دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۱۸
پدرش حاج شیخ علی امام جماعت مسجد شیخ لطف الله اصفهان بود. ایشان علاقه خاصی به رضا داشت. نور معنوی عجیبی در چهره این پسر می دید. این علاقه بی دلیل نبود. رضا هوش و استعداد عجیبی داشت.
عاشق صادق


نوید شاهد: پدرش حاج شیخ علی امام جماعت مسجد شیخ لطف الله اصفهان بود. ایشان علاقه خاصی به رضا داشت. نور معنوی عجیبی در چهره این پسر می دید. این علاقه بی دلیل نبود. رضا هوش و استعداد عجیبی داشت.

سال 55 با پایان یافتن دوران تحصیل قصد عزیمت به خارج برای ادامه تحصیل داشت.

می گفت: نمی خواهم زیر پرچم این دین فروشان خدمت کنم.

اما برای خدمت به مردم ماند و مشغول ادامه تحصیل شد. رشته حسابداری را با موفقیت پشت سر گذاشت. با شروع حوادث انقلاب راهی تهران شد. چند بار به طرز عجیبی از دست ماموران فرار کرد.

روح متعالی او لحظه ای سکون و آرامش نداشت. بعد از پیروزی انقلاب راهی حوزه علمیه شد. طلبه ای فاضل و انسانی خود ساخته بود. از اولین نیروهایی بود که به سپاه پیوست.

مدتی از سوی روابط عمومی سپاه راهی سیستان شد. کمکهای شایانی به مردم محروم این استان نمود.

گردان مسلم ابن عقیل اولین نیروی اعزامی از سپاه اصفهان بود. حاج رضا به همراه آنها در همان ابتدای جنگ اعزام شد. استعداد عجیبی داشت. مسائل را خیلی دقیق بررسی می کرد. بهترین تصمیم ها را می گرفت.

شاید برای همین به عنوان مسئول عملیات سپاه اصفهان و سپس مسئول اطلاعات در تیپ امام حسین (ع) انتخاب شد. تیزبینی، دقت عمل، اخلاص، شجاعت و....از حاج رضا یک فرمانده اطلاعاتی شجاع ساخته بود.

مدتی بعد به عنوان مسئول اطلاعات سپاه سوم، یعنی پنج تیپ و لشگر انتخاب شد. خرداد ماه سال 60 یکی از دستهایش راتقدیم نمود.

در بسیاری از عملیاتها وجود او نعمتی بود برای فرماندهان. وقتی برای شناسایی می رفت همه جوانب را در نظر می گرفت. مسئولین اطلاعات گردانها را با خودش می برد.

می گفت: باید چند بار مسیر رفت و برگشت نیروها را طی کنید.خوب راهکارها را شناسایی کنید. مبادا شب حمله نیروها را معطل کنید. شجاعت و دقت شما به قیمت جان بچه بسیجی هاست.

هیچگاه نماز شبش ترک نشد. انسانی بود بسیار خود ساخته. شبیه او را کمتر دیده بودیم. قبل از عملیات والفجر مقدماتی جلسه مسئولین برگزار شد. جلسه تا ساعت دو بامداد ادامه داشت.

بعد از جلسه هم خوابیدند. اما حاج رضا رفته بود داخل یک سنگر کوچک. در آن هوای سرد بهمن ماه حسابی با خدای خودش گرم گرفته بود.

یکبار شنیدم که می گفت: دوست دارم طوری شهید شوم که هیچ آثاری از من باقی نماند! صحبتی از من به میان نیاید تا عمل من به این وسیله خالص شود و مقبول خدا باشد.

در اوج عملیات والفجر مقدماتی با یک گروهان نیرو به سمت کانالها رفت.

هیچ راهی برای پیشروی نبود. سراغ بچه های تخریب را گرفت. می خواست راه را از محور دیگری باز کنند. اما دیر شده بود. با روشن شدن هوا تانکهای دشمن جلو آمدند و راه عبور نیروها بسته شد.

روز بعد یکی از بچه ها از کانال برگشت. می گفت: حاج رضا مجروح شده و داخل کانال افتاده. آتش دشمن هم بسیار سنگین بود. ما هم نتوانستیم او را بیاوریم.

حاج حسین خرازی تعدادی از بچه ها را فرستاد تا بلکه خبری از او بیاورند. امام حاج رضا حبیب الهی ستاره ای شده بود در آسمان گمنامی. دیگر از او خبری نشد.

راوی: دوستان شهید

منبع: شهید گمنام/ 72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر/ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی/1393

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده