نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
قسمت دوم خاطرات شهید «گل‌وردی ابوالی»
برادرزاده شهید «گل‌وردی ابوالی» نقل می‌کند: «مادرش می‌گفت: آن شب خوابم نمی‌برد. نصفه‌های شب با شنیدن صدایی به حیاط رفتم. او را دیدم که لب حوض وضو می‌گرفت. رفتم پشت سرش. گفتم: پسرم! تو هم نتونستی بخوابی؟ گفت: برای نعمتی که به من داده باید شکرش رو به جا بیارم.»
کد خبر: ۵۵۴۰۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۵

خاطرات والدین شهدا؛
شهیدان «فریده و معصومه شیخی» دو خواهر شهید که با زبان روزه بهمن ماه 1374 در منطقه مرزی امیرآباد بر اثر برخورد با مین های به جای مانده از جنگ تحمیلی به درجه رفیع شهادت نایل آمدند. مادر شهیدان شیخی با حسرت می گوید: همدم روزهای تلخ و شیرینم بودند. قسمتم این طوری بود که هر دو با هم آسمانی شوند و من در حسرت دوریشان بسوزم.
کد خبر: ۵۵۴۰۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۵

اندر خاطرات اسرای مفقودالاثر؛
«آیاتِ قرآن در اسارت برای بچه‌ها علاوه بر اینکه درس زندگی بود‌، یک کلینیک درمانی فوق‌العاده شفابخش نیز محسوب می‌شد که با زمزمه و تلاوت آیات آن، آلام روحی، روانی التیام پیدا می‌کرد.» در ادامه خاطره‌ای از آزاده مفقودالاثر محمد سلطانی منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۴۰۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۴

خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «محمد خرمی» می‌گوید: «اخلاق خیلی خوبی داشت، مقید به خواندن نماز اول وقت بود. شهید شش ماه بعد از ازدواجمان عازم جبهه شد. زمانی که می‌خواست به جبهه برود، مرتب ساکش را بر می‌داشت تا دم در می‌رفت و برمی‌گشت، گفت از رفتنم ناراحت نشو. یکی از دوست‌داران خدا بود. از خدا خواست که بعد از برادرش علی، خودش هم به شهادت برسد.»
کد خبر: ۵۵۳۹۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۴

پدر شهید «ابوالفضل شمس» نقل می‌کند: «در حال خواندن نماز ظهر بودم که خواهرزاده‌ام به سراغم آمد و گفت: دایی جان! بیا از سپاه آمدن با شما کار دارن. زانوانم سست شد. دیگر توان ادامه نماز را نداشتم. چند نفر ناآشنا خبر شهادت فرزندم را آورده بودند. به خانه برگشتم و به اهل خانه گفتم: فردا ابوالفضل را می‌آرن! باید جشن عروسی براش بگیریم! او روز عاشورا، ساعت دوازده ظهر به خاک سپرده شد و با آمدنش به انتظار سخت ما پایان داد.»
کد خبر: ۵۵۳۹۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۴

همسر شهید گرانقدر «خلیل احمدی» اینگونه سخن می گوید: برای مرخصی و دیدن ما آمده بود که بعد از چند ساعت آماده رفتن به میدان نبرد بود که در راه توسط ضدانقلابیون به شهادت رسید . همه فکر می کردند که در جبهه است و سه ماه طول کشید تا پیدایش کنیم.
کد خبر: ۵۵۳۹۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۳

«اللهیاری بدون اینکه یک قطره خونی از بینی‌اش آمده باشد در حالی که یک اسلحه پنجاه کیلومتری کالیبر ۵۰ را مثل یک میله ورزشی به دوش گرفته بود، به سمت بالای دره در حرکت بود ...» ادامه این خاطره از شهید «احمد اللهیاری» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۹۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۵

اسناد افتخار؛
شهید «کرم علی رحمی» از شهدای دفاع مقدس استان ایلام است که مرداد 1362 در منطقه مرزی مهران در سجده ای عاشقانه سر بر آستان دوست نهاد. در ادامه مصاحبه با همسر گرانقدر این شهید والامقام منتشر می شود.
کد خبر: ۵۵۳۹۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۳

یکی از دوستان که مشکل حادی برایش پیش‌آمده بود، نزد من آمده و به‌دنبال چاره بود مشکل دادگاهی داشت بایستی فردایش به زندان می‌رفت گفت آبرویم در خطر است و نمی‌دونم چی‌کار کنم. گفتم برو گلزار شهدا و بر سر مزار شهید انصاریان ...» ادامه این خاطره از زبان یکی از دوستان شهید «محمد انصاریان» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۹۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۷

پایگاه خبری نوید شاهد بوشهر، تصاویر به جای مانده از دلیرمردان جنوبی به پاس رشادت‌ها و ایثارگری‌هایشان را منتشر می‌کند.
کد خبر: ۵۵۳۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۳

برگی از خاطرات؛
«من با مسئول بهداشت که پاسدار رسمی بود حرف زدم و گفتم بسیاری از این‌ها سالم هستند و حیف است دور بریزم. ایشان گفت دکتر گفته خرابند و باید معدوم شوند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس «بهمن رحمانی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۳۹۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۴

اندر خاطرات دوران اسارت؛
بارها و بارها از فرماندهان و مسئولین اردوگاه درخواست قرآن داشتیم و هر بار به یک روشی طفره می‌رفتند و حتی گاهی می‌گفتند که شما چه میانه‌ای با قرآن دارید! اما بالاخره این تلاش‌ها بعد از یک سال نتیجه داد و مونس و همدم ما آمد، به هر آسایشگاهی که حدود ۱۲۰ نفر بودیم یک جلد قرآن دادند. ادامه این خاطره آزاده ایلامی محمد سلطانی در ادامه منتشر می شود.
کد خبر: ۵۵۳۹۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۳

برگرفته از نامه‌های دانش‌آموزان به شهدا؛
«شهید شدن در راه حق چه زیباست و زنده نگه‌داشتن راه حق چه زیباست، شهدا با شهامت و شجاعت خود در مقابل باطل ایستادند و با آن مبارزه کردند ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۹۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۸

خاطره ای از شهید «سيدمحمد کدخدا»
سردار قاسم سلطان آبادی در خاطره‌ای از شهید «سیدمحمد کدخدا» روایت می‌کند: «در عملیات کربلای 4 گردان امام حسین(ع) دو بخش می‌شد، یکی سمت راست دژ، یکی هم سمت چپ. یک قسمت نیروها را «حاج مهدی زارع» جلو می‌برد، بخش دیگر را سیدمحمد کدخدا». همان ساعت اول عملیات، هر چه حاج مهدی را صدا زدم، دیدم جواب نمی‌دهد، بی‌سیم‌چی‌اش می‌خواست پنهان کند، اما خودم فهمیدم حاج مهدی شهید شده است و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۹۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۴

برگرفته از نامه‌های دانش‌آموزان به شهدا؛
«زندگی شما عزیزان الگویی است برای زندگی ما، شما بودید که جان خویش را فدا کردید تا ما هم اکنون در رفاه و امنیت و مشغول کسب علم و دانش و معرفت باشیم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۹۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۳

خاطرات شفاهی خانواده‌های شهدا؛
همسر شهید «خلیل ملکی» می‌گوید: جانبازان و شهدای زیادی برای برپایی این نظام جان خود را از دست دادند پس جوانان امروزی باید برای آبادانی این مملکت تلاش کنند. در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۳۸۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
والدین شهید حمیدرضا غیاث آبادی از غیرت و حس ناموس پرستی فرزند شهیدشان خاطرات ی را بیان نمودند: «حمیدرضا بسیار خوب قرآن را تفسیر می‌کرد وقتی می‌خواست راهی جبهه شود پدرش رضایت‌نامه‌اش را برایش نوشت. او با شنیدن فریاد یا حسین در جبهه‌ها و اطلاع از کشته شدن دختران ایرانی به دست حزب بعث راهی جبهه شد.»
کد خبر: ۵۵۳۸۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۲

برگی از خاطرات؛
«با چشمای نیمه‌باز پرسیدم چی شده عزیز؟! چرا دست‌پاچه شده‌ای؟ عزیز با صدای لرزان گفت جنگ شده جنگ! گیج شده بودم. جنگ دیگر چه صیغه است؟ یعنی ضدانقلاب‌ها یا شاه دوست‌ها به ایران حمله کرده‌اند؟! ...» ادامه این خاطره از زبان «مریم قزوینی» از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۳۸۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۱

اندر خاطرات اسارت؛
اگر آن زمان خصوصاً هفته‌های آغازین دوربینی بود که این صحنه‌های بدیع را شکار می‌کرد، جزء دیدنی‌ترین کلیپ ها می‌شد. در اوقاتی که در اختیار خودمان بودیم دقیقه‌ای قرآن بر روی زمین قرار نداشت و از این دست به آن دست داده می‌شد.در واقع شکار لحظه‌های معنوی بود. ادامه این خاطره از آزاده ایلامی محمد سلطانی در ادامه منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۳۷۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۰

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
طاهره علی‌محمدی مادر شهید حسن حبیبی می‌‎گوید: «حسن در همه امورات منزل به ما کمک می‌کرد. او در نوجوانی و جوانی به مسجد می‌رفت و اوقاتش را آنجا سپری می‌کرد. دوران تحصیل را سپری و عزم رفتن به جبهه را کرد و همزمان در کنکور سراسری نیز شرکت کرده بود و زمانی که به شهادت رسید خبر قبولی در دانشگاه را به ما دادند.»
کد خبر: ۵۵۳۷۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۲۰