شهید صنعتکار آمد بالای سرم. آهسته بیدارم کرد و گفت: اینجا سنگر کمین است پسر! گشتیهای عراق، هر لحظه امکان بریدن سرت را دارند...
کد خبر: ۴۶۸۷۹۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۰
اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسائلی در اطراف من میگذرد که گاهی موجب میشود شیطان با وسوسههایش مرا به گناه بکشاند...
کد خبر: ۴۶۸۷۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۹
شهید عزت الله سلیمانی در دفتر خاطرات خود می نویسد: روز چهارشنبه 19 آبان 1361 من در برج باهنر پادگان شهيد چمران نگهباني مي دادم ماشين ها را مي ديدم که از شيراز به کازرون و از کازرون به شيراز و ديگر مناطق کشور مي رفتند. فرمانده ي بسيج پادگان شهيد دستغيب اسم برادران که ملاقات داشتند مي خواند.
کد خبر: ۴۶۸۶۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۱۰
شهید "عزت الله سلیمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: 24 بهمن 1360 بعدازظهر در خانه نشسته بودم و در همين روز هم امتحانات ثلث دوم که آخرين امتحان هم عربي بود به پايان رسيد و تا عيد 6 روز ديگر مي خواهيم.
کد خبر: ۴۶۸۶۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۷
گفت:«مادر جان با این فکرها خودتو اذیت نکن! آخه کی گفته که من تو کمین نشستم؟!» بعد از شهادتش، دوستانش برایم تعریف کردند که آن ایام به قدری به دشمن نزدیک بودند که در هنگام تماس، پتو روی سرشان میانداختند...
کد خبر: ۴۶۸۶۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۷
یکی از نخستین و ماندگارترین اقدامات شهید جانباز مجید نبیل در بنیاد قزوین، تشکیل صندوق قرضالحسنه ویژه جانبازان بود که همچنان فعالیت آن ادامه دارد...
کد خبر: ۴۶۸۵۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۶
در را که میزدند، میگفتم: علی آمد، نامه میآوردند، میگفتم: بی شک نامه علی است، تا اینکه بعد از یازده سال چیزی را آوردند که اصلا انتظارش را نداشتم. پلاک و کفشش!...
کد خبر: ۴۶۸۵۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۵
دیوارهای مسجد را خودش بالا برد، گاهی که از حاج آقای ابوترابی میپرسیدند: چرا چهرهات قرمز شده است، مگر عملگی میکنی؟ به آنها میفرمود: بله، برای خدا عملگی میکنم. اصلا به هیچکس این موضوع را نگفت و ماهم نگفتیم...
کد خبر: ۴۶۸۴۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۴
یاد حرفهای «عبدالله» افتادم و به شوخی گفتم: «عبدالله» دیگر بر نمیگردد!، او هم که فکر میکرد من از ماجرا با خبرم، گفت: «پس تو هم خبر داری؟»...
کد خبر: ۴۶۸۳۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۳
گفتم: راستی شنیدهام فلانی نماز شباش ترک نمیشود، برادرم بلافاصله گفت: خوش به حالش و خوش به سعادتش، ما که سعادت نداریم! و من دیگر هیچ نگفتم...
کد خبر: ۴۶۸۳۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۹/۰۲
با خوشحالی هنگام پایین رفتن از پلههای خانه بلند بلند میگفت: «یادت باشه، یادت باشه» و من هم با لبخند در حالی که اشک میریختم و آخرین لحظات بودن با معشوقم را در ذهن حک میکردم پاسخ میدادم «یادم هست، یادم هست »...
کد خبر: ۴۶۸۲۳۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۳۰
از یکی از دوستان شهید "مرتضی ابراهیم آبادی" خاطره نقل شده است که او حتی در حد استفاده کوتاهی از خودکار بیت المال برای امور شخصی امتناع کرده است. این کار شهید نشاندهنده ی اهمیت بالایی ست که او به بیت المال می داد.
کد خبر: ۴۶۸۲۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۹
کارهایش با همیشه متفاوت بود، از طرفی این صحنهها را میدیدم و اصلا نمیتوانستم حرفی بزنم، حتی یک سوال بپرسم، انگار دهانم بسته شده است؛ در دلم آشوبی به پا بود...
کد خبر: ۴۶۸۱۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۹
در حالی که به پیادهروی خود ادامه میدادیم تیرهایی به طرف ما شلیک شد، ما سر درگم بودیم که این تیرها از کدام جهت و توسط چه کسی شلیک میشود...
کد خبر: ۴۶۸۱۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۸
رفتم بالای پشتبام و دیدم حاجآقا ابوترابی علاوه بر پشتبام منزل ما، برف پشتبام چند خانه اطراف و همسایگان ما را نیز ریختهاند...
کد خبر: ۴۶۸۰۸۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۷
اوایل جنگ چند تن از پرسنل نظامی در باشگاه بدون غذا و مهمات به محاصره گروهک ها درآمده بودند. شهید "مهدی افروشه" با نفرات برای کمک به برادران خود شتافت و با همه این ایثارگری ها بود که بعد از گذشت 14 روز از محاصره، باشگاه آزاد شد.
کد خبر: ۴۶۸۰۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۷
شهید "مهدی افروشته" 6 ماه در اسارت کموله ها به سر برد. در این مدت پدر شهید بارها به دیدن او رفته بود. بار اخر به او گفتند به همراه مادر شهید به دیدارش بروند. 20 روز پس از این دبدار او را به شهادت رساندند.
کد خبر: ۴۶۸۰۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۶
پسرم گفت مادر از بس برایم آیتالکرسی خواندهای، من ماندهام و همهی دوستانم شهید شدهاند. گفتم مگر حتما باید شهید بشوی؟ تو بمان و شاهد باش. گفت مادر، شهادت یک لذت دیگری دارد...
کد خبر: ۴۶۷۹۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۶
خانواده شهید "حسن ابراهیم دولابی" از سخنان دلنشین این شهید می گویند؛ سخنانی که از روحیه میهن پرستی او نشأت می گرفتند. آخرین کلام شهید این بود که بیایید به فکر دینمان یعنی اسلام عزیز باشیم.
کد خبر: ۴۶۷۸۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۵
روایت خانم "نصرتی" از همسر شهیدش "محمد طالبیان"/قسمت هشتم
پیکان گرد و خاک گرفته اش توی حیاط منتظرش بود. با دوستانش که همیشه دور و برش بودند، سوار شدند و رفتند. پس از چند روز برگشت؛ در حالی که لباس تکاوری تنش بود و دو تا اسلحه ژ3 به دست داشت.
کد خبر: ۴۶۷۷۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۳۰