ناخدا دوم علی اصحابی از جانبازان و از تکاوران بازنشسته نیروی دریایی ارتش است که بیش از 4سال حضور در جبهه های حق علیه باطل را در کارنامه درخشان خود دارد. در ادامه خاطرات شنیدنی این تکاور دلاور را می‌خوانید.

نبرد خرمشهر/انگیزه بالا برای دفاع از کشور

به گزارش نویدشاهدگیلان؛ روایت ایثارگری شجاع مردان و حماسه ساز جبهه‌های حق علیه باطل حدیث شیرین و ماندگاری است که هیچگاه از یاد و خاطره مردمان این دیار نخواهد رفت. همان مردان بی ادعایی که با اتکا به خداوند و معنویات، جان و مال خویش را در طبق اخلاص نهاده‌اند تا عزت و اقتدار و امنیت امروز برای ملت ما فراهم گردد.

ناخدا دوم علی اصحابی از جانبازان برجسته و از تکاوران بازنشسته نیروی دریایی ارتش است که بیش از 4سال حضور در جبهه های حق علیه باطل را در کارنامه درخشان خود دارد. او علاوه بر حضور در حوادث غائله کردستان و مقاومت 34 روزه خرمشهر در عملیات های بیت المقدس، بدر و خیبر نیز حضور چشم گیری داشته است.

از حوادث کردستان و روزهاي جنگ ايران و عراق و حمله صداميان به کشورمان که مي‌پرسیم مي‌گويد: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و آتش افروزی و فتنه گری دولت های اسکتباری در منطقه، کار براي ما شروع شد به طوری که در پی بالا گرفتن درگیری‌ها در پاوه و انتشار اخباری مبنی بر کشتار مردم و پاسداران توسط نیروهای مهاجم، بنیانگذار جمهوری اسلامی با صدور فرمانی خواهان اعزام نیرو به این منطقه شد. لذا در روزهايي که شهر پاوه صحنه برخورد با ضد انقلاب شده بود و وضعيت امنيت کردستان رو به بحراني شدن مي رفت. به همراه تعداد زیادی از تکاوران در قالب گروه های مختلف و به فرماندهی شهید چمران از بوشهر عازم کردستان شدیم تا به عنوان یک سرباز وطن در دفاع از کیان انقلاب اسلامی با گروه هاي مختلف که به سهم خواهي و عناد با حکومت اسلامي سر برآوردند بجنگیم .

پس از پیام امام خميني(ره) بسیاری از نیروهای ارتش، سپاه و داوطلبان مردمی به پاوه سرازیر شدند و پس از چند ساعت درگیری شدید به همت فرزندان ایران اسلامی شهر پاوه آزاد شد. در جریان درگیری‌ها 300نفر از مهاجمان کشته شدند. پس از پایان غائله و در بعدازظهر 28مرداد امام خمینی فرمانده کل قوا، با صدور پیامی از مردم و نیروهای انتظامی و نظامی «تشکر وافر» کرد .

نبرد خرمشهر/انگیزه بالا برای دفاع از کشور

در یکی از درگیری‌ها در منطقه سردشت بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شدت مجروح شدم. مدتی در بیمارستان کرمانشاه و بعد در تهران بستری بودم تا اینکه بعد از بهبود نسبی و بازگشت دوباره به بوشهر، در اواخر شهریور ماه سال 1359 به خرمشهر منتقل شدم و این در حالی بود که برادر و داماد من هم در آنجا خدمت می کردند و از بودن در کنارشان احساس دلگرمی می کردم.

صبح روز 26 شهریور 1359 یک دسته 28-27 نفره بودیم که با تجهیزات کامل و متشکل از نیروهای مهندسی رزمی، خمپاره انداز و توپ 106 از بوشهر راهی آبادان شدیم و سپس از آبادان به خرمشهر رفتیم. به محض ورود به پایگاه دریایی خرمشهر خودمان را به عملیات منطقه معرفی کردیم و از آنجا بود که محل استقرار قبضه ها و خمپاره اندازها را در نوار مرزی(اروند رود) برای ما مشخص کردند و گفتند از امروز این ماموریت شماست.

ما طبق دستور ابلاغی در محل مشخص شده مستقر شدیم و روبه روی ما عراقی ها آن طرف اروند رود با فاصله تقریبا کمی با حجم عظیمی از ادوات و تجهیزات، سلاح ها و تانک‌‌ها دیده می‌شدند. تازه فهمیدیم که انتقال ما به خرمشهر برای آموزش نیست و همه در آمادگی برای شروع جنگ به سر می برند.

هنوز 4 روز از انتقال ما به پایگاه دریایی خرمشهر نگذشته بود که جنگ تحمیلی شروع شد. یعنی در شرايطی که کردستان رو به آرامي مي رفت و تقريباً از شر ضد انقلاب راحت شده بود و از طرفی آشوب سازمان خلق عرب در خرمشهر فروکش کرد ارتش حزب بعث به دستور رئیس جمهوری عراق(صدام حسین) در اقدامي عجيب در 31 شهريور ماه سال 1359، جنگ همه جانبه ای را علیه کشورمان آغاز کرد.

نبرد خرمشهر/انگیزه بالا برای دفاع از کشور

شروع جنگ خانمانسوز

با شروع جنگ خانمانسوز از سوی عراق، خرمشهر زیر آتش سنگین دشمن قرار گرفت. شهر در آتش دشمن می سوخت؛ بمباران و گلوله باران خرمشهر و آبادان لحظه ای قطع نمی شد. از زمین و آسمان گلوله و آتش می بارید. همه غافلگیر شده بودند. کارها به هم ریخته بود. کسی نمی‌دانست جنگ چقدر زمان می‌برد به همين دليل خودمان را برای جنگی سخت و طولانی با دشمن آماده کرده بودیم و پس از آن بود که به همراه تعداد دیگری از تکاوران که آن زمان در پایگاه دریایی خرمشهر مشغول خدمت بودیم به مرکز شهر رفتيم.

در مرحله اول از طریق فرماندهان منطقه طرح تخلیه شهروندان خرمشهری از شهر مطرح شد و لذا به کمک سایر نیروهای نظامی ترتیبی دادیم تا زنان و کودکان از شهر خارج شوند و آسیبی به آنها نرسد. همه را به زحمت سوار قطار کردیم و به سمت تهران حرکت دادیم. همسرم و دختر من هم رفتند و من تا مدت ها هیچ خبری از آنها نداشتم. البته بقیه هم مثل من بودند و تفاوتی با هم نداشتیم.

پریشانی در همه کارها موج می زد. نقشه و سازوکار مشخصی برای مقابله با دشمن تا بن دندان مسلح وجود نداشت. سلاح کافی و متناسب در اختیار نداشتیم ولی با این حال همه مردم و به ویژه تکاوران دریایی با شجاعت و اتحاد و همدلی جانانه در برابر دشمن می جنگیدند و به صورتی باور نکردنی ماشین جنگی صدام را زمین گیر کردند.

نبرد خرمشهر/انگیزه بالا برای دفاع از کشور

در یکی از همین روزها خبر رسید که عراقی ها وارد اداره کشتیرانی خرمشهر شده و در حال پائین آوردن پرچم ایران و افراشتن پرچم خود هستند. این حرکت که توهین بزرگی قلمداد می‌شد و ما تحمل اهانت و به زیر آوردن پرچم عزیز ایران را نداشتیم. خون غیرت در رگ های ما جوشید. معطل نکردیم. بلافاصله چند نفر داوطلب شدیم تا به آنجا برویم و با عراقی ها برخورد کنیم. من و مرادی و جواد صفری و علی صفا با اندک تجهیزات خودمان به سمت اداره کشتیرانی رفتیم.

عراقی ها سنگر گرفته و مستقر شده بودند. کار سختی بود ولی ما هم قسم شدیم تا پای جان با عراقی‌ها بجنگیم و جان خود را فدا کنیم ولی اجازه ندهیم پرچم مقدس ایران اسلامی پائین کشیده شود.

ما در مکان مناسبی موضع‌گیری کرده بودیم و سرسختانه می‌جنگیدیم، در حالی که نیروهای دشمن با حملات مکرر به ما نزدیک می‌شدند در این میان درگیری شدیدی درگرفت. قریب به سه ساعت درگیری ما به درازا کشید. لحظه ای آتشباری قطع نمی شد. کار حتی به درگیری تن به تن هم کشیده شد و در نهایت نفرات باقی مانده دشمن عقب نشینی کردند و پرچم عزیزمان افراشته باقی ماند. این پیروزی امّا به قیمت شهادت بزرگ مردان قهرمان و رشیدی همچون شهیدان «مرادی» و «محمدعلی صفا» تمام شد و من بر اثر اصابت ترکش خمپاره مجروح شدم. توان حرکت نداشتم. چند ساعتی روی زمین افتاده بودم تا اینکه توسط هم رزمان تکاورم به عقب برده شدم و از آنجا با آمبولانس به بیمارستان طالقانی آبادان منتقل شدم.

روز بیست و چهارم یا بیست و پنجم مهر 59 بود که برای اولین بار بیمارستان طالقانی آبادان مورد حمله هوایی دشمن قرار گرفت. به خاطر حادثه ای که آن روز برای بیمارستان طالقانی اتفاق افتاد و با توجه به اینکه خونریزی شدیدی داشتم سریعاً مرا به بیمارستان شرکت نفت آبادان که فاصله آن با بیمارستان طالقانی حدود 4 تا 5 کیلومتر بود انتقال دادند. سه روز در بیمارستان شرکت نفت بستری بودم آنجا هم از وضعیت مناسبی برای ادامه درمان برخوردار نبود. چون تعداد مجروحان زیاد بود. بیمارستان برق نداشت و از موتور برق استفاده می‌کردند. تا اینکه آنجا هم مورد حمله توپخانه ای و خمپاره ای دشمن قرار گرفت. به دنبال حمله دشمن به بیمارستان شرکت نفت ما را به بیمارستان هلال احمر آبادان بردند و بعد از دو روز بستری در آنجا ، ما را که پانزده تا بیست تا مجروح بودیم به خسرو آباد در جنوب آبادان منتقل کردند تا از طریق دریا و با هاورگراف برویم بوشهر. به خاطر شرایط حساس آن روزهای شمال خلیج فارس ما شبانه از منطقه خسروآباد به سمت بوشهر حرکت کردیم و فردا صبح زود رسیدیم بوشهر. به محض اینکه بوشهر رسیدیم و در حالی که به من سوند وصل بود به بیمارستان فاطمه زهرا (س) بوشهر انتقال دادند. حدود دو سه ساعتی داخل بیمارستان بوشهر بودم که مرا با یکدستگاه آمبولانس بردند فرودگاه بوشهر و از آنجا ما را که تعدادمان 12 نفر بود با یک فروند هواپیمای نیروی دریایی به تهران منتقل کردند .

خاطرم هست آن روز مرا از فرودگاه تهران با آمبولانس به بیمارستان گلستان نیروی دریایی ارتش بردند. وقتی به بیمارستان گلستان رسیدم خیالم راحت شد چون تمام کارکنان آن از بچه‌های نیروی دریایی بودند و تعدادی از آنها بچه محل من بودند . حدود 45-40 روز در آنجا بستری بودم و بعد از بهبودی نسبی و با نظر پزشک معالج از بیمارستان مرخص و از آنجا راهی انزلی شدم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده