به مناسبت سالگرد عملیات غرورآفرین بیت المقدس
پروردگارا،اگر کشته شدم ،چون نام شهید را بر خود نهم،موقعی که زندگی خود را با دیگر شهیدان اسلام ،در این نبرد حق وباطل مقایسه کنم،می بینم که هیچ نیستم و خجالت می کشم؛که اگر توفیق کشته شدن را در راه خدا را داشته باشم ؛و لطف و رحمت پروردگار شامل من شود وباری از گناهانم از دوشم برداشته شوند؛خود را شهید بدانم.
به گزارش نوید شاهد از کرمان، محمدتقي ابوسعيدي، در سال 1360 پس از آن که دیپلم مکانیک را با معدل ممتاز دریافت کرد وارد سپاه پاسداران شده و در واحد اطلاعات این نهاد مشغول به انجام وظیفه شد . 
با شروع عملیات فتخ المبین محمد تقی عازم جبهه های جنوب شد و مرحله سوم زندگی خود را آغاز کرد . 
در یکی از مراحل عملیات بیت المقدس و در ارديبهشت 1361، در خرمشهر بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. پيكر او در گلزار شهداي کرمان به خاك سپرده شد.

**********
نماز پشت خاکریز عراقی

پشت یک خاکریز نشسته بودیم و رفت و آمد نیروهای عراقی را به دقت زیر نظر گرفته بودیم تا هر گونه تحرکشان را ثبت کنیم. آن قدر به عراقی ها نزدیک بودیم که حتی با هم حرف نمی زدیم و حرف هایمان را با اشاره به هم می فهماندیم.


محمدتقی اشاره کرد به من و با حرکت لب گفت: نماز مغرب شده. در موقعیت بدی بودیم. با اشاره گفتم: بر می گردیم مقر و بعد نماز می خوانیم. خیلی آهسته گفت: معلوم نیست برگردیم.


دیدم رویش را برگرداند به طرف قبله و تکبیرالاحرام گفت.

***********
حاجی، فرمانده است باید اطاعت کنیم

هوا تازه روشن شده بود که حاج قاسم آمد توی مقر و خواست برویم نزدیک عراقی ها و منطقه را شناسایی کنیم. چون شب قبل تا صبح نزدیک همان جایی را که حاجی گفته بود شناسایی کرده و خیلی خسته بودم. اول مخالفت کردم؛ اما محمدتقی بلند شد و گفت: برویم.

گفتم: نه، توی روز روشن کجا برویم؟ توی دل عراقی ها، تازه اونجا هم جاییه که لو رفته!

محمدتقی که بلند شد، مهدی جمهری هم بلند شد و ایستاد که برود برای شناسایی. آمدم مخالفت کنم که تقی دستم را گرفت و گفت: می گم بریم.

راه افتادیم، همانطور که می رفتیم، محمد تقی گفت: وقتی حاج قاسم می گه بریم، بریم.

محمد تقی نشست روی موتور، من هم نشستم پشت سرش، داشتیم می رفتیم به طرف منطقه ای که قرار بود شناسایی کنیم. سرم را بردم نزدیکش و گفتم: تقی.... امروز کوتاه بیا! امروز از اینجا زنده بر نمی گردی.

همانطور که به موتور گاز می داد، گفت: امام گفته حرف فرمانده ها را باید اجرا کنیم، حالا هم فرمانده گفته.

خندیدم و گفتم ما که با حاج قاسم رفیقیم، با حاجی این حرف ها را نداریم، بعداً می رویم. گفت: نه! حاجی فرمانده است، باید اطاعت کنیم.

*********

شهید می شوم و اینجا دفنم می کنند.

بعد از عملیات فتح المبین آمد مرخصی و با هم رفتیم گلزار شهدا.

محمدتقی برای شهدا فاتحه می خواند و خیلی آرام توی گلزار قدم می زد. من را برد یک گوشه و گفت: من دیگه بر نمی گردم. 
منظورش را وقتی فهمیدم که به جایی روی زمین اشاره کرد و گفت: من را اینجا دفن می کنند... اینجا.
 
غوغای بود توی گلزار شهدا. حدود 100 شهید عملیات بیت المقدس تشییع می شدند. صدای گریه و زاری خانواده شهدا به آسمان می رسید. وقتی رفتم بالای قبر محمد تقی، برای چند لحظه مات و مبهوت ماندم. داشتم خاطرات روزگار گذشته ام را که با محمدتقی بودم مرور می کردم. یادم آمد مدتی قبل از شهادتش که برای زیارت به گلزار شهدا آمده بودیم، همین جایی را که الان من ایستاده بودم نشانم داد و گفت: من دیگر بر نمی گردم.

شهید می شوم و اینجا دفنم می کنند.

حالا محمدتقی درست همان جایی بود که خودش گفته بود.

قسمتی از وصیتنامه شهید ابوسعیدی: 
پروردگارا،اگر کشته شدم ،چون نام شهید را بر خود نهم،موقعی که زندگی خود را با دیگر شهیدان اسلام ،در این نبرد حق وباطل مقایسه کنم،می بینم که هیچ نیستم و خجالت می کشم؛که اگر توفیق کشته شدن را در راه خدا را داشته باشم ؛و لطف و رحمت پروردگار شامل من شود وباری از گناهانم از دوشم برداشته شوند؛خود را شهید بدانم.

بنابر این،مراهر گزشهید خطاب نکنیدواگر جسدم به دست نیامد و هرگز من راتشییع نکنیدو در مزار پاک شهیدان اسلام دفن نکنید؛بلکه در جایی دفن کنید که زودتر به دست فراموشی سپرده شوم.تا اسمی از این بنده گناهکار نباشد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده