نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
خاطرات برادر شهید مریوند؛
پس از مدت‌ها تفحص، پیکر سوخته اش را در کنار همرزمانش یافتیم که در داخل پوتین با ماژیک قرمز نوشته بود، مریوند.
کد خبر: ۵۳۹۳۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۳۱

برادر شهید «امرالله بختیان» نقل می‌کند: «او را در روز قدس به خاک سپردند تا در روز حساب، کتابش خالی نباشد.»
کد خبر: ۵۳۹۳۵۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۳۰

«چند لحظه بعد امام بلند شدند و گل‌ها را یکی‌یکی به گردن اسرا از جمله خودم انداختند که از خواب پریدم. از خواب که بیدار شدم رفتم سراغ یکی از آزاده‌ها که تعبیر خواب بلد بود خوابم را برایش تعریف کردم خیلی خوشحال شد ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۳۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۳۰

«اتاق من که وزیر مشاور در امور اجرایی بوده همراه با کسی که قائم‌مقام من بود اتاق کوچکی در طبقه چهارم نخست‌وزیری بود این‌ها همه برای آن بود که مثل سابق، بهترین اتاق‌ها را در اختیار وزرا و معاونان آن‌ها قرار ندهند که تدریجاً خلقیات مسئولان تغییر کند و اسیر پست و مقام شوند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «محمدعلی رجایی» است که در آستانه گرامیداشت هفته دولت تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۳۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۳۰

«با آن وضعیت جسمی‌اش فرزندم را همراه با آن دستگاه از پله‌ها پایین می‌آورد، چون شیمیایی بود موقع پایین آوردن دستگاه و بچه، سینه‌اش خس‌خس می‌کرد و من شرمنده این همه ایثار و گذشت و خانواده دوستی‌اش می‌شدم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات دختر شهید «مسیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۰۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۵

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«گرسنگی از یک طرف و آن اوضاع پیش آمده از طرف دیگر حال خوشی برایم باقی نگذاشته بود بی‌حال و با حالت تند و قیافه‌ای عصبانی و با اشاره دست رزمنده اصفهانی را از خود راندم. اصلا دست خودم نبود و نمی‌دانم آن لحظه چرا با او این چنین رفتاری کردم ...» ادامه این خاطره از «حسین شمس‌دوست» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۹۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۴

قسمت نخست خاطرات شهید ابراهیم الماسی
کلی کتاب و پوستر خرید و برد کردستان. می‌گفت: «می‌خوام اونجا بیشتر با انقلاب و امام آشنا بشن.»
کد خبر: ۵۳۸۹۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۴

«در سرمای زمستان تکریت تنها یک دست لباس خواب نازک پوشش بچه‌ها بود و عراقی‌ها نیز برای تحت فشار قرار دادن اسرا آنان را از آسایشگاه خارج نموده و مجبور می‌کردند در فضای باز محوطه قدم بزنند تا از باد‌های سوزناک بی‌نصیب نمانند ...» ادامه این خاطره از آزاده سرافراز و جانباز «یوسف ترابی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۹۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۴

برادر شهید «آیت الله بهاء الدین عراقی»؛
برادر شهید «آیت الله بهاء الدین عراقی» می گوید: اصرار داشتند که نمازهایشان را به جماعت و حتی الامکان در مسجد بخوانند. حتی قبل از انقلاب، بچه های کوچک را تشویق می کردند و برایشان بستنی می خریدند که به مسجد بیایند. حاج آقا با همه شوخی و خوش و بش می کرد، به همه محبت می کرد، خیلی گرم بود.
کد خبر: ۵۳۸۹۲۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۳

«یکی از بچه‌ها گفت این‌جا یک دکتر عراقی است که به قصاب بیشتر شباهت دارد تا دکتر اگه بیاد احتمال داره دستت را قطع کند و به محمد گفت این سیاهی و ورم به خاطر جریان نداشتن خونه. بهتره این باند را باز کنیم و قبل از آمدن قصاب، ورم دستت بخوابه. همین کار را کردم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات آزاده و جانباز «صفرعلی عالی‌نژاد» است که در آستانه سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۸۸۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۲

برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
«خانم برادران صدایم کرد با خود گفتم حتما نامه آمده برایم. بعد دیدم دو تا نامه را داد به من و گفت یکی برای گلدسته و یکی برای تو است. دیگر داشتم از خوشحالی گریه می‌کردم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۲۰

«ورد زبانش این کلمه بود من از روی پدر و مادر شهدا خجالت می‌کشم چرا که بچه‌شان شهید شده و من راست راست جلوی آن‌ها راه می‌روم و می‌گفت خواسته‌ام این است که گلوله توپ بخورد و مرا پوت کنند تا هیچ آثاری از من باقی نماند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۸۵۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۵

«همواره به حال شهدا غبطه می‌خورد و احساسش این بود که شهدا مراتب را به سرعت طی کرده‌اند و ممکن است او از قافله عقب بماند و این مسئله شور عجیبی را در اواخر جنگ در قزوینی ایجاد کرده بود ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید «حمید قزوینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۵۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۵

«دو نفر از بچه‌های زنجان نتوانستند از اتاقک‌های مربع بیرون بیایند پس اسلحه خود را حایل قرار داده بودند تا به کمک آن بیرون بیایند، ولی اسلحه از ضامن خارج شده و شلیک کرد که به چانه یکی از آن دو برخورد کرده و از سرش خارج شده بود و درجا شهید شد ...» ادامه این خاطره از زبان «بهرام ایراندوست» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۴۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۲

«آن روز و درآن شرایط از برخورد خشک شهید بابایی ناراحت شدم؛ ولی قدری که اندیشیدم؛ بر بزرگی و تقوای او آفرین گفتم: چرا که حاضر نشد حتی در مورد دوست صمیمی‌اش هم از اموال بیت‌المال کمترین گذشتی را بنماید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» است که در آستانه سالروز شهادت این شهید بزرگوار تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۸۴۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۲

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«فرمانده با خشم و تندی گوشم را گرفت و گفت بچه اون بالا چی می‌کردی گفتم خوابیده بودم گوشم را رها کرد و با همان غرولند زیر لب گفت کله‌شق الان چهار ساعتی که دشمن اینجا رو زیر آتش توپ و خمپاره گرفته بعد تو خوابیدی! ...» ادامه این خاطره از «حسین شمس‌دوست» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۴۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۲

خاطرات شهید «ناصر حسین عربستانی» به نقل از برادر شهید:
برادر شهید «ناصر حسین عربستانی» می‌گوید: ناصر به رشد جنبه های معنوی اهتمام می‌ورزید. صدق و راستی در گفتار و رفتار و تنفر و بیزاری از کذب و دروغ و نهی کودکان و بزرگان از آن، علم او را به زیور عمل آراسته بود.
کد خبر: ۵۳۸۳۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱

برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
«شنیده‌ام پیروان ولایت‌فقیه حالا دارند خط شهید بهشتی را تعبیر می‌کنند اگر امکان دارد یک چندتایی بفرستید. این‌جا به بچه‌ها درس اصول عقاید بدهند. منتظر جواب نامه هستیم، فراموش نشود. برای رساندن این نامه خون‌ دل می‌خورم که یک ‌دفعه لو نرود ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۳۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱

«به یاد دارم آقای محسن رضایی فرمانده سپاه آمدند و گفتند که شما می‌خواهید در ارتباط با تأسیس پادگان‌های قدس چه کار انجام دهید که ما گفتیم در ظرف یک هفته پادگان قدس را راه‌اندازی می‌کنیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «آیت‌الله هادی باریک‌بین پدر شهید مرتضی باریک‌بین» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۸۳۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۱

«در یکی از این عملیات‌های مشترک برادر جانباز قدیر مجتبوی با توجه به اینکه از بابت جانبازی دچار ضایعه شده بود، پابه‌پای دیگر رزمندگان شرکت داشت، ولی در آخر به سبب خستگی و بیماری، حالت بیهوشی به او دست داد که پرسیدند آیا در میان نیرو‌ها کسی هست که در قمقمه‌اش آب داشته باشد تا به صورت او بپاشند و مقداری آب در گلویش بریزند ...» ادامه این خاطره از زبان «بهرام ایراندوست» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۸۳۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۵/۱۰