یاد یاران
يکشنبه, ۰۵ دی ۱۳۹۵ ساعت ۲۳:۵۳
با شمايم، اي زندگان، آگاه باشيد به زودي شما هم به قافله ي مرگ ملحق خواهيد شد و به سوي سراي اخروي روانه خواهيد گرديد.

نام پدر: سید علی

تاریخ تولد: ١٣٤٨/٠١/١٢

محل تولد: اکبر آباد

نام عملیات: پدافندی

تاریخ شهادت:

اقشار: آموزش و پرورش


رفيق تو از جنگ و سنگر که مي گفت        تو بــــودي دلاور دلاور که مي گفت
مرا در غـــــرور و شعف غرق مي کرد        به مــــن داستان تو را هر که مي گفت
شب کم کم پرده ي سياه خود را بر آسمان اکبرآباد شازند پهن مي کرد. ماه رمضان بود و مثل هميشه، نزديک اذان مغرب شور و حال خاص خودش را داشت. شوق و اشتياقي که براي رفتن به مسجد و افطار کردن در آنجا، بين مردم ده موج مي زد، واقعاً ديدني بود. وضوخانه ي مسجد روستا، مملو از انسان هاي مؤمن و روزه داري بود که بعد از يک روز کار و تلاش براي يافتن طراوت و شادابي به مسجد رو آورده بودند. وارد صحن مسجد شدم. چند تن از اهالي روستا دور امام جماعت ، نشسته بودند و به صحبت هاي وي درباره ي يکي از خطبه هاي نهج البلاغه گوش مي دادند، عده اي هم به تلاوت قرآن و اقامه ي نماز مشغول بودند، من هم در گوشه اي نشستم و به خواندن قرآن پرداختم، تا اينکه گلبانگ اذان، فضاي آسمان را معطر کرد: الله اکبر الله اکبر...
پس از برپايي نماز جماعت و صرف افطاري مختصر، حاج آقا بالاي منبر رفت و بعد از خواندن آياتي از کلام الله مجيد و بيان اهميت ماه رمضان و شب هاي قدر گفت: «از اول اين ماه مبارک، هر وقت که صداي اذان را مي شنوم يا اينکه مکبر نماز جماعت را مي بينم، به ياد شهيد سيد مجتبي بني جمالي مي افتم. همان طور که مي دانيد، اين هفتمين سالي است که من به طور ثابت به عنوان پيش نماز روستا در خدمت شما هستم قبل از اين در ماه هاي رمضان و محرم  سال هاي1364 و 1365 نيز اين افتخار نصيب من شد. ولي آشنايي من با سيدمجتبي به سال 1363 برمي گردد. يعني زماني که اين شهيد والامقام در دانشسراي مقدماتي شهيدرجايي شازند مشغول  
به تحصيل شد، اولين بار، او را در نمازخانه ي دانشسرا ديدم، همراه با دوستان هم دوره اش، شهيد عين الله رجبي و شهيد منصور خوشنواز براي نماز جماعت آمده بودند و در مورد يکي از احکام شرعي، سؤالي از من کرد؛ بعد از آن، مرتب در نماز جماعت او را مي ديدم، تا اينکه در ماه رمضان سال 1364، از طرف سازمان تبليغات اسلامي، براي اولين بار به اين روستا آمدم. آن موقع بود که با سيد مجتبي و خانواده اش بيشتر آشنا شدم، خدا سيد علي، پدر سيد مجتبي را بيامرزد، انسان ساده و مردم داري بود...»
صحبت حاج آقا به اينجا که رسيد، صداي گريه ي چند نفر در مسجد پيچيد، حدس زدم آن ها، حتماً يا با شهيد و خانواده ي او نسبتي دارند و يا اين که او را مي شناسند، من هم او را    مي شناختم قبل از اين که به عنوان معلم به روستاي اکبرآباد بيايم، اسم او را چند بار در آموزش و پرورش شازند شنيده بودم. سيد مجتبي، از جمله کساني بود که در آن زمان، پس از اتمام  دوره ي راهنمايي، در دانشسراي مقدماتي، تحصيل خود را ادامه داده بود. مي دانستم در زمان شهادت شانزده سال بيشتر نداشته و همين طور، از نوجوانان فعال و نمونه ي روستاي اکبرآباد بوده است.» حاج آقا به صحبتش ادامه داد و گفت: «خيلي از شما جوان ها و نوجوان هايي که در مسجد حضور داريد، سيد علي پدر سيد مجتبي را مي شناختيد؛ اما شايد از شخصيت و خصوصيات اخلاقي شهيد يا فعاليت هاي ارزشمند او اطلاع چنداني نداشته باشيد. سيدمجتبي با اين که سن و سال کمي داشت، روحش بزرگ بود و بزرگوارانه عمل مي کرد؛ هميشه در سلام کردن پيش قدم بود و به بزرگترها احترام مي گذاشت. مجتبي صداي دلنشين و زيبايي هم داشت؛ هر وقت اذان مي گفت، بانگ الله اکبرش شور و هيجاني در نوجوانان روستا، ايجاد مي-کرد.
با توجه به اين که شنيده بودم وصيت نامه با ارزشي دارد؛ ديشب، بعد از نماز عشاء، از برادر کوچک تر او خواستم براي امشب؛ وصيتنامه ي شهيد را به همراه خودش بياورد تا در حضور مادر بزرگوارشان، آن را براي شما بخوانم و اميدوارم که بتوانيم از توصيه ها و سخنان ارزشمند او در زندگي استفاده کنيم و از طرف ديگر، اندکي از دين خود را نسبت به او ادا کرده باشيم. قبل از آن، براي شادي روح امام و همه ي شهدا، مخصوصاً سيد مجتبي و همين طور براي سلامتي رهبر عزيزمان، سه صلوات محمدي بفرستيد.» حاج آقا، سرش را بالا گرفت و گفت: شهيد منصور خوش نواز همرزم سيد مجتبي در جزيره ي مجنون در مورد نحوه ي به شهادت رسيدن او مي گفت:
«اوايل دي ماه 1364 بود. آن روزها فشار دشمن به جزاير مجنون بيشتر شده بود. دشمن که معمولاً در فصل هاي زمستان مورد حمله و تهاجم دلاور مردان اسلام قرار مي گرفت، جزاير مجنون را بيشتر زير باران گلوله هاي خود قرار داده بود. به همراه چند تن از رزمندگان از جمله سيد مجتبي، در يکي از سنگرهاي جزيره بوديم، شهردار  آن روز سنگر سيد مجتبي بود و قرار شد براي گرفتن غذا به تدارکات مراجعه کند. هنگام برگشتن، خمپاره اي به نزديکي او اصابت کرد و بر اثر انفجار آن و برخورد ترکش هايش به بدن سيد، ايشان به درجه ي رفيع شهادت نايل آمدند.»

 


بسم الله الرحمن الرحيم
آن کس که تو را شناخت، جان را چه کند    فرزند و عيــــال و خانمـــان را چه کند
ديوانه کني هـــر دو جهــــانش بخــــشي    ديــوانه ي تو هر دو جهـــان را چه کند
من به فکر اين هستم که آيا لياقت شهادت در راه خدا و سرباز اسلام و قرآن بودن را دارم تا همانند آن همرزماني که براي اسلام عزيز فدا شدند، من هم فدا شوم؟ از خدا       مي خواهم که اين نعمت بزرگ را از من دريغ نکند.
با شمايم، اي زندگان، آگاه باشيد به زودي شما هم به قافله ي مرگ ملحق خواهيد شد و به سوي سراي اخروي روانه خواهيد گرديد. قبل از هر چيز بايد بگويم کشته شدن من و هزاران جوان مسلمان ديگر، فقط و فقط به خاطر اعتقاد به وحدانيت خدا و رسالت پيامبرمان حضرت محمد(صلي الله عليه و آله) است و بدانيد اين گونه رفتن نابودي نيست، بلکه همان حيات جاوداني است که خدا به بندگان خاص خود وعده داده است. از شما برادران و خواهراني که اين وصيتنامه را مطالعه مي کنيد، مي خواهم که اسلام را در اين زمان حساس ياري کنيد و ياور انقلاب و امام خميني(ره) باشيد.
تقاضاي من از دانش آموزان، معلمان، دانشجويان و ديگر کساني که در آموزش و پرورش نقشي را بر عهده دارند اين است که کلاس ها را سنگر نبرد خود قرار داده و همواره با دشمن اصلي انسان؛ يعني جهل و ناداني مبارزه کنند.
برادران و خواهرانم، از شما مي خواهم هميشه اين جمله ي گهربار امام علي(عليه السلام) را در نظر داشته باشيد که فرمودند:«مبارزه کنيد و بگذاريد بجاي لکه ي ننگ، دامن شما به خون سرختان آغشته گردد.»
اين ننگ است که هنوز عده اي از خواب غفلت برنخاسته و ارزش زماني را که در آن زندگي مي کنند، نمي دانند. پدر عزيزم، من راهم را شناختم و در اين راه قدم برداشتم و جانم را در اين راه به پيشگاه جانان تقديم کردم؛ از شما مي خواهم که صبر پيشه کنيد که:«انّ الله مع الصابرين»
 
مادر مهربان من، گر چه نتوانستم زحمات شما را جبران کنم و از شما قدرداني کامل نمايم، ليکن از شما مي خواهم که حق خود را بر من حلال کنيد و مرا از دعاي خيرتان محروم نسازيد.
در آخر هم، هنگام تشييع جنازه ي من، پيکرم را از مقابل در دانشسرا به سوي قبور حرکت دهيد؛ چون در اين مکان مقدس من دو سال پرورش يافتم و در آنجا، با بسياري از حقايق معنوي آشنا شدم.
برادر حقير شما، سيد مجتبي بني جمالي
26/9/1364
             جزيره ي مجنون

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده