نوید شاهد - سید آیت ابراهیمی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می‌گوید: آقای ایران‌زاد را پیدا کردم. او جانشین شهید باکری بود. به من گفت: سید در چادر فرماندهی یک امانتی دارید. همان روز رفتم چادر فرماندهی، آقای ایران‌زاد پاکتی را به من دادند و گفتند شهید باکری قبل شهادتشان این‌ها را برای شما آماده کرده بودند.


به گزارش نوید شاهد زنجان، سید آیت ابراهیمی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان از روزهای جنگ و جبهه چنین روایت می‌کند:

قبل از عملیات بدر نامزد کردم، آن روزها، سکان‌دار قایق بودم و نیروهای سواره در قایق را جا‌به‌جا می‌کردیم. در خانه تلفن نداشتیم و برای تماس با خانواده، باید سمت پل نادری اهواز می‌رفتیم و بعد از دو سه ساعت انتظار در صف نوبت، به خانه‌ی همسایه زنگ می‌زدیم و آنها می‌رفتند اعضای خانواده را خبر می‌کردند.

در صف تلفن ایستاده بودم که آمدند دنبالم تا شهید باکری را جایی ببرم. نوبتم را به دیگران سپردم و شهید باکری را بردم نزدیکی های شرق دجله پیاده کردم.

ایشان باقی راه را با بلم(نوعی قایق) رفتند، حدس زدم که باید عملیاتی در پیش باشد، چون شهید باکری هیچ وقت بدون شناسایی و تجزیه و تحلیل و برنامه‌ریزی عملیاتی را انجام نمی‌دادند.

مراسم ازدواج

برگشتم و دوباره در صف ایستادم و با نامزدم صحبت کردم. او گفت: پدرت تدارک عروسی را دیده است. در ابهر، رسم بود مراسم عروسی در چند روز برگزار می‌شد. گفتم که نمی توانم خودم را برسانم. گفت: اینها کارت‌های دعوت را می‌نویسند. در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته بودم.

شهید باکری دریایی از ادب و معرفت بود؛ صبح که برگشت، حیا به من اجازه نداد در آن شلوغی چیزی به ایشان بگویم. سال 63 بود، همان زمانی که استان زنجان را جدا کردند و لشکر 17 علی ابن ابیطالب را به لشکر 31 عاشورا دادند. منصور عزتی هم‌دوره و فرمانده‌ی ما بود. من و آقای عزتی از چادری با هم استفاده می‌کردیم. بالاخره یک روز در چادرمان ماجرا را برای ایشان تعریف کردم و گفتم که قضیه از این قرار است. آقای عزتی انسان بسیار با شخصیتی بود، خندید و گفت: فیلت یاد هندوستان کرده؟

خمپاره

آقای عزتی به شهید باکری گفته بود و ایشان هم پذیرفته بودند؛ به شرطی که چند روز بمانم و بعد بروم. عصر برای جابه‌جایی نیروها به جزیره مجنون رفتم. خمپاره افتاد و موج آن من را گرفت. من را به بیمارستان بقایی بردند و از آنجا به بیمارستان نمازی شیراز منتقل شدم. چند روزی آنجا بودم، وقتی برگشتم که نیروهای ما در عملیاتی شرکت کرده بودند و تعداد زیادی از آنها اسیر، شهید یا مجروح شده بودند.

هدیه شهید باکری

شهید باکری هم شهید شده بود. غبار غم دل همه را گرفته بود. دنبال رفقایم بودم، آقای ایران‌زاد را پیدا کردم. او جانشین شهید باکری بود. به من گفت: سید در چادر فرماندهی یک امانتی دارید. همان روز رفتم چادر فرماندهی، آقای ایران‌زاد پاکتی را به من دادند و گفتند شهید باکری قبل شهادتشان این‌ها را برای شما آماده کرده بودند. پاکت را باز کردم، شهید باکری داخل پاکت، قاب عکسی از خودش ، یک جلد کتاب مناجات شیخ حسین انصاریه، امتیاز سفر رایگان به مشهد مقدس و مبلغ دو هزار تومان پول نقد را در پاکت برایم گذاشته بود.آن زمان حقوق ماهیانه‌ی من 1500 تومان بود.

کل بدنم یخ کرده بود. یک انسان چقدر می تواند بزرگ باشد! اشکم بند نمی آمد؛ یک فرمانده در هیاهوی عملیات‌های مهم و در لابه‌لای جنگ و خمپاره و ترکش، به یاد تک‌تک نیروهایش بوده و هدیه‌ای نیز برای من تدارک دیده بود.

منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده