قسمت نخست خاطرات شهید «تقی فدائیاسلام»
همسر شهید «تقی فدائیاسلام» نقل میکند: «او یک چیزهایی میخرید و میآورد خانه و همان شب یا فردا آنها را میبرد. گفتم: تقی! اینا رو به چند تا خانواده که اطراف ما هستن، بده. ناراحت شد و گفت: به من نگو کجا ببر یا نبر، ثوابش کم میشه.»
کد خبر: ۵۴۱۲۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۰
قسمت دوم خاطرات شهید غلامحسین فرهنگی
برادر شهید «غلامحسین فرهنگی» نقل میکند: «صدای مسئول پستخانه به انتظار دو ماههام پایان داد: علی آقا! بیا اینجا نامه داری! نامه را که به دستم داد تا به خانه برسم یک نفس دویدم. توی حیاط خانهمان درِ پاکت نامه را باز کردم. چقدر متنش به نظرم آشنا بود. ...»
کد خبر: ۵۴۱۲۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۰
قسمت نخست خاطرات شهید غلامحسین فرهنگی
برادر شهید «غلامحسین فرهنگی» نقل میکند: «گفتم: داداش! من هم دوست دارم کتاب بخوونم. چرا به من نمیدین؟ اشارهای به قفسه کتابها کرد و گفت: داشتن بیشتر این کتابها جرمه! نباید کسی بفهمه!»
کد خبر: ۵۴۱۲۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۹
مادر شهید «عباسعلی ادب» نقل میکند: «با عجله وارد خانه شد. بسته کاغذهای لوله شدهای را برداشت و گفت: «من رفتم. گفتم: «بابات توی ژاندارمریه، اون وقت تو میری تظاهرات؟ گفت: «من چهکار به مردم دارم؟ مطمئن باش بابام بیشتر از همه از وضع مملکت ناراضیه.»
کد خبر: ۵۴۱۰۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۶
خواهر شهید «محمد چوزوکلی» نقل میکند: «محمد چهار ساله آن قدر ضعیف و ناتوان شده بود که حتی نای گریه کردن هم نداشت. پیرزنی آمد به مادرم گفت: اختر جان! این بچهها رو از اتاق بیرون کن. برو توی حیاط آب گرم کن. من جیغ زدم: داداشم زنده است، میخوای بچه زنده رو دفن کنی؟»
کد خبر: ۵۴۱۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۴
همرزم شهید حسن مدنی فرد در بیان خاطره اش این گونه میگوید: «حسن مرد لحظههای خطر بود و در پاکسازی کلیه روستاهای مریوان با خلاقیتهائی که داشت با کمترین نیرو به نبرد با دشمن میرفت.»
کد خبر: ۵۴۰۵۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۳
کتاب «سایه گذرا» به قلم علیرضا کلامی، زندگی و خاطرات شهید علیاصغر کلامی به روایت همسر این شهید است.
کد خبر: ۵۴۰۲۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۵
به مناسبت سالگرد شهادت شهید «علیاکبر قلعه آقابابائی» ویژهنامه این شهید گرانقدر شامل زندگی، وصیتنامه، خاطرات، دستنوشته و تصاویر برای علاقهمندان منتشر میشود.
کد خبر: ۵۴۰۲۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۵
قسمت دوم خاطرات شهید حسین شعبانی
مادر شهید «حسین شعبانی» نقل میکند: «قبل از افطار رفتم خانه تا ماست و سبزی بیاورم و سفره را آماده کنیم. وقتی رسیدم جلوی در خانه دیدم حسین آنجاست. ظرف ماست و سبزی را از من گرفت و به من گفت: مادر! اینها برای تو سنگین است؛ من همه وسایل را میآورم. ناگهان یادم آمد که حسین شهید شده ...»
کد خبر: ۵۴۰۲۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۵
قسمت نخست خاطرات شهید حسین شعبانی
مادر شهید «حسین شعبانی» نقل میکند: «چند روز قبل از این که جنازه حسین را بیاورند شبی در خواب دیدم که حسین از جبهه آمده؛ به او گفتم: حسین جان! خوش آمدی بیا تا صورتت را ببوسم. گفت: مادر از کف پایم بوسه بگیر!؛ رفتم طرف سر او و پتو را کنار زدم دیدم حسین سر در بدن ندارد.»
کد خبر: ۵۴۰۱۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۴
خاطرات همرزم شهید «مجید مریوند»
شهید مریوند میگفت: لباس سپاه، لباس دست دوخت فاطمه الزهرا (س) است و اگر تنم باشد و شهید شوم این لباس کفنم خواهد بود تا شاید نزد بی بی دوعالم در آن دنیا روسفید باشم.
کد خبر: ۵۳۹۵۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۳
سیری در کلام شهید مدافع حرم؛
راستی! چرا ما شهدا را فراموش کرده ایم؟! چرا علاقه چندانی به بسیج نداریم؟! چرا به جای اینکه در مجلس حسین (ع) شرکت کنیم با دوستان ناباب میگردیم؟! چرا ما شهدا را از دست داده ایم؟!
کد خبر: ۵۳۹۰۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۶
قسمت دوم خاطرات شهید ابراهیم الماسی
آخرین نامهاش، بعد از شهادتش رسید. نوشته بود: «مادر! از خدا بخواه من شهید بشم!»
کد خبر: ۵۳۸۹۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۹
دوست شهید «علیاکبر عوض» میگوید: «علیاکبر گفت: هر طوری بود باید این بار میاومدم جبهه. خوابی که دیدم قراره تعبیر بشه.»
کد خبر: ۵۳۸۸۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۲
قسمت چهارم خاطرات شهید علیاکبر قلعهآقابابائی
همرزم شهید «علیاکبر قلعهآقابابائی» نقل میکند: «آخرین باری که میخواست برود پدر با ایشان همراهی کرد و در خیابان هم با هم قدم زدند. گفتگو کردند و على «یاعلی» گفت. به یکدیگر چه گفتند؟ نمیدانم. بعد از رفتنش حاج رضا قلی خیلی سکوت میکرد.»
کد خبر: ۵۳۸۶۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۵
مادر شهید احمد فردوسی ؛
مادر شهید "احمد فردوسی" در خاطراتی از فرزند شهیدش گفت :«خوشبخت و سربلندم که فرزندم در این راه رفت. برای همه نامه می داد و می نوشت سربلند باشید از راهی که من رفتم. وقتی شهید شد در جیبش نامه ای گذاشته بود که نوشته بود برسد به دست مادرم.»
کد خبر: ۵۳۸۵۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۴
مادر شهید "علی جعفری" در خاطراتی از فرزندش گفت : «معلم ها بابایش را صدا کرده بودند که پسرت را نصیحت کن می خواهد به جبهه برود . پدرش در پاسخ گفته بود درس در سایه اسلام باید باشد و هرگاه که اسلام پیروز شد او هم درسش را میخواند.»
کد خبر: ۵۳۸۵۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۴
قسمت سوم خاطرات شهید علیاکبر قلعهآقابابائی
همرزم شهید «علیاکبر قلعهآقابابائی» نقل میکند: «دود و غبار و سیاهی را از چهرهاش پاک کردم. آرامتر از همیشه خوابیده بود. مانند مولایش امام حسین (ع) به خاک سپرده شد. علی رفت و یک دنیا مرام و مردانگی از میان ما رفت.»
کد خبر: ۵۳۸۳۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱
قسمت دوم خاطرات شهید علیاکبر قلعهآقابابائی
همرزم شهید «علیاکبر قلعهآقابابائی» نقل میکند: «خود را همیشه در محضر خدا میدید و پیوسته وضو داشت؛ اما حالات معنوی نابش را بروز نمیداد. وقتی قرآن میفرماید: «انّ الصّلوة تنهی عن الفحشاء و المنکر؛ نماز بازدارنده از بدیها است» مصداقش را در علیاکبر باید میدیدیم.»
کد خبر: ۵۳۸۲۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۰۹
قسمت نخست خاطرات شهید علیاکبر قلعهآقابابائی
همسر شهید «علیاکبر قلعهآقابابائی» نقل میکند: «پدر شهیدی از شهدای همرزم علی آقا آمده بود که انگشتر او را بدهد. گفت انگشتری در میان وسایل فرزند شهیدشان بوده که به خواب پدر میآید و میگوید این انگشتر را از آقای علیاکبر بابائی به یادگار گرفته بوده است.»
کد خبر: ۵۳۸۱۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۰۸