نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
آدم دنیا طلب مثل سطل آشغال سیار است و ما همانهایی هستیم که از عالم بالا آمده ایم و باید به آنجا برگردیم تا به جوار حضرت حق برسیم، چون جایگاه اصلی ما آنجاست.
کد خبر: ۴۰۵۷۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹

شهید مجید اسدی با آغاز جنگ تحمیلی جزو اولین نفراتی بود که از طریق بسیج عازم جبهه شد و در عملیات شکست حصر آبادان شرکت کرد.
کد خبر: ۴۰۵۷۴۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹

تولید و انتشار مجموعه كتب اين ستاره ها" خاطرات سرداران شهید
مجموعه كتب ( اين ستاره ها ) با محتوايي داستانی به ارائه خاطرات مستند پانزده سردار شهید استان اصفهان پرداخته است. این کتب که هرکدام در 46 صفحه پالتویی تنظیم گردیده اند حاوی خاطرات مصور و مستند وجذاب از این فرمانده هان می باشد
کد خبر: ۴۰۵۷۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹

کلاغ ها آسمان را به قار قار گرفته بودند. من در وجودم احساس مرگ مي کردم .پيش خودم مي گفتم الان گرگ ها مرا خواهند خورند. جانوران کوهي که از گرسنگي حال راه رفتن را نداشتند در گوشه و کنار ديده مي شدند...
کد خبر: ۴۰۵۷۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۸

پس از پشت سرگذاشتن هشت سال دفاع مقدس، نیروهای نظامی ما با تجربه هایی که از این دوران کسب کرده بودند مجالی پیدا کرده تا با تاسیس مراکز آموزشی و بازنگری در نحوه آموزش، با بهره گیری از این تجربه های گرانقدر، نیروهای جوان را تربیت کنند.
کد خبر: ۴۰۵۷۲۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۸

آن وقت ها تو جبهه ی «چنگوله»، نیروی کمی بود. بچه ها مجبور بودند برای جبران کمبود نیرو، شب ها چند ساعت بیشتر نگهبانی بدهند. آن شب نوبت من بود. فکر این که آن همه ساعت را باید از خواب شیرین بزنم و نگهبانی کنم، کلافه ام کرد.
کد خبر: ۴۰۵۶۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹

برگی از خاطرات شهید سیدمجتبی هاشمی
گروه فدائیان اسلام، فقط در خرمشهر نمی جنگیدند، بلکه با تدبیری که سیدمجتبی به کار برده بود، هر کس بنا به تخصص و تجربه ای که داشت، به کار گرفته شد.
کد خبر: ۴۰۵۶۴۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۷

خاطراتی از رنج ها و درد های ناگفته جانبازان معزز / جانباز قربانعلی قدرت آبادی
مادرم وقتی‌که دید یک‌چشمم تخلیه‌شده و بدنم هم مجروح است، عنان از کف داد و صدای بلند گریست.
کد خبر: ۴۰۵۶۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۷

خاطراتی زیبا از شهید محمود جهانشیر
از همه وسایلت طوری نگه داری کن که به درد دیگران هم بخوره
کد خبر: ۴۰۵۶۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۷

درحالی‌که مرا از ماشین بیرون می‌کشیدند، تفنگی که حبیب به من داده بود از بغلم افتاد. با دیدن این صحنه مرا محاصره کرده و اسلحه‌هایشان را به سمت من نشانه گرفتند و گفتند: این‌ها حرس خمینی (پاسدار خمینی) هستند.
کد خبر: ۴۰۵۶۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۷

خاطرات
او در دعاهایش حتی نام کسانی که همیشه او را آزار می دادند را بر زبان می آورد و برایشان سلامتی آرزو میکرد.
کد خبر: ۴۰۵۶۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۷

خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
بار اول که می خواستم برای دوره آموزشی به ستاد بروم، سن و سالت کم است و باید از سپاه نامه بگیری، سپاه هم به من نامه نمی داد، مجبورم شدم شخص دیگری به نام تقی زمانی را معرفی کنم تا برایم نامه بگیرد.
کد خبر: ۴۰۵۶۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۷

سید محمدرضا یک بار توسط«ساواک» دستگیر شد و به زندان افتاد و شکنجه شد، ولی از هدف خود بازنگشت و در زمان طاغوت فعالیت های سری داشت و در سال 1358 پس از پیروزی انقلاب به کردستان رفت و بعد از آن به جبهه های جنوب رفت و هفت مرتبه مجروح شد.
کد خبر: ۴۰۵۵۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۳

هر چند وقت، واحد فرهنگی لشکر 25 کربلا، بزرگان کشور را دعوت می کرد تا در پایگاه شهید بهشتی اهواز برای بچه ها سخنرانی کنند. این کار فرهنگی، تنوع خوبی را برای بچه ها به وجود می آورد.
کد خبر: ۴۰۵۴۹۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۳

محمد تقی سلطانی؛ همرزم شهید محمد رضا دستواره:
محمد تقی سلطانی می گوید: در یکی از عملیات ها، با شهید دستواره و چند نفر دیگر، در محاصره ضد انقلابی ها بودیم. دشمن به ما تیر اندازی می کرد و ما فشنگ هایمان تمام شده بود. در آن شرایط سخت هم شهید دستواره دست از شوخی هایش برنمی داشت و با این کار، به ما روحیه می داد.
کد خبر: ۴۰۵۴۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۳

دست نوشته شهید احمدرضا احدی
امروز بچه های ضربت به عکس روزهای پیش که عصرها در جلوی چادرهایشان جمع می شدند و تعریف می کردند و می خندیدند، هر کدام گوشه ای کز کرده بودند و گاهی آرام صحبتی میان دو نفر رد و بدل می شد و ... آن گاه سرهایشان تکان می خورد.
کد خبر: ۴۰۵۴۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۳

شهید تیر ماه
شهید حسن حاج زمانی فرزند عبدالصمد در سال 1322 در اصفهان چشم به جهان گشود. او در تاریخ 23/4/61 در منطقه پاسگاه زید در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل گردید.
کد خبر: ۴۰۵۴۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۳

یادنامه ی شهید عباس بابایی
پانزده ساله بودم، که عباس پدرم را واداشت تا مرا به خانه بخت بفرستد. گرچه در ابتدا تمایلی به ازدواج نداشتم؛ ولی عباس پیوسته مرا تشویق می کرد و می گفت: «من این آقا را می شناسم، مرد با تقوا و با فضیلتی است.
کد خبر: ۴۰۵۴۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۳

عنوان : رزمنده ی تنها
با خود گفتم؛ این شهید باید همان رزمنده ی تنها باشد که در چالوس او را دیدم پس از تشییع جنازه و برگزاری مراسم بزرگداشت، به همراه خواهران مددکار جهت انجام اموراداری، دلجویی و تشکیل پرونده نزد خانواده ی این شهید گرانقدر رفتیم.
کد خبر: ۴۰۵۴۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۳

گفتم: تو یک دست کت و شلوار پیدا نکردی بپوشی؟» لبخند ملیحی زد و گفت: «چکار کنم علی آقا، پاسدارم دیگه!»
کد خبر: ۴۰۵۴۳۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۲