همزمان با سالروز شهادت سرلشکر خلبان شهید « عباس بابایی»، پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد قزوین اقدام به انتشار بخشهایی از مستند تلویزیونی «فرمانده بینشان میدان»، روایتی از مدیریت انقلابی این شهید گرانقدر کرد.
کد خبر: ۵۷۳۳۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵
روایت شجاعت های شهید «عباس مامی»
شهید « عباس مامی» از جمله نیروهای شجاعی بود که در اوایل جنگ نقش بسیار بزرگی در شناسایی مواضع عراقی ها داشت، تجربه هایی که از قبل آموخته بود او را مردی تمام عیار و آگاه ساخته بود. در ادامه خاطراتی از شجاعت های این شهید گرانقدر از زبان همرزمان وی منتشر می شود.
کد خبر: ۵۷۳۳۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵
به کوشش گروه چندرسانهای نویدشاهد منتشر شد
گروه چندرسانهای نویدشاهد پوستر اینفوگرافیکی را به یاد شهید سرلشکر عباس بابایی همزمان با سالروز شهادت وی، منتشر کرد.
کد خبر: ۵۷۳۳۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵
وصیتنامه شهید «عباس حیدری نسب خراجی»
شهید « عباس حیدری نسب خراجی» در وصیتنامهاش مینویسد: «وصیت من به امت حزب الله؛ این است که بعد از ما سنگرها را پر کنید و به فرمان خمینی بت شکن اسلام را یاری دهید تا این انقلاب پیروز شود و...»
کد خبر: ۵۷۳۲۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۴
نوید شاهد شهرستانهای استان تهران تصویر دستخط نامههای شهید « عباس مومنیجعفری» با موضوع «شرح اتفاقات جنگ» را منتشر میکند.
کد خبر: ۵۷۳۲۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۴
درجهدار به طرف عباس رفت. رنگ به رو نداشت و لبهايش میلرزيد؛ به حالت خبردار ايستاد. چه میتوانست بگويد؟ آن هم با آن كار ناپسندی كه كرده بود.
کد خبر: ۵۷۳۲۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵
در آستانه سالروز شهادت سرلشکر خلبان شهید « عباس بابایی»، پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد قزوین چهارمین ویژهنامه الکترونیکی این شهید گرانقدر را منتشر کرد.
کد خبر: ۵۷۳۲۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۴
نبرد پایانی/ قسمت شانزدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: شهادت ناباورانه و مظلومانه برادر باکری و همراهان پاکبازش ، تمام خط را به ماتم سرایی پر غصه و سوزناک مبدل کرده و صدای گریه و زاری و آه و واویلای رزمندگان و یاران و همراهان آقا مهدی از گوشه گوشه سیل بند به آسمان بلند شد. آنقدر هم طول نکشید که فرمان عقب نشینی از سوی قرارگاه فرماندهی صادر و توسط یکی از فرماندهان لشگر ابلاغ و بنا به دستور برای حساس نشدن عراقی ها رزمندگان چندنفر چندنفر با فاصله زمانی چند دقیقهای از داخل سیل بند خارج و شتابان و با احتیاط به سمت قسمت کیسهای و پل شناور حرکت کردند.
کد خبر: ۵۷۳۲۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۴
نبرد پایانی/ قسمت پانزدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: اشک ریزان و سراسیمه خود را به انتهای سیل بند رسانیده و دیدم که جسم نحیف و نیمه جان فرمانده محبوب لشگر در دست یاران گریان و حسین گویانش در حال انتقال به سمت قایق است. تیر مستقیم عراقیها درست به پیشانی بلندش اصابت و باعث آسیب جدی به سر و جمجمه اش شده بود. شدت جراحت بحدی بود که کاملاً از هوش رفته و سر و صورت زیبا و خاک گرفته اش غرق در سرخی خون بود.
کد خبر: ۵۷۳۲۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۳
نبرد پایانی/ قسمت چهاردهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: راستش نمی دانم در چه حال و هوا و چه عالمی بود ! اما هر کجا که بود ، آنچنان مشغول عشق و عشقبازی بود که دیگر هیچ توجه ای به انفجارات متعدد و باران گلوله ها و ترکش ها نمی کرد و بی پروا و دلیرانه به بالا و پایین سیل بند می دوید و ضمن تشویق رزمندگان ، عرق ریزان و نفس زنان به سمت قشون دشمن گلوله و موشک شلیک می کرد .
کد خبر: ۵۷۳۲۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۲
نبرد پایانی/ قسمت سیزدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: با ناکامی و شکست حمله کماندوهای عراقی و فرار مذبوحانه آنان از داخل نخلستان ، فوری سر و کله چند هلیکوپتر عراقی در بالای سرمان پیدا شده و بدلیل عدم وجود پدافند هوایی ، راحت و آسوده به سیل بند نزدیک و با مسلسل و توپ و راکت شروع به زدن سنگرها کردند. دقایق بسیار هولناک و دلهره آوری بود و هرچه هم زمان میگذشت، بر حجم آتشباری و فشار و حملات نیروهای عراقی افزوده می شد و در مقابل اما مدام از نفرات ما کاسته و مهمات مان هم لحظه به لحظه کمتر و کمتر میشد.
کد خبر: ۵۷۳۲۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۱
کمیک موشن شهید «غلامعباس ملک مکان»
یکی از همرزمان شهید ملک مکان در خاطرهای روایت میکند: «در حمله فتح المبین با موتور به دل عراقیها زد و چندین نفر از اون ها رو متوقف کرد... یک روز سیلی محکمی به یک اسیر بعثی زدم. دلم خنک نشد اما عصبانیتم یه خورده کم شد. دست بعدی که بالا رفت، عباس فریاد زد و گفت...» کمیک موشن این شهید بزرگوار را در نوید شاهد ببینید.
کد خبر: ۵۷۳۲۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۴
نبرد پایانی/ قسمت دوازدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: آغاز گلوله باران سیل بند و پیدا شدن سر و کله هلیکوپترها ، خبر از آغاز تک دشمن داده و همه در داخل سنگرها پناه گرفته و چشم انتظار نزدیک شدن قشون عراقی ها شدیم. دوباره بارانی از گلوله های توپ و خمپاره و موشک و راکت و مسلسل بر روی سیل بند و اطراف آن باریدن گرفته و همه جا را دود و آتش و خاکستر فرا گرفت. ناگهان سیل بند از پشت سر هم مورد حمله هلیکوپترهای عراقی قرار گرفت.
کد خبر: ۵۷۳۲۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۰
نبرد پایانی/ قسمت یازدهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: فرمان آقا مهدی استراتژی بسیار عجیب و عملی بس خطرناک و در ظاهر غیر عقلانی و دیوانگی محض بود. اما با این وجود همه به خوبی میدانستیم که شکستن خط مساوی با اسارت یا شهادت است و برای همین هم بی درنگ و فوری فرمان سردار را به جان خریده و بدون توجه به باران گلوله و ترکش ها، الله اکبر گویان بالای تاج سیل بند پریده و فریاد زنان شروع به تیراندازی کردیم.
کد خبر: ۵۷۳۲۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۹
نبرد پایانی/ قسمت نهم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: منظره ایی بسیار دل انگیز و دیدنی بود و به حقیقت نمایانگر آوردگاه جدال عشق و عقل بود. یاران آقا مهدی او را به عقلانیت و عافیت می خواندند و عشق ازلی هم او را به آزادی و رهایی از بند اسم و رسم و تعلقات دنیوی می خواند!
کد خبر: ۵۷۳۲۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۷
نبرد پایانی/ قسمت هشتم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: کار بسیار بالا گرفت و کم کم داشتم به سمت داخل قایق و درگیری فیزیکی می رفتم که یکدفعه یک نفر از پشت سر دستش را روی شانه ام گذاشت و با لهجه غلیظ ترکی گفت: (الله بنده سی) بنده خدا ! چرا اینقدر ناراحتی!؟ خیال کردم از دوستان و همشهریهای سکاندار است و خیلی عصبی و هجومی برگشتم که چیزی بهش بگم که ناگهان دیدم مقابل چهره خاک آلوده و معصوم سردار مهدی باکری فرمانده دلاور و محبوب لشگر ۳۱ عاشورا ایستادهام.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۶
نبرد پایانی/ قسمت هفتم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: اوضاعی بسیار هولناک و وحشتناکی بود. با نیروهای حاضر در کوچه و سر چهارراه درگیر می شدیم از بالای دیوارها و پشت بام ها آماج گلوله و موشک قرار می گرفتیم. به سمت بالایی ها شلیک می کردیم. پایینی ها به رگبار مان می بستند. خلاصه درگیری به درازا کشیده و تیراندازی بی امان و بی وقفه عراقیها آنقدر زمین گیر و معطل مان کرد که خشاب اسلحه ها خالی شد و فقط چندتایی نارنجک برایمان باقی ماند. با قطع تیراندازی ، عراقیهای بزدل متوجه اتمام گلوله هایمان شده و قدم قدم به محل استقرارمان نزدیک و نزدیکتر شدند. انگاری آخر کار بود و باید دیگر آماده اسارت یا شهادت می شدیم.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵
نبرد پایانی/ قسمت ششم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: هراسان و بلاتکلیف پناه گرفته بودیم که ناگهان از هر طرفی مورد حمله قرار گرفته و برادر پاسدار پیرمحمدی از ناحیه هر دو پا به شدت زخمی شدند. پیکر زخم خورده برادر پیرمحمدی را به جایی امن کشیده و شروع به تبادل آتش با نیروهای دشمن کردیم. برادر پاسدار پیرمحمدی دیگر قادر به راه رفتن نبود و بقدری هم خونریزی داشت که حتماً باید به عقب منتقل می شد.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۴
نبرد پایانی/ قسمت پنجم
عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت میکند: به دشت صافی رسیدیم که اتوبان العماره به بصره قشنگ دیده می شد. باور کردنی نبود! دشمن زبون به قدری تانک و نیرو وارد منطقه کرده بود که روی آسفالت اتوبان واقعاً ترافیک در ترافیک بود و انگاری مراسم جشن بود و قصد برپایی کارناوال شادی و راهپیمایی داشتند.
کد خبر: ۵۷۳۲۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۳
شهید « عباس مومنی جعفری» در فرازی از وصیتنامهاش خطاب به رئیسجمهور نوشت: «اگر به رئیس جمهور با مرکب سیاه(آبی) خودکار رأی دادهایم به خمینی کبیر ولی فقیه زمان، با مرکب سرخ خود که در خودکار رگمان جریان داشت و دارد رأی دادهایم و مرکب سیاه خودکار را با خون سرخ خود پاک خواهیم کرد.»
کد خبر: ۵۷۳۱۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۳