نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کتاب هفت در شش
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
«تیر از سرم کمانه کرده است. خوب حتما خنده می‌کنی که کمی پایین گرفته بودم الان بهشت بودم. خلاصه خدا خودش رحم کرد و آن دعا‌های مادرم بود که شهید نشدم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۴۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۴

معرفی کتاب
کتاب «آیه‌های نام‌آور» به قلم زهرا شعبانی، زندگی و خاطرات شهدای ورزشکار شهرستان دامغان است.
کد خبر: ۵۴۱۴۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۲

معرفی کتاب؛
کتاب «جنگ در نخلستان(1)» روایتی است از یک اتفاق واقعی جنگ که در هفتم مهرماه 1359 در منطقه ای نزدیک بخش موسیان از شهرستان دهلران، این کتاب برای گروه های سنی ب و ج تدوین و در سال 1390 در 22 صفحه به قلم دکتر «عباس صیدی» و توسط انتشارات برگ آذین به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۵۴۱۳۴۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۱

مراسم روایت مادری که به نقد و بررسی کتاب «به بها خریدند» روایت داستانی مادر شهیدان احمد، یونس، علی و محمد جوادنیا پرداخت که با حضور مسئولین برگزار شد.
کد خبر: ۵۴۱۳۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۱

«منافقین در راه آبیک از بالا ماشین‌هایی اعزام به جبهه را می‌زدند. اعزام در آن روز ممکن نشد تا فردا که یکشنبه بود و باز هم اعزام ممکن نشد تا ساعت ده صبح همان روز که به ما اعلام کردند به دربکوش ساختمانی که الان در اختیار میراث فرهنگی است، مراجعه کنید ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۳۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۱

«پدرش خواب دیده بود که حبیب در باغ زیبایی قدم می‌زند و لباس تمیز و نو به تن دارد. با تعجب پرسیده بود: حبیب تو زنده‌ای؟ کاش زنده بودی و برایت عروسی می‌گرفتم. حبیب گفته بود: من زنده‌ام و در بهشت خیلی خوشحالم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهیدان فریدون و حبیب شفیع‌آبادی است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۱۳۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۱

کتاب «بهای جان» روایتی از حیات طیبه شهیدان محمدمهدی، محمدصادق و حسین تقوی رزمندگان سپاه اسلام می باشد که به قلم حمیده احمدی به نگارش در آمده است. نوید شاهد یزد تیزر معرفی این کتاب را برای علاقمندان منتشر می کند.
کد خبر: ۵۴۱۳۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۱

« یکی از اسرا آن‌قدر شیک و بدون گرد و خاک بود که در نگاه اول فکر کردیم که این جزو نیروهای ایرانی است. صورتش کاملاً اصلاح‌ شده و لباس نظامی مرتب و اتوکشیده بر تن داشت. همه می‌پرسیدند که این عراقی است یا ایرانی؟ وقتی معلوم شد که عراقی است فرماندهی یگان دژبان به من گفت: رحمانی پیراهنش را دربیاور! من هم فورا پیراهن نو و گران‌بهای او را از تنش در آوردم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۲۷۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۰

«غیرت در مسایل ناموسی» بخشی از خاطرات محمد نعیمی در رابطه با شهید «مصطفی حق‌شناس» است که از شما دعوت می‌کنیم به این خاطره گوش فرا دهید.
کد خبر: ۵۴۱۲۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۹

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«در جزیره عراق آب یکی از رود‌های نزدیک واقع در خاک عراق را به سمت سنگر‌های ما هدایت کرده بود و ازدیاد آب به‌حدی بود که روزانه حدود سیزده سانتی‌متر آب بالا می‌آمد و بعضی سنگر‌ها را خراب می‌کرد. نیرو‌هایی که سنگر آن‌ها خراب می‌شد بدون جا می‌ماندند ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۲۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۹

محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده های رملی" روایت می کند: عقاب را عقب تر گرفتم و بهش زُل زدم. طلایی بود. دم مستطیلی شکل، بلند، پهن و قهوه ای مایل به خاکستری داشت. تاج برنزی آن از دور به سیاهی میزد. حسین گفت: عقاب طلایی سلطان پرنده هاست، به فال نیک بگیرش عرفان.
کد خبر: ۵۴۱۲۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۳۰

محمد علی عرفانی در کتاب "روی جاده‌های رملی" روایت می‌کند: امشب برای شام دنبال شکار میگردیم. شکم مون کپک زده از بس غذای تکراری ارتش رو خوردیم. امروز حتّی گنجشک هم تو آسمون پر نمیزنه.
کد خبر: ۵۴۱۱۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۶

گیتی احدی خواهر شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: عاقد خطبه را خواند و کلّه قند را شکستند. من هم با اجازه‌ی بزرگ‌ترها و حمید بله را گفتم و چندتایی عکس گرفتیم. حمید از همان کنار در، تبریک گفت و خواست برود که خواهر شوهرم صدا زد.
کد خبر: ۵۴۱۱۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۲۳

گیتی احدی خواهر شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: یک بار حمید کار کرد که خنده‌ام گرفته بود. حمید به جای این‌که طرف خواهرش باشد، داشت سنگ دوستش را به سینه می‌زد.
کد خبر: ۵۴۱۱۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۹

برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
«شایعات را نباید زود گوش کرد. این‌ها که این حرف‌ها را در می‌آورند ستون پنجم در بین ما هستند ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۱۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۷

سومین نمایشگاه تخصصی کتاب در موضوعات کودک و نوجوان، خاطره و تاریخ شفاهی، مستند روایی و کتاب‌های صوتی در باغ موزه دفاع مقدس دایر است.
کد خبر: ۵۴۱۰۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۶

کتاب «برمدار پایگاه» زندگینامه و خاطرات شهدای روستا‌های باباعلی و قشلاق توسط انتشارات حماسه ماندگار منتشر شد.
کد خبر: ۵۴۱۰۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۶

« قایق‌ران شجاعی داشتیم که به سرعت زخمی‌ها را به جزیره می‌رساند. در فاصله کم دوباره چند زخمی را با خودش آورد. بار سوم که آمد جلو رفتم دیدم راننده قایق عوض شده به کف قایق که نگاه کردم دیدم خود قایقران هم به شهادت رسیده است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحی‌لوشانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۱۰۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۶

در قسمتی از جلد سوم کتاب «به قول پروانه» که خاطرات شهربانو و کبری چگینی از زنان امدادگر استان قزوین است، می‌خوانید: «در کنار مجروحان خودی، سربازان بعثی نیازمند به پانسمان جراحت و واکسن کزاز و آنتی‌بیوتیک نیز وارد بیمارستان‌ها می‌شدند. وقتی می‌خواستیم آمپول تزریق کنیم می‌ترسیدند و اجازه نمی‌دادند. ما هم برای اینکه خود را تبرئه سازیم پوکه آمپول را می‌آوردیم و نشان می‌دادیم. سپس با همان زبان فارسی می‌گفتیم «برای سلامتی خودتان است!» تا اطمینان می‌کردند.»
کد خبر: ۵۴۱۰۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۶

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«بعضی از اسرا از ما که در میان آن‌ها رفت‌وآمد می‌کردیم درخواست آب داشتند. من از فرماندهی واحد خودمان اجازه گرفتم که بین آن‌ها آب توزیع کنیم و بعضی‌ها را هم که زخم‌هایی سطحی داشتند توسط بهیار واحد پانسمان کنیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۱۰۳۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۴