محل تشكيل مى شد، حضور فعّال داشته و اساتيد بزرگوار كه اعزامى از جامعه ى روحانيت بابل بودند، به خاطر ذكاوت و تيزهوشى و علاقه ى وافر به مسايل اسلامى شهيد بزرگوار، به او علاقه ى خاصى داشتند.

از وقتى كه براى ادامه ى تحصيل به شهرستان بابل رفته بود، در جلسات مذهبى كاظم‌ بيك و چهارسوق و جلسه ى خصوصى يكى از روحانيون مبارز شركت مى كرد و از محضر اساتيد معظم بهره مى برد. در همان دوران، سخنرانى هاى او در جلساتى كه شركت مى كرد، بسيار تحسين برانگيز بود. وی بعد از فارغ التحصيل شدن از هنرستان، در خردادماه 1356 در همان سال در انستيتو تكنولوژى بابل در رشته برق قبول و در نهايت در سال 1358 به عنوان فوق ديپلم برق از انستيتوفارغ التحصيل شد. در اين دوران رابطه ى و با جامعه روحانيت قطع نشده بود و هر موقعى كه فرصتى به دست مى آورد از خرمن پرفيض شان خوشه اى ميچيد. بالاخص ايام ماه مبارك رمضان و محرم الحرام و صفر كه پدر بزرگوارشان ميزبان روحانيّت معظم بود. وى شخصى مستعد و آماده جهاد فى سبيل ا… بوده است.

چيزى كه قابل توجّه است عشق و علاقه او به سرور آزادگان حسين بن على(ع) است كه شور و حال خاصّى در او داشت. ايشان به سخن امام امّت كه فرموده بودند «همين گريه‌ها و عزادارى ها و همين ذكرها نمى گذاشت كه آن ذكر اكبر براى هميشه فراموش شود و باطل يكسره كار حق را بسازد»، اعتقاد راسخ داشت و مى گفت: «چگونه ممكن است تمامى ستمى كه بر مولايمان حسين(ع) رفته با آن همه ايثار و مظلوميت كسى بشنود، ولى بر ظلم نشورد؟ و چگونه ممكن است كسى يادآور شود كه در گذشته‌ها خون بر شمشير پيروز شده و بر اين يقين و باور نرسد كه اگر او هم براى خدا بپاخيزد خونش بر شمشير جلّادان عصر پيروز خواهد شد؟»
بعد از اتمام دوران تحصيل در انستيتو، در سال 1 ارديبهشت 1359 جذب سپاه پاسداران قائمشهر شد و تا مورخه ى 26 مهر 1361 به عنوان مسؤل تبليغات و انتشارات سپاه قائمشهر و از تاريخ 27 مهر 1361 تا 6 مهر 1364 26به عنوان قائم مقام فرماندهى سپاه قائمشهر و از مورخ27 مهر 1364 تا 31فروردين 1365 با حفظ سمت به عنوان رئيس ستاد سپاه مريوان مشغول انجام وظيفه بود.

در اين دوران با توجه به تلاش شبانه روزى اش در سپاه در سازندگى اماكن عمومى در محل، لحظه اى كوتاهى ننموده و غافل نبود. اثراتش در محل با همكارى مردم در جهت احداث اماكن عمومى بالاخص حمام، مسجد، حسينيه و …مشهود است. كمتر كسى پيدا مى شد كه پا به چنين جاهايى بگذارد و به شهيد بزرگوار درود و سلام نفرستد. گاهى ديده مى شود كه بيل مى زدند، گاهى سيم كشى برق مى كردند، طرح مى داد، مشورت مى كرد و در نهايت بنا مى شد.
خلاصه همواره با مردم بوده و براى آن‌ها در راه رضاى خدا، گام برمى داشت. علاوه بر همه ى اين‌ها بيان شيوا و بلاغت سخن او همگان را به تحسين وا مى داشت و در هر جا كه، زمينه را مناسب مى ديد، از اسلام سخن مى گفت و مشكلات و گره‌ها را مى گشود و در بعضى مواقع آنچنان سخنانش جذاب و هيجان انگيز بوده كه اگر ساعت‌ها سخن مى گفت كسى احساس خستگى نمى كرد.
علاوه بر سخن، در عمل هم پيشتاز و جلودار بود. زمانى كه از ظلم ستم شاهى « رژيم گذشته » سخنى به ميان مى آمد، خود در پيشاپيش حركت مى كرد. شاهد عينى آن افراد محل ( در محرم سال 1357 و سال‌هاى قبل از آن ) مى باشند. با سخنرانى و بحث و گفتگوهايش پرده از چهره كريه و زشت دودمان ستم شاهى برمى داشت و در اين مدت از طرف دستگاه ستم شاهى و نوكران خفّاش گونه شان تهديدهاى فراوانى من جمله چندين بار تهديد به مرگ شده بودند. ولى او كسى نبود كه با اين بادها بلرزد، بلكه هم چون كوه، نستوه و استوار بوده و خم به ابرو نياورده و بارها مطرح مى نمود كه انسان حيف است وقتش را به بطالت بگذراند و در اين باره فكر كند. او را تهديد به مرگ مى كردند كسى كه در آغوش مرگ غوطه ور بود، نمى دانستند او در لطف و آرامش مرگ خرسند است و سعى و كوشش او اين بود كه بميرد ولى هرگز تسليم ظلم و كفر نشود و تا زنده است آزاده باشد، جز حق كسى را نپرستد، جز حق سخن نگويد و جز حق نخواهد.

بعد از پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى، در حفظ و حراست اموال مردم در محل فعّاليّت چشمگيرى داشت. به طورى كه تنها با يك نفر از افراد خيرخواه و دلسوز، پاسى از شب و حتى تا به صبح، در محل به گشت‌ زنى سپرى مى كرد. بارها اتفاق مى‌ افتاد كه يكى دو ساعت بيشتر نمى خوابيد و آثار خستگى روزها در چهره ى نورانى اش نمايان بود ولى هرگز كسى به ياد ندارد كه اظهار خستگى كرده باشد. براى آرامش و وحدت كلمه بين اقشار مختلف مردم، سعى وافر داشت، ستاره اى بود كه همواره براى احياى دين خدا به هركجا مأموريت مى يافت مى رفت و حركت‌هاى او الهى و شناختش خداگونه و حركتش در صراط مستقيم بود و هر روز و هر لحظه سريع تر مى شد و چنان در پيروزى و يكه‌ تاز پيروز بود كه همگان را دچار حيرت مى كرد.

سرانجام روح بلند موسى، اوج گرفت و در تاریخ 31 فروردين 1365 در جاده گنج افروز بابل از اين فناآباد ناپايدار، به ابديّت جاويد و به درگاه ربوبيّت راه يافت و به محفل شهداى تاريخ بشريّت پيوست و همان‌ گونه كه مظلوم زيست. مظلومانه هم به ديار دادار شتافت.

مركزاسنادبنيادشهيدوامورايثارگران/
انتهاى پيام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده