معرفی فرماندهان شهید استان زنجان؛
شهید غلامرضا رجبی نه تنها در جنگ شجاعانه پیش می‌رفت بلکه در خانه هم به همسر خود کمک می‌کرد و بدین ترتیب روزهای خارج از خانه را جبران می‌کرد.
شهیدی که همراه همسر خانه‌داری می‌کرد


به گزارش نوید شاهد از زنجان، شهید "غلامرضا رجبى" از مادرى به نام"شيرين بيگدلى" در روستاى "گوندره" از بخش "قيدار" زنجان در سال 1342 در خانواده‏اى كشاورز متولد شد.
غلامرضا پيش از رفتن به مدرسه به كمك پدرش در مدت كوتاهى قرائت قرآن را فرا گرفت.
روستاى گوندره محل تولد غلامرضا مدرسه نداشت و او با تأخير به مدرسه‏ اى در روستاى قيدار رفت  و مجبور بود فاصله قيدار تا روستا را هر روزه پياده طى كند.
 او كه با شناسنامه برادر متوفايش ثبت نام كرده بود به طور جدى تحصيل را دنبال كرد. مادر غلامرضا درباره دوران تحصيل او مى‏ گويد: "بعد از رسيدن به خانه بلافاصله تكاليفش را انجام مى ‏داد.
مدير مدرسه ‏اش با توجه به هوش و استعداد او سفارش مى‏ كرد تا بيشتر مواظبت كنيم و نگذاريم با كار كردن در خانه وقت او تلف شود. چون دختر نداشتم، غلامرضا خانه را تميز مى‏ كرد؛ ظرف مى‏ شست، در نگهدارى حيوانات كمك مى‏ كرد.
" بعد از آن، دوره راهنمايى را به پايان برد و پس از دوره راهنمايى براى تحصيل علوم اسلامى مدرسه را رها كرد و تحصيلات دينى را در سال 1359 از سرگرفت.
مادرش در اين باره مى‏ گويد: "غلامرضا به تحصيل علوم حوزوى علاقه داشت و نزد "حاج آقا مقدم "امام‏جمعه قيدار و آقاى "ميرزايى" و" حاج باب‏الله" به تحصيل پرداخت.
غلامرضا در سال 1361 در نوزده سالگى تصميم به ازدواج گرفت و با خانم "صغرى گنج قانلو" پيوند زناشويى بست. به مادرش مى‏ گويد:"همه براى ازدواج به دنبال خانواده‏ هاى متمول هستند، اما من از خانواده‏اى مستضعف همسر انتخاب كرده ‏ام." غلامرضا با همسر آينده‏ اش كه در روستاى "سجاس "ساكن بود توسط دوستى كه بعدها شهيد شد، آشنا شده بود.
آغاز دوران نامزدى آنها با شهادت برادرش عليرضا رجبى مصادف بود. عليرضا در چهارم فروردين 1361 در جبهه سومار در حالى كه جمعى لشكر 88 زرهى بود، به شهادت رسيد و فرزندش محمد را تنها گذاشت.
آنها مراسم ازدواج را يكسال به تعويق انداختند و بعد از آن مراسم عروسى را به اختصار و به دور از رسوم و سنت‏ هاى جارى برگزار كردند. مهريه همسرش 10 هزار تومان بود. علاوه بر اين، غلامرضا مانع شد تا بنا به رسم جارى در روستا براى داماد و عروس پول جمع كنند. بعد از ازدواج بنا به گفته مادرش رابطه خوبى با همسرش داشت و در كارهاى خانه كمك مى‏ كرد. بنابر سفارش برادر شهيدش، جاى او را پر كرد و نگذاشت تا سنگرش خالى بماند.
پدرش "حاج‏آقا على رجبى "هم كه "پاسدار" بود در كردستان در منطقه بانه خدمت مى‏ كرد. پس از مدتى غلامرضا در سپاه پاسداران شهرستان خدابنده، مسؤوليت اداره اطلاعات و تحقيقات ستاد مبارزه با مواد مخدر را برعهده گرفت.
در آن زمان با توجه به موقعيت جغرافيايى منطقه اشرار و ضدانقلاب در آن فعال بودند. قاچاق اسلحه و مواد مخدر از آن سوى مرزهاى بين‏المللى باعث درگيرى‏ هاى زياد مى ‏شد.
غلامرضا به عنوان مسؤول ستاد مبارزه با مواد مخدر روزى باندى را شناسايى كرد و با آنها وارد معامله شد و براى انجام معامله مبلغ صدهزار تومان پول از سپاه منطقه درخواست كرد، اما اين پول از طرف سپاه تأمين نشد در نتيجه فقط رابط باند قاچاقچيان دستگير شد.
 او همچنين در مسؤوليت اداره اطلاعات و تحقيقات توانست طى يك عمليات، چهل قبضه سلاح را در منطقه خدابنده كشف و ضبط نمايد كه در امنيت منطقه بسيار موثر بوده است.
 غلامرضا پس از شهادت عليرضا مكرر به‏ جبهه ‏ها مى‏رفت، مدتى در گردان امام حسين  عليه السلام مسؤوليت تعاون گردان را بر عهده داشت و مدتى هم به عنوان مسؤول تعاون تيپ مشغول بود.
 قابليت‏ هاى رجبى سبب شد كه در لشكر 8 نجف اشرف به عضويت شوراى فرماندهى لشكر درآيد و مسؤوليت روابط عمومى و تبليغات لشكر را بر عهده گيرد.
در همين زمان وصيت‏نامه‏اى نوشت كه در آن آمده است:
    بسم الله‏ الرحمن الرحيم‏
    (و لئن قتلتم فى سبيل‏الله او متم لمغفرة من‏الله و رحمه خير مما يجمعون آل عمران - آيه 156)
 "اگر در راه خدا كشته شده يا بميريد در آن جهان به آمرزش و رحمت خدا نائل شويد و آن بهتر از هر چيز است كه در حيات دنيا براى خود فراهم توان آوريد."
 بار الهى، بار پروردگارا! رحيما، چه مى‏ شود از آن چشمه زلال ايمان و تقوى ذره‏اى نيز در قلب اين بنده حقير ريخته و سيراب نمايى.... پس از حمد و ستايش و ثناى خداوند متعال اينجانب غلامرضا رجبى فرزند على وصيت خويش را چنين آغاز مى‏ نمايم؛ بر دوش خود ديدم از شروع انقلاب اسلامى به اين راه مقدس قدم گذاشته و در سال 60 با عضويت در سپاه پاسداران فعاليت ‏هاى خود را به صورت گسترده شروع كردم. در جبهه و در پشت جبهه با رهنمودهاى پيامبرگونه رهبرمان با دشمنان انقلاب اسلامى مبارزه كردم....
و اما پدرم و مادرم، برادران و خواهر و خانواده ‏ام اگر توفيق خدا شامل شد در اين راه مقدس كه خداوند محبان و دوستانش را به آنجا مى ‏برد ما را نيز به آنها ملحق و شهادت نصيبم شد؛ اولا ناراحتى به خود راه ندهيد، خوشحال شده و بخنديد.... افتخار كنيد... ثانيا[براى ختم مراسم‏] زياد خرجى ندهيد [نكنيد] و مخارج را تقديم جبهه كنيد... ثالثاً جنازه ‏ام اگر به دستتان رسيد روى تابوت را باز بگذاريد تا دنياپرستان بدانند از اين جهان چيزى نمى‏ شود برد.... با هر قطره خون خودم مين خواهم ساخت و زير تانك‏هاى دشمن خواهم گذاشت....
و اما همسرم از سلمان يك سلمان فارسى بساز و راه شهادت و سلحشورى آموز... او را طورى تربيت كن كه تداوم بخش راه پدرش باشد و سميه را نيز مثل شيرزنان تربيت كن....
اى ملت عزيز و امت دلاور شما نيز پيرو امام بوده و او را تنها نگذاريد....
در آخر سخنم با همسنگران و عزيزان پاسدار است.... برادران پاسدارى شغل نيست مقام نيست حب‏نفس نيست، پاسدارى قبول فرهنگ شهادت است تحت لواى ولايت‏فقيه.... اين فرهنگ را خوب حافظ باشيد.... امام را سرمشق و از تفرقه و نفاق دورى ورزيد. همانا امام فرموده مادامى كه ايمان در قلب شما تپيد پيروزيد. انشاءالله در آخر از همگان مى‏خواهم مرا حلال كنيد."

 در جريان عمليات كربلاى 5 در سال 1365 براى فتح نقطه پل استراتژيك نياز به مجموعه ‏اى از نيروها بود تا بتوانند با به خطر انداختن جان خود پل را فتح كنند. به همين خاطر فرماندهان اعلام كردند تا براى اين عمليات گردان شهادت با عنوان گردان امام سجاد  عليه السلام تشكيل شود.
غلامرضا به عضويت اين گردان درآمد و مسؤوليت گروهان يك اين گردان را بر عهده گرفت.
گردان شهادت وارد عمل شد ولى در اثر شدت آتش دشمن فرمانده گردان و معاون وى در همان ساعت اوليه نبرد به شهادت رسيدند. براى ادامه عمليات غلامرضا مسئوليت عمليات را برعهده گرفت. با ادامه عمليات او در 25 اسفند ماه سال 1365 در منطقه شلمچه بر اثر اصابت تركش به سرو پا به شهادت رسيد.
درباره نحوه شهادت غلامرضا رجبى پدرش مى‏ گويد: در جبهه بودم كه خبر آوردند كه غلامرضا زخمى شده است. به همراه شخص ديگرى به راه افتادم و به خانه آمدم. مرا به سپاه خواستند و جنازه را به من نشان دادند. در عمليات كربلاى 5 در ميان آب شهيد شده بود و بدنش پر از گل و لاى بود؛ خيلى طول كشيد تا تميز شد.
مادر غلامرضا نيز مى‏ گويد:"آخرين بار جلوى سپاه او را ديدم؛ همسرم در حال عزيمت به جبهه بود و براى بدرقه او رفته بودم؛ به غلامرضا گفتم: بيا دورت بگردم.
گفت: "مادر اين حرفها را نزن"، ضدانقلاب خوشحال مى‏ شود، برو خدا را شكر كن. من اين دفعه كه مى ‏روم شهيد خواهم شد، مادر! با چشم باز ميروم و شهيد خواهم شد." به منزل برگشتم و به همسرش گفتم: "غلامرضا رفت و خيلى ناراحت هستم.
همسرش هم گفت: من هم همين طور؛ پيش از اين موقع رفتن سميه را نمى بوسيد ولى اين بار از وسط راه برگشت و صورت سميه را بوسيد و رفت. 12 روز گذشت و 15 روز مانده به عيد خبر شهادتش را آوردند.
غلامرضا رجبى در هنگام شهادت 23 سال داشت. بنابر وصيتش پيكر او را در كنار آرامگاه برادر شهيدش، عليرضا رجبى در روستاى "گوندره" به خاك سپردند.
 از شهيد غلامرضا رجبى به هنگام شهادت  يك دختر دو ساله به نام"سميه "و پسرى يك ساله به نام"سلمان" به يادگار ماند. شش ماه پس از شهادت پدر، پسر دوم او در اواخر شهريور 1366 به دنيا آمد. دو روز بعد از تولد" سعيد "سلمان در حادثه‏اى دلخراش از دنيا رفت.



منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده