خاطرات آقای امامعلی احمدی برادر شهيد ابوذر احمدی؛
سه‌شنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۲۰
نوید شاهد - «همه امید و آرزویم اینست که اگر خداوند بخواهد از ايشان شرمنده و خجالت نشوم. اميدوارم نه تنها من بلكه اعضاي خانواده تا زماني كه نفس داريم از خون پاك ايشان پاسداري مي كنيم.» این قسمتی از خاطرات آقای امامعلی احمدی از برادر شهيدش ابوذر احمدی است.

 خاطراتی از برادر شهیدم "ابوذر احمدی"

برادرم كه در روستاي قجور از توابع شهرستان تكاب به دنيا آمده، تاريخ تولد ايشان سال 1336 مي باشد. شش سال در اروميه تا ششم نظام قديم درس خواند. بعدا به علت جو طبقاتی نتوانست ادامه تحصيل بدهد. مشغول كشاورزي شد تا زمان خدمتش فرا رسيد.

دو سال در دوران ستمشاهي خدمت كرد. پس از پايان خدمت بلافاصله دوباره به خانه مان برگشت و مشغول كار كشاورزی شد تا اينكه سال 57 فرا رسيد. در اوايل پاييز سال 1357 منقضي خدمت شد. آن زمان كه مردم قهرمان ايران شورش مي كردند و فعاليت هايي كه همه ما مي دانيم كه چگونه بود.

شرايط ورود ابوذر به سپاه در سال 1357 مقدور نگرديد اما در سال 1358 با علاقه فراواني كه داشت در سپاه پاسداران ثبت نام نمود. در شرایط و زمانی بودیم كه منطقه تكاب آلوده بود و سال ها جاده شاهين دژ - تكاب مسدود بود که سپاه در آن برهه زمانی مشغول خدمت و پاکسازی این مناطق شد. من مي ديدم كه از راه هاي فرعي و از ميان باغ ها به خانه مي آيد و گاهاً من از ايشان مي پرسيدم كه چرا از راه اصلي و جاي آشكار به خانه نمي آيي؟ ايشان مي گفت: به خاطر اينكه مرا مي بينند وما ماموریت خطرناکی داریم تا زمانیکه آن به پایان برسد باید از مسير خلوت رفت و آمد كنم.

در سال 1360 در شهريور ماه از طرف سپاه تكاب، دوباره به ايشان مأموريتي محول مي شود و به همراه شهيدان پرچمي و براتي و صادقي و ساير برادراني كه بودند، بلافاصله دست از كشاورزي برداشته و راهي ماموريت شد. در آن زمان تداركات سپاه تكاب به با سنندج در ارتباط بودند که در حين این مأموريت در جاده سنندج در اثر تصادف به درجه رفيع شهادت نايل آمد.

من هم پس از شهادت برادرم كه در روستا كشاورزی می کردم، دست از كشاورزي برداشته و تصمیم گرفتم تا دنباله رو و ادامه دهنده راه برادرم باشم و اگر لياقت داشته باشم با خون ايشان عهد و ميثاق بستم تا آخرين لحظه اي كه خون در بدن دارم ادامه دهنده راه شهيد باشم و تا روز قيامت اگر سعادت داشته باشم برادر شهیدم را ببينم.

از نظر اخلاقي تا زماني كه در روستا بوديم و همه برادران هم او را مي شناختند. اوهميشه تبسم بر لبان داشت. جوانی غيرتمند بود و آبرومند. قرار بود مدتی بعد نامزدش كنيم که در سنگر اسلام شهيد شد. در طول دو سالي كه به تكاب آمده بود شبانه درس مي خواند. مي خواست مدرك سوم راهنمايي اش را بگيرد.

همه امید و آرزویم اینست که اگر خداوند بخواهد از ايشان شرمنده و خجالت نشوم. اميدوارم نه تنها من بلكه اعضاي خانواده تا زماني كه نفس داريم از خون پاك ايشان پاسداري مي كنيم.

روحش شاد و يادش گرامي باد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده