مادر شهید "ناصر توکلی"نقل می کند:«از خدا خواستم جایگاه و منزلت پسرم را به من نشان دهد. همان شب خواب دیدم به جایی رفته ام که درآنجا دو پیرمرد نورانی نیز حضور دارند. گفتند:دنبال چی می گردی؟ گفتم:دنبال بچه ام می گردم و پسرم را گم کرده ام. آنها گفتند:دنبال ما بیا! با ایشان رفتم. جنازه پسرم را داخل چیزی شبیه طلا پیچیدند.من و دخترم جنازه را بلند کردیم و پرسیدیم:«کجا ببریم؟». گفتند:«ریکان.» پیش پسر عمه اش که شهید شده بود. جنازه را سینه زنان به ریکان بردیم...» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه ادامه این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۶۶۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۵
گفتم: داداش! میخوای بری؟ لااقل عید بیا تا همه دور هم باشیم. گفت: انشاءالله ... قول میدم عید اینجا باشم. بنا به قولی که داده بود، عید ... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «حجتالله صنعتکار آهنگریفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۶۶۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۴
خاطراتی از شهید «محمدرضا کاظمی زاده»:
از کوچک ترین فرصتی استفاده می کرد که بچّه ها را تشویق کند برای جبهه رفتن. می آمد توی جمع و خطاب به یک نفر می گفت: «تو چرا اینجا نشستی؟ مگه نمیدونی سپاه محمّد داره میره جبهه؟ »
کد خبر: ۴۷۶۶۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۴
سال نو و عید نوروز بود که پدرم به ابوالفضل گفت: چرا با ما برای عید دیدنی اقوام نمیآیی؟ گفت: پدر، ما عید نداریم، عید واقعی ما، وقتی است که... ادامه این خاطره از خواهر شهید «ابوالفضل خوئینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۶۵۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۳
پنج یا شش روز به عید سال ۱۳۶۱ مانده بود، ساعت ده شب شهید بابایی به منزل ما آمد و مقداری طلا که شامل یک سینهریز و تعدادی دستبند بود به من داد و گفت: فردا به پول نیاز دارم... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم خلبان سرلشکر شهید «عباس بابایی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۶۵۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۲
مادر شهید فرزانه مهترکلاته، نقل می کند؛ «حسن در آخرین دیدار نزد من آمد و گفت: مادر جان پیشانی ام را ببوس چون من می دانم با اصابت تیر به پیشانی ام به شهادت می رسم.»
کد خبر: ۴۷۶۵۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۶
شنیده هایی از شهید"بشیر باقری"
همرزم شهید"بشیر باقری" نقل می کند: «خمپاره درست جايي منفجرشده بود كه او ايستاده بود. خواستيم از سنگر بيرون برويم كه بشير، خاك آلود و نا متعادل به سمت ما آمد.ترکش نخورده بود اما حال خوبی هم نداشت.بند اسلحه اش پاره شده بود و آن را دنبال خود می کشید.وارد سنگر ما که شد گفت:ديديد؟ به خدا خمپاره بين پاهام منفجرشد.به هوا بلندم كرد و به زمينم زد ولي تركش نخوردم.در همان موقع يك مرتبه دوشكاي عراقي شليك كرد.بشير قد راست کرد رو به عراقي ها ايستاد و فرياد زد:مگه نمي بينيد بشير اينجاست؟ با چه جراتي تيراندازي مي كنید...» نوید شاهد سمنان به مناسبت ولادت شهید"بشیر باقری" فرمانده گروهان کربلا خاطره ای از ایشان را برای علاقمندان منتشر می کند.
کد خبر: ۴۷۶۵۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۶
خاطراتی پیرامون شهید «محمدتقی ابوسعیدی»:
محمد تقی با سر و روی خونی آمد توی ماشین. هر چند کتک خورده بود، اما خیلی خوشحال بود وسعی می کرد خوشحالی اش را در دفاع از امام نشان بدهد. خون صورتش را پاک می کرد و با لبخند می گفت: «نباید گذاشت حتی کوچک ترین بي ادبي ای به امام بشه.»
کد خبر: ۴۷۶۵۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۰۱
خاطره خودنوشت شهيد "عبدالشهاب ميری" (2)؛
شهيد "عبدالشهاب ميری" در دفتر خاطرات خود می نویسد: در تاريخ 12مرداد1364 صبح شنبه هنگامي که تامين مي رفت که مستقر شود سرباز وظيفه علي محمودزاده ناگهان بر روي مين رفته و جان خود را نثار وطنش کرد...
کد خبر: ۴۷۶۴۵۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۹
خاطراتی پیرامون شهید «ماشاءالله رشیدی»؛
برای شکستن محاصره از سوی عدّه ای از رزمندگان طرح های شتابزده و تاکتیک های عجولانه ای ارائه شد. اما آن روز، ماشاءالله به کمک چند نفر دیگر، زیر آتش شدید دشمن توانستند راه مناسبی برای شکستن حلقه ی محاصره پیدا کنند و همگی به سلامت عقب آمدند.
کد خبر: ۴۷۶۴۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۸
«محبتش نسبت به پدر و مادرم غیر عادی بود. عاشقشان بود. از بیرون که می آمد، داد می زد:مامان کجایی؟ اگر صدای مادرم را نمی شنید، هراسان می دوید طرف آشپزخانه، وقتی پیدایش می کرد...» آنچه خواندید خاطرات ی ست که خواهر شهید"مجید هاشمیان" از برادرش نقل کرده است.نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۶۴۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۸
مرور خاطرات شهدا از زبان مادرانشان که سالها پس از شهادت آنها با این خاطرات زندگی میکنند، برای ما شنیدنی و یادآور جانفشانیهایشان در هشت سال دفاع مقدس است که در بین خاطرات آنها آخرین وداع این شهدا را با مادرانشان مرور میکنیم.
کد خبر: ۴۷۶۴۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۹
مادر شهید نقل می کند: « پسرم برای رفتن به جبهه بسیار بی قراری می کرد، وقتی از او خواستم تا بازگشت برادر سربازش صبر کند در جواب من گفت: مادر من عاشق شهادت هستم... او بی اطلاع من به جبهه رفت و 13 روز بعد شهید شد! »
کد خبر: ۴۷۶۳۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۸
سفره هفت سین را انداخته بودیم، همه دور هم بودیم، فقط عبدالله نبود و احساس میکردم سفره هفت سینمان یه چیزی کم دارد، هاج و واج بودم که... ادامه این خاطره از مادر شهید «عبدالله ملکی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۶۳۸۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۸
کتاب «کوچ فاختهها»، خاطرات خودنوشت "سیاوش والافر" آزاده سرافراز دوران دفاع مقدس است که در یک هزار و 250 نسخه به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۴۷۶۳۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۷
مدیرکل امور فرهنگی و تبلیغات بنیاد شهید و امور ایثارگران گفت : ایثار و فداکاری پزشکان و پرستاران در دفاع از سلامت هموطنان جلوهها و صحنههای زیبایی را در قالب ایثار اجتماعی و در امتداد ایثار شهیدان در جامعه رقم زد.
کد خبر: ۴۷۶۳۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۷
شهید "رضا قندالی" ششم آبان 43 در گرمسار به دنیا آمد. جوانی شوخ طبع و خندان بود. همرزمانش می گویند: خنده از لبانش نمی افتاد. وی در سال 66 در ماووت عراق شیمیایی شد و به شهادت رسید. نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، خاطرات ی از شفا دادن تا شوخ طبعی های این شهید گرانقدر را به نقل از خانواده و همرزمانش برای علاقمندان منتشر می کند.
کد خبر: ۴۷۶۳۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۷
پیرامون شهید «نصرالله شیخ بهایی»؛
وضع آنجا از لحاظ مسایل شرعی قابل تحمل نبود؛ تذکر هم دادیم، فایده نداشت؛ بنابراین برگشتیم خانه. گفت: «حالا لازم بود برید جایی که معصیت و گناه بود؟» فکر می کردیم می خواهد به ما بزرگتری کند، اما بعداً فهمیدیم او از سر احساس تکلیف تذکر می دهد.
کد خبر: ۴۷۶۲۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۶
گفت: نه مادر، برایمان دعا کن، ما هم اینجا با پوکهها هفت سین درست کردهایم و به یاد شما هستیم. این را که گفت دنیا دور سرم چرخید و به دلم افتاد که... ادامه این خاطره از مادر شهید «محسن جوی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۶۲۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۶
خاطره خودنوشت شهيد "عبدالشهاب ميری" (1)؛
شهيد "عبدالشهاب ميری" در دفتر خاطرات خود می نویسد: در تاريخ 8فروردین 1364 از طرف هنگ ژ ـ کازرون به وسيله ي ميني بوس ما را به سوي مرودشت حرکت دادند و بعد از دو روز در گردان 208 امداد مرودشت در تاريخ 10 فروردین 1364 به سوي اصفهان به وسيله ي اتوبوس حرکت کرديم ...
کد خبر: ۴۷۶۲۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۵