روایت از جلیل مقدس
چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۱۰:۲۵
لنج نامه، شرح حال سفری در دریای آغشته به خون است. سفری در دل دریایی است که در لحظه لحظه‌های بیم و امید مسافرانش تا رسیدن به« لنگرگاه امن » باید در انتظار شوم پرنده‌های دشمنی باشند که هنوز در سودای سیطره بر خلیج همیشه « خلیج فارس » مان بودند و برای تسلط بر آن چه جنایت‌های جنگی که انجام ندادند.
لنج نامه، شرح حال سفری در دریای آغشته به خون است. سفری در دل دریایی است که در لحظه لحظه‌های بیم و امید مسافرانش تا رسیدن به« لنگرگاه امن » باید در انتظار شوم پرنده‌های دشمنی باشند که هنوز در سودای سیطره بر خلیج همیشه « خلیج فارس » مان بودند و برای تسلط بر آن چه جنایت‌های جنگی که انجام ندادند.
لنج نامه براستی وصف حال « کشتی به گل نشستگانی » بود که در انتظار خیزش «باد شرطه » بودند. تا به مسیر خونبار خود ادامه دهند.
لنج نامه شرح حال سفری در دل دریای مرگ و زندگی،برای اثبات پاسداری از انقلاب اسلامی و «خلیج فارس » همیشه ایران، از دست « دزدان دریایی»
بازگشت به آبادان پر بلا در بیستم آبان ماه 59
بعد از دوهفته از سقوط مظلومانه بخش شرقی خرمشهر در چهارم آبان ماه پنجاه و نه(روز خونین شهر نامیدن خرمشهر)، همراه با شهادت بسیاری از دلاور مردان تاریخ شهرمان در نبردی نابرابر با مزدوران عراقی، و بعد از بهبود نسبی از درد ستون فقرات ناشی از سقوط از طبقه فوقانی ساختمان ستاد مقاومت در بیستم مهر ماه با استراحت در منزل، و بدون توجه به وضعیت استخدامی‌ام در آموزش و پرورش به عنوان دبیر زبان، و نیز مشکلات خانواده‌ام ناشی از ترک خانه و کاشانه خود بخاطر جنگ، تصمیم به پیوستن به نیروی‌های باقیمانده ستاد مقاومت مستقر در منطقه کوت شیخ خرمشهر را گرفتم.
از آنجایی که راه‌های ارتباطی آبادان- اهواز و آبادان - ماهشهر توسط نیروهای دشمن مسدود و آبادان درحال محاصره کامل شدن بود، در بیستم آبان ماه از اهواز به سربندر ماهشهر رفتم تا از مسیر دریا و با لنج خود را به بندر چوئبده آبادان برسانم.
راهی بس دشوار و مرگ آفرین از هر نظر. امکان رفتن به آبادان بسیار سخت و نیاز به برگه مجوز از ارگانهای نظامی و سپاه بود زیرا در آن شرایط جنگی امکان نفوذ ستون پنجم دشمن بسیار محتمل بود.
خوشبختانه بچه‌های سپاه خرمشهر با تشکیل ستادی در سربندر به موازات ارتش مشکل انتقال جابجایی نیروها را به منطقه جنگی آسان کرده بودند. با این تفاوت که ارتش برای انتقال نیروها‌ی خود از بالگرد استفاده می‌کرد و سپاه از لنج.
بر خلاف روزهای گذشته که مردم برای خروج از آبادان از راه بیابان و با سختی و خطرات فراوان از اسارت و مجروح شدن خود را به ماهشهر می‌رساندند، همچنان که صبح هنگام، بیست و پنجم مهرماه همراه با آقای داس بوشهری، با عبور از رودخانه بهمنشیر همراه با صدها نفر مرد وزن و کودک راه بیابان را در پیش گرفته و ساعت 4 بعداز ظهر به جاده ماهشهر - اهواز رسیدیم، خروج مردم وحشت زده از بمباران‌های هوایی و زمینی دشمن از طریق دریا و با لنج انجام می‌شد که آن هم سختی و خطرات فراوان خود را در بر داشت.
در آن روز سربندر مملو از مردمی بود که برای نجات خود و فرزندانشان از بمباران‌های دشمن و یا اشغال آبادان، با سختی و قبول خطرات فراوان و تحمل یک شبانه روز در دریا خود را به سربندر رسانده بودند.
دیدن آن همه صحنه‌ها و مردمانی خسته و کوفته و وحشت زده در عزم و اراده‌ام برای رفتن به آبادان خللی ایجاد نکرد.
با هماهنگی یکی از بچه‌های سپاه خرمشهر به نام آقای کاظمی ساعت دوازده ظهر همراه با تعدادی از کارمندان شرکت نفت و نیرو‌های سپاه خرمشهر، سوار بر لنج در دریای پر از خطر به سوی آبادان روانه شدیم.
همراهی با آن عزیزان نه از باب ماموریت و نه از باب وظیفه، که همچون روزهای اول انقلاب به شوق خدمت در جهاد سازندگی در غرب و جنوب کشور به هیچ مزد و منت بود.و اکنون همه در یک کشتی با یک هدف، بودن در دریای همیشه تاریخ مان و جان باختن در آبهای نیلگون آن بی‌هیچ نام و نشان و یا رسیدن به خاک وطن در دل آتش و خون و سرنوشتی دیگر.
سفری که هیچ ذوق و شوق سفر دریایی را در بر نداشت. اما ذوق و شوق دیدار و همراهی دو باره با بچه‌های باقیمانده از ستاد مقاومت خرمشهر در کوت شیخ، و نگاهی از آه و حسرت به آن سوی شهر در خون و غم نشسته مان، شهری فرو رفته در سکوت مرگبار فارغ از آن همه شور و نشاط زندگی و مقاومت‌های سی و چهار روزه مظلومانه و تنهای خود، رنج و خطرات سفر در دریای خون را به جان خریدم و بی‌هیچ خوف و ترسی در راهی قدم گذاشتم که بازگشتی را برای ما تصور نبود.
ساعت دوازده ظهر، لنج از لنگرگاه خود جدا و راه سفر پر خطر دریایی را در پیش گرفتیم. با حرکت آرام و لاک پشتی‌اش در کناره‌های دریا لحظه به لحظه از سربندر دور شدیم و از دنیایی که وجود مان را فرا گرفته بود، دل می‌کندیم.
در سکوت حاکم بر لنج و آرامش ظاهری در دریای به خون گرفته از خون شهدا‌ی شهرمان، نگاه مان به امواج آب دریا بود، نگاهی که ذوق و شوقی برای مان ایجاد نمی‌کرد.
پرواز هواپیماهای خودی و دشمن در آسمان، سفر را بیش از پیش خطر آفرین‌تر کرده بود، و اضطراب را افزون‌تر می‌کرد. زمزمه‌های «الا بذکر‌الله تطمئن القلوب» ش روح و روان مان و «لا تهنوا و لا تحزنوا» سپر جانمان در آن سفر پر خطر بود.
امکان حملات هوایی دشمن، موجب شده بود که لنج ما از کناره‌های کم عمق دریا و با سرعت لاک پشتی خود حرکت کند. و در چند نوبت به خاطر پایین آمدن آب دریا، لنج از حرکت خود باز ماند و منتظر جریان مد آب می‌شدیم تا به حرکت خود ادامه دهد.
براستی وضعیت ما در آن لنج و دریا مصداق این بیت شعر حافظ بود:
کشتی نشستگانیم‌ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
با همان حرکت لاک پشتی لنج، غروب غم انگیز خورشید بی‌فروغ در دل سیاهی شب پنهان، و ماه در ماتم خویش و ستارگان نظاره گر حرکت لنگان لنگان کشتی در آن تاریکی و ظلمت حاکم بر دریا و ما در سکوت خویش و زمزمه‌ای که:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل‌ها حرکت آهسته و تدریجی مان به سوی آبادان همراه با روشن شدن منورهای پرتاب شده ازسوی دشمن در آسمان دریا و غرش آتش توپخانه بر آبادان که این خود نشان از وحشت آنان بود.
با صلاحدید ناخدای با تجربه لنج، لنگر کشتی در کناره‌های دریا تا طلوعی دگر به آب انداخته شد و همچنان نظاره گر آسمان سرخ شده از شرارت‌های دشمن.
با طلوع خورشید بی‌فروغ روز بعد، لنج به گل نشسته لنگان لنگان به حرکت در آمد ودر ساعت یازده ظهر ما را به بندر چوئبده رساند تا دگر باره شاهد هجوم وحشت زده مردم برای خروج از آبادان باشیم.
درحالی که شهر آبادان در زیر آتش دشمن قرار داشت، همراه با بچه‌های سپاه راهی مقرشان در ساختمان «نایت کلاب» شدم و فرصتی فراهم شد تا شب کنار مرحوم برادرم و دیگر دوستان سپاهی را که در روزهای مقاومت آنها را ندیده بودم بسر برم و فردای آن روز به نیروهای باقیمانده ستاد از جمله آقای دکتر خسرو نشان ملحق و تا اواسط اسفند ماه همراه آنان در آبادان ماندم.

منبع: روزنامه جمهوری اسلامی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده