نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - حسین
گفتگو با همسر سرلشکر شهید آزاده "حسین لشگری"
گفتم: اگه یه آرزو داشته باشی اون چیه؟ گفت: یعنی تا آخر عمر؟ گفتم: بله، گفت: آقای لشگری زنده بشه!...
کد خبر: ۴۶۱۷۶۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۳

تصاویر شهید «حسین افراخته»
شهید حسین افراخته مسلمانی که در شهر بغداد به دنیا آمد، با شروع جنگ تحمیلی صدام به خاطر مسلمان بودن آنها را از شهر و دیارشان آواره کرد و آنها راهی ایران شدند و ایشان عاشقانه رهسپار دیار شهادت شد.
کد خبر: ۴۶۱۷۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۳

خبر شدند گمانم، که بی خبر رفتند/ همیشه زود رسیدند... زودتر رفتند/ قطارهاي فشنگ آمدند پی در پی
کد خبر: ۴۶۱۶۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۲

برای تامین معاش خانواده و پیشبرد امور زندگی به فعالیت های کشاورزی روی آورد...
کد خبر: ۴۶۱۶۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۲

روایتی از خانواده شهید «غلام پور»
هنوز یک سالی به سربازی شهید مانده بود که ایشان اصرار داشتند که حتماً به سربازی بروند هر چه گفتم هنوز زود است و به موقعش حتماً خبرت می کنند، گفت نه من باید این سری با دوستانم بروم و همین کار را هم انجام داد و عازم جبهه شد.
کد خبر: ۴۶۱۶۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۱

مرحوم حسین ایزدی پدر شهید والامقام «محمدعلی ایزدی» دعوت حق را لبیک گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
کد خبر: ۴۶۱۶۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۰

معرفی کتاب
کتاب «سرباز مادرزاد» زندگی‌نامه داستانی شهید مدافع حرم « حسین همتی» است که توسط «حمید گله‌داری» در 9 فصل به نگارش درآمده است.
کد خبر: ۴۶۱۵۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۰

وصیت نامه شهید «کاظم احمدآبادی»
شهید «کاظم احمدآبادی» در وصیت نامه اش می نگارد؛ اگر نتوانستید در جبهه نبرد حضور یابید و از کیان اسلام و حیثیت و آبروی مسلمین با اسلحه گرم دفاع کنید اینک بر شماست که پیام رسان خون شهیدان باشید.
کد خبر: ۴۶۱۴۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۱۹

کاشکی این شب، شب مانده به آخر برسد/ تا سحر باز همان پر زده از در برسد/ آن قدر منتظرم خیره به در تا کلمات/ از تن زخمی تو بر تن دفتر برسد
کد خبر: ۴۶۱۴۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۵

شریف!/ وقتی سنگ ها دستهات را پیدا نکردند/ بلند شو!/ تکه تکه هاي تنم را بردار/ پرتاب کن/ ذره ذره هاي گم شده ام را
کد خبر: ۴۶۱۴۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۳

شهاب سنگ ها/ پرتاب سنگ اند/ به سوي ستاره هاي شکسته صهیون/ ستاره نیستند!
کد خبر: ۴۶۱۴۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۳

اسمت را براي اولین بار /در «الجزیره» شنیدم/ وقتی که براي آخرین بار شهادت خواستی/ روز بعد تیتر تمام روزنامه هاي عرب بودي
کد خبر: ۴۶۱۴۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۲

باز هم چشم هاي تو را خون... برادر!/ دست هاي تو در دست زیتون برادر!/ خانه ات را به روي تو آوار کردند/فوج خفاش هاي شبیخون برادر!
کد خبر: ۴۶۱۴۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۲

روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت سیزدهم
در آنجا پزشک مخصوص هر چند ساعت می آمد و خونش را آزمایش می کرد. حال پدر بسیار وخیم بود و گاهی بیهوش میشد و گاهی به هوش می آمد. غلظت خونش وضعیت عادی نداشت و این از همه بیشتر دکتر را نگران کرده بود.
کد خبر: ۴۶۱۴۲۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۴

روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت دوازدهم
گفتم: بابا من نمی خوانم. شما احتیاج به روضه ندارید. از این به بعد هر وقت خواستم شما گریه کنید فقط می گویم امام حسین (ع).
کد خبر: ۴۶۱۴۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۳

روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت یازدهم
اصلا اول ماه خیلی ها میدانستند که پدر قرار است حقوق بگیرد و می آمدند. به خیلی از خانواده ها کمک می کرد. بی جهت نبود که همه می گفتند که او پدر ما هم هست، فقط پدر شما نیست
کد خبر: ۴۶۱۴۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۰۲

روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت دهم
صوت زیبای قاری در فضای با طراوت حیاط پیچیده بود. همه دیدند حاج آقا طالبیان همان جایی که درست زیر پایش چاله ای آب جمع شده بود به سجده افتاد. هیچ کس جز حاجی به این مسئله توجه نکرده بود که آیه ای را که قاری می خواند سجده واجب دارد.
کد خبر: ۴۶۱۴۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۳۱

روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت نهم
یک روز گفتم: باباجان تو پدر این پیکان را درآوردی و خرابش کردی. گفت: محمد حسین جان عیبی ندارد. مال دنیا است و ارزش غصه خوردن را ندارد.
کد خبر: ۴۶۱۴۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۹

روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت هشتم
بعد از سلام و احوال پرسی، می گفت: محمد حسین چه کار می کنی؟ بابا! نمازت را می خوانی؟ پسرم! نکند نماز را سبک بشماری.
کد خبر: ۴۶۱۴۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۷

روایت محمد حسین طالبیان از پدر شهیدش محمد طالبیان/قسمت هفتم
گفت که بیاوریدم پایین. آوردنش پایین و گفتند که خوب چه می‌خواهی بگویی؟ گفت: ای بابا داشتید خفه ام می کردید که. صدای خنده همه آن کتک خورده ها و مامورها در ماشین پیچیده بود.
کد خبر: ۴۶۱۴۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۲۶