شهید ابوالفضل خیرالدین، به حق الناس خیلی اهمیت می‌داد و بعد از هر غذا دست هایش را به سوی آسمان بلند می‌کرد و می‌گفت خدایا کاری کن که هرگز حق الناس بر گردنم نیافتند.

اهمیت زیاد به حق الناس

به گزارش نوید شاهد مازندران، ابوالفضل خیرالدین دوم دی ۱۳۳۴، در شهرستان ساری به دنیا آمد. پدرش محمد صادق و مادرش مولود نام داشت. در حد دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان ستوان دوم ارتش در جبهه حضور یافت. سوم خرداد ۱۳۶۱، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای ملامجدالدین زادگاهش قرار دارد.

به فعالیت‌های انقلابی می‌پرداخت

در دروان دانشجویی در همان دانشکده‌ی افسری ارتش رژیم گذشته، دست به فعالیت‌های انقلابی می‌زد و دانشجویان را پنهانی و آشکارا به مبارزه دعوت می‌کرد. در این باره مادرش می‌گوید با این که افسر ارتش بود، یواشکی خودش را به صف تظاهرات می‌رساند و در اجتماعات ضد رژیم مردمی شرکت می‌کرد. نوار‌های سخنرانی امام را با دقت گوش می‌داد، بعد هم آن را با نوشتن و پخش کردن به دیگران به ویژه دانشجویان هم درس می‌رساند و هم با گفتگو و صحبت کردن به دیگران انتقال می‌داد.

انس به قرآن

برادرش در شرح پاره‌ای از زندگی او می‌گوید:: «۱۱ ساله بود که پدرمان را از دست دادیم و عباس (ابوالفضل) در سایه مهربانی مادر بزرگ شد. همواره در زندگی به گونه‌ای رفتار می‌کرد که انگار مسافر است و باید برود» در صحبت‌های مادر ابوالفضل به روحیات و رفتار‌های او بیشتر پی می‌بریم «از کودکی انس و علاقه‌ی خاصی بهقرآن داشت و سعی می‌کرد آیات قرآن را با معنا بخواند، حتی الامکان در نماز جمعه‌ها شرکت می‌کرد.

اهمیت زیاد به حق الناس‌

می‌گفت هرچه صف نماز جماعت مستحکم‌تر و بیش‌تر باشد، نشان دهنده‌ی وحدت ملی ما و ناکامی دشمن است. به حق الناس خیلی اهمیت می‌داد و بعد از هر غذا دست هایش را به سوی آسمان بلند می‌کرد و می‌گفت خدایا کاری کن که هرگز حق الناس بر گردنم نیافتند.

داوطلبانه عازم جبهه شد

در سن ۲۴ سالگی (مهر ۱۳۵۹)، برای اولین بار داوطلبانه و به صورت بسیجی از لشکر ۳۰ ارتش پادگان گرگان (یگان رسمی خدمتی خود) عازم جبهه شد. برادرش نقل می‌کند یک بار به مرخصی آمد و یکسره از جبهه و جنگ و رزمندگان می‌گفت. برای این که حال و هوایش عوض شود و کمی روحیه اش تغییر کند، از او خواستم چند ساعتی را در خیابان‌های ساری پیاده روی کنیم. به بلوار ارتش ساری که رسیدیم به نخل‌های وسط بلوار نگاهی کرد و شروع کرد به گریه کردن. گفتم: چرا گریه می‌کنی؟ گفت: یاد جبهه و پادگان و بچه‌ها افتادم. فوری خودش را به خانه رساند و فردای آن روز روانه جبهه شد.» او از افسرانی بود که از دست امام درجه‌ی خود را دریافت نمود.

آخرین دیدار

به گفته خواهرش: برای خداحافظی آخر با لباس فرم ارتشی اش به خانه‌ی ما آمد. خیلی تعجب کردم. دفعات قبل موقع رفتن به جبهه یا حتی پادگان با لباس شخصی می‌آمد، ولی این دفعه، آخرین خداحافظی او رنگ و بوی خاصی داشت. مادرم رفته بود سمنان. ابوالفضل گفت: باید مادر را ببینم و بعد بروم، شاید این دیدار آخر ما باشد. به هر وسیله‌ای بود برای مادر پیغام فرستادند که بیاید ساری مادرم خودش را رساند. یک شب را کنار خانواده ماند، فردای آن شب هنگام رفتن به مادرم گفت: اگر پسر بدی برای شما بودم، حلالم کن و در حق من و دوستان رزمنده ام دعا کن، شاید برنگردم ابوالفضل آن روز به قصد شرکت در عملیات بیت المقدس عازم جبهه‌ی خرمشهر شد و پس از حضور کامل در این عملیات، درست روز آزادی خرمشهر، یعنی سوم خرداد ۱۳۶۱، در حالی که در سمت رسمی و نظامی خود به عنوان ستوان دوم کادر و فرمانده گروهان از گردان ۱۴۴۰ انجام وظیفه می‌کرد، به شهادت رسید.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده