روحانی شهید
شهيد تقوي در يكي از روستاهاي توابع شهرستان دهدشت به دنيا آمدند. وي آنقدر مخلص و با تقوا بود كه از همان هنگام كه كودكي بيش نبودنور ايمان آنچنان چهره اش را فراگرفته بود كه شهادت مي داد كه او شهيد جاويد خواهد بود.

نام شهید : عبدمحمدتقوي

نام پدر : سیدمحمد یوسف

تاریخ تولد : 1343

محل تولد : سوق

شغل : روحانی

تاریخ شهادت : 64/11/22

محل شهادت : فاو

زیارتگاه :گلزار شهدای سوق

زندگینامه

شهيد تقوي در يكي از روستاهاي توابع شهرستان دهدشت به دنيا آمدند. وي آنقدر مخلص و با تقوا بود كه از همان هنگام كه كودكي بيش نبودنور ايمان آنچنان چهره اش را فراگرفته بود كه شهادت مي داد كه او شهيد جاويد خواهد بود. وي در سن شش سالگي پاي به مدرسه نهاد و به آموختن علم پرداخت. هوش و زكاوت و زيركي و ادب او از همان روزها زبانزد مردم بود. وي پس از طي دوران ابتدايي با موفقيت كامل وارد مقطع راهنمايي مي شود و در اين دوره سه ساله با وجودي كه سني نداشت تصميم گرفت كه مواقع بي كاري را خصوصا تابستانها به كار مشغول بشود تا بتواند كمكي به خانواده اش كرده باشدو هم به خوبي تحصيلات خود را ادامه بدهد. آري او دوست داشتني و نمونه بود اما هرگز نازپرورده نبود. ناگفته نماند كه ايشان ضمن كار و تحصيل به فعاليتهاي مذهبي نيز مي پراخت و دوستان خود را به ياري از اسلام دعوت مي‌نمود.پس از موفقيت در تحصيلات راهنمايي با استعداد و حافظه قوي و تلاش بي‌وقفه به سرعت جهت ادامه تحصيل وارد مقطع دبيرستان شد اما چون شروع دوران تحصيلي او مادف با اوج گيري انقلاب اسلامي ايران بوده، در اين ايام بود كه يكباره نبوغ فكريش شكوفا گرديد، در آن روزها يكي از محركين امواج خروشان منطقه به شمار مي رفت كه بر عليه ظلم و كفر قيام كرده بود. آري ايشان در آن سالهاي پرشور و حال راه خود را شناخته و رهبر خويش را يافته بود. لحظه اي از پاي ننشست. در سال 57 به پخش پوستر عكس امام و اعلاميه هاي ديگر در بين روستاييان محروم مي پرداخت. بعد از طرف سپاه پاسداران منطقه به پاي منبر مي رفت و مردم را با آن صحبتهاي دلنشين و متين خود ارشاد مي كرد. وي با آن سن كمي كه داشت با سپاه پاسداران و ارگانهاي ديگر تا حد امكان همكاري مي كرد و هميشه اوقات وي را جهت ايراد سخنراني و نماز جماعت و وحدت در ميان مردم دعوت مي كردند. وي هم با آن سخنرانيهاي متين خود در هر مجلس و محفل به دفاع از آرمانهاي انقلاب مي پرداخت بطوري ك سخنرانيهاي ايشان در سطح استان زبانزد خاص و عام شده بود. آري عبد محمد اين معلم اخلاق را مي ديديم كه بلند گو بدست از اين روستا به آن روستا و از اين شهر به آن شهر و جاهاي ديگر با جمعي از ياران صديق خود مي رفت و نظم انقلاب را در مقابل نظم سازشكاران به نمايش مي‌گذاشت و با تلاشي آنچنان فداكارانه و آنچنان مخلصانه كه شگفتي همگي دوستان و مردم را در پي داشت اما در ديد خودش همه اينها هيچ بود و آنچه ارزش داشت رضاي خداي تبارك و تعالي بود. يارانش همواره ايمانش را مي‌ستودند، تواضع و صفاي باطني و عشق عميقش به الله همه را تحت تاثير قرا مي‌داد. ايشان در تبليغ دين مقدس اسلام بسيار كوشا بود.شهيد تقوي همزمان با تحصيل در ايام محرم و صفر و رمضان به وعظ و ارشاد و تبليغ در منطقه كهگيلويه، گچساران و ياسوج و اميديه و آقاجاري و جاهاي ديگر را زير پوشش تبليات خود قرار مي داد. شهيد تقوي از مهد ايمان جوشيد و با اخلاص زيست و به فرمان امام امت هم صدا با اين انقلاب اسلامي خروشيد و در اندك مدتي با استفاده از خصلتهاي انديشه و اراده در طريق سنت الهي گام نهاد.نبوغ و استعداد ذاتي شهيد وي را به تحصيل علوم اسلامي و طي مراتب كمال و فضيلت واداشت تا جهت فراگيري علوم اسلامي به شاگردي درس آيت الله دستغيب مايل گردد و به حلقه تدريس آن شهيد بزرگوار بپيوندد. وي همواره با تحصيل اسلامي و كمالات و فضايل انساني و معنوي فراواني كسب نمود و در اندك زماني يكي از شاگردان فعال حوزه علميه گرديد. وي كارهاي خود را با ايراد نطق و خطابه در مجالس اسلامي ترتيب مي داد؛ مثلا در ايامي كه در حضور شهيد آيت الله دستغيب بودند، اوقات فراغت خود را در حزب جمهوري اسلامي استان فارس صرف مي نمد و از طرف حزب چندين با به ماموريت رفت. شهيد تقوي در بيشتر مجاس اسلامي و مذهبي حاضر بود. نبوغ انديشه و دانش و پيشرفت وي آن قدر وسيع شد كه زبانزد خاص و عام شده بود. مشاهده مي شد كه دعوت ‌هاي مختلفي از طرف ارگانهاي انقلابي از شهيد تقوي مي شد و تقاضاي همكاري مي كردند و ايشان با كسب اجازه به منطقه رمي گشتند و بيشتر وقت خود را جهت ارشاد و راهنمايي نسل جوان معطوف مي داشتند. بعد از مدتي در تاريخ 23/8/60 اداره آموزش و پرورش كهگيلويه طي نامه اي از حوزه علميه درخواست كردنند كه شهيد تقوي جهت تدريس در مدارس شهرستان به عنوان مربي پرورشي انتخاب شود تا به اين وسيله راهبر و هدايتگر (نسل جوان) نسلي بپا خواسته باشد و چون به فقر فرهنگي حاكم بر منطقه آگاهي كامل داشت اين دعوت را پذيرفت و هدايت نسل جوان را در شهرستان بر عهده گرفت، اما فعاليتهاي تقوي به محدوده مدارس ختم نمي شد زيرا به نيازهاي روحي ديگر جوانان پي برده و درصدد تامين آن نيازهاي واقعي برآمده بود.اين بود كه با تشكيل كانون فرهنگي بنام كانون اسلامي رشد، توانست در آن مدت در كارهاي خود موفق گردد، وي اين كانون را به كمك جوانان و نوجوانان منطقه تشكيل داد و خود در راس آنها قرار گرفت.وي با تهيه جزوات با محتواي اسلامي در ارشاد و راهنمايي جوانان منطقه سعي فراوان داشت و با تشكيل كلاسهاي معا شناسي براي خواهران و برادران جوان و ترتيب دادن جسلسات مذهبي بحث و گفتگو از جمله جواب به سؤالات دينيو سياسي و اجتماعي جوانان و برگزاري نماز جماعت و وحدت در مدارس و مسجد آگاهي سياسي و مذهبي آنها را افزايش مي داد. اين كانون ماهانه جزوه اي منتشر مي كرد كه محتواي آن مباحثي در خصوص جهان بيني و اخلاق اسلامي بود.بخش عمده تلاش شهيد تقوي صرف جوانان و نوجوانان مي شد، با آنها مي نشست و صحبت مي كرد و آنها را پرورش مي داد، استعدادشان را شكوفا مي ساخت و آنها را به جهاد نو و افقي وسيع تر فرا مي خواند. سخنش سخت گيرا و نافذ بود، در عين سادگي و بي تكلفي ابهتي خاص داشت. هرگز در حركات و رفتارش سستي و بي تفاوتي نسبت به هدف ديده نمي شد، انرژي و توان فوق العاده اي داشت و احساس خستگي نمي كرد.زندگي ساده و بي آلايش و تلاش بي وقفه او زبانزد مردم بود، دوستان و ياران وي خاطرات زيادي در اين زمينه دارند. در اين زمان حتي آنان كه بطور ضمني با وي سر مخالفت داشتند، نيز او را به بزرگي و تقوا مي ستودند. وي علاوه بر فعاليتهاي فرهنگي و تبليغي و ارشادي مبادرت به نوشتن كرد و د رهمين روزها بود كه آثار فوق العاده اي در او هويدا شد و احساس كرد كه خدا از او چه مي خواهد، نعمت قلم دارد (نون و القلم و ما يسطرون) او قلمش را به حركت درآورد و مطالب سودمندي را كه بود از درون قرآن و تفاسير و از خرمن بزرگان و علماي عظيم الشان آن هم از سرچشمه بدست مي آورد و با قلم زيبايش مي نوشت تا براي اين نسل جوان دستگيري باشد و آن نهاد را به مبدا و معاد آشنا سازد.هنوز سن ايشان به بيست سال نرسيده بود كه كتابي به نام «خداشناسي» با تاييد آيت الله حائري شيرازي نماينه امام و امام جمعه شيراز نوشت و در اختيار جوانان تشنه و مشتاق كمال قرار داد. اخلاص و ايمان و ايثارگري كه در او وجود داشت مورد توجه مردم و خانواده اش بود، وي بروي جوانان و يارانش الگو و نمونه اي بود،و لحظه به لحظه زندگي كوتاه و افتخارآفرين عبدالمحمد درس و عبرت بود.اين انسان وارسته، اين مجاهد و مبارز خستگي ناپذير، پركار و با نهايت فروتني در جمع مردم براي خدا مي انديشيد و براي خدا كار مي كرد و براي خدا هم جان سپرد.شهيد تقوي يكي از گوهر هاي گرانقدري بود كه ديري در ميان بزيست و از وجودش استفاده ها شد، مي بايد در حق آن بزرگمرد گفتارها بيايد و قلمها بفرسايد و زبانها بسرايد و رنگ و بوي حضور دوست داشتني اش را در جامعه بپراكنند و هم سنگرانش و يارانش و روحانيون و فرهنگيان بايد به سخن درآيند و نغمه هاي روح بلند او را بسرايند و بگويند كه در او چه ديدند و حق زحمات آن بزرگوار را تا آنجايي كه در توان دارند ادا كنند.

خاطرات شهید:

شب عمليات والفجر هشت در نخلستان كنار رود اروند كه آدم را به ياد نخلستان كوفه مي انداخت ،زماني كه اول مظلوم عالم حضرت علي (ع)كنار آن نخلها مي نشست و درد و دل ميكرد.بچه هاي گردان سيف الله از محور 3 لشكر غرور آفرين 25 كربلا در كنار نخلستان آماده عمليات بودند بعد از نماز مغرب و عشاء شهيد گرانقدر و ارزشمند حجه الاسلام والمسلمين سيد عبدالمحمد تقوي كه از طلاب والي و جوان شهرستان دهدشت بود،دعاي توسل را شروع كرد و بين دعا و روضه آقا ابوالفضل باب الحوائج را براي بچه هاي رزمنده گردان سيف الله خواند،چنان اين روزه در دل بچه ها نشست كه اكثراً از خود بي خود شدند،هر كسي كه لحظه اي مي انديشيد باور نمي كرد كه در اين دنيا است يا دنياي ديگر وصف آن شود و حال براي حقير عاصي سخت است .فقط شهيدان عزيزي كه آن شب صداي زمزمه شان به گوش افلاكيان مي رسيد و با آن حال خداي خود را زيارت كردند ميتوانند شور و حال آن شب را وصف كنند،واقعاً آن شب لحظه هاي تاريخي راز و نياز مولا علي (ع) در نخلستان كوفه تداعي شده بود.رزمندگان گردان سيف الله چنان با اين روضه متحرك شده بودند كه بعد از دعا تا ساعتها زير همان نخلستان سر به زانو نهاده و اشك ميريختند ،بطوريكه ما بعد از دعا براي ديدن آبراهي كه مي بايست از آنها عبور كنيم و دل اروند را در نورديم تا به قلب دشمن بزنيم رفته بوديم موقع برگشتن هنوز تعداي از اين عاشقان ابوالفضل (ع) را همچنان در حال گريه و زاري مشاهده كرديم. و هر وقت كه به ياد آن لحظه ها مي افتم صداي دلنواز شهيد تقوي در گوشم طنين انداز ميشود كه در اواخر دعا پيروزي فردا را به فرمانده محترم گردان سردار سيد مجيد كريمي تبريك گفتند من هم اين پيروزي غرور آفرين را بر شما بسيجيان و فرمانده محترم گردان صميمانه تبريك عرض مي كنم.بعد از دعا چند ساعتي مانده به حركت خدمت شهيد تقوي رسيدم و از ايشان خواستم با توجه به رسالت تبليغات و اثر ان و با توجه به اينكه استان و شهرستان ما از اين نظر نياز به فكر و انديشه طلاب جوان والايي مثل شما دارد اما از طرفي نيروي رزمنده در گردان زياد است بطوري كه گردان حضرت رسول (ص)سيف الله به اندازه دوگردان نيروي داوطلب داشت چنانچه صلاح بدانيد شما بمانيد تا از فكر و انديشه شما استفاده شود .ايشان فرمودند درست است كه من و امثال من براي تبليغ آمديم اما اين دليل نمي شود كه اگر خداوند عنايتي به ما كرد و توانستيم به ديگران شور وحالي بدهيم خودمان از ان حال بي بهره باشيم ،اشك در چشمان منور ايشان حلقه زد و سرش را به زمين انداخت بعد سرش را بلند كرد و فرمود اگر هم شما اجازه نمي دهيد با گردان ديگري بصورت نيروي رزمي حتماً بايد در اين عمليات پيروزمندانه شركت كنم.اين عمليات در حالي بود كه اكثر فرماندهان محترم جنگي با توجه به ؟ بودن رودخانه اروند رود احتمال پيروزي را خيلي ضعيف مي دانستند و احتمال اسارت و شهادت خيلي بيشتر از پيروزي بود« با توجه به خصوصيات اروند رود » اما اين شهيد سعيد هم در دعا پيروزي رزمندگان را تبريك گفت وهم در صحبت با حقير از كلمه عمليات پيروز مندانه استفاده كرد چانه زني حقير براي قانع كردن ايشان و ماندن و در پشت خط نتيجه ندارد حقير هم وقتي متوجه عمق دل ايشان شدم علي رغم ميل باطني كه دوست داشتم ايشان بعنوان طلبه جوان والايي و معتقد مطلقه فقيه كه داراي فكر و انديشه نو بود و ميتوانست براي شهرستان و استان ما بسيار حائز اهميت باشد و همچنين براي عملياتهاي بعدي ميتوانست مفيد واقع شود، گفتم سعي نيست حال كه خودت ميل داري در هر دسته ايي كه مايل باشيد در عمليات شركت كن.گفت كمك آرپي چي زن ميشوم و بعنوان كمك آرپي چي زن عازم منطقه عمليات شد.فردا ساعت 5/9صبح پادگان نيروي دريايي عراق سايت موشكي خور عبدالله با شليك يك گلوله مستقيم توپ ايشان و شهيدان عزيز محمدي از ياسوج و طالبي از دهدشت به آسمان پرواز كردند و حقير و برادر بزرگوار ايشان سيد شكر الله واهبي زاده به دو طرف خاكريز و براي خط عراق پرت شديم در حالي كه پشت خاك ريز از شدت درد خون در چشمانم حلقه ميزد لحظه اي ايشان را مانند كبوتري در حال پرواز ديدم كه بر بالاي سرم پرواز مي كند ،خيلي تماشايي بود آن لحظه وقتي اين كبوتر خونين بال به زمين آمد نكته جالب توجهي در آن دود و آتش توجه ام را به طرف او جلب كرد چند بار مي خواستم به طرفش بيايم و او را در آغوش بگيرم و تقاضاي شفاعت كنم اما از ناحيه پا و كمر به شدت آسيب ديده بودم كه تا مدتي قادر به حركت نبودم در همان حين دانشجوي بسيجي را ديدم كه به طرف ايشان آمده سرش را در بغل گرفت و از جيبش قرآن كوچكي را درآورد و آيه الكرسي را تلاوت ميكرد.بله شهيد سيد عبدالمحمد تقوي نهايتاً به هدفش رسيد و با تقديم جان خود و وفاداري خود را به ولايت مطلقه فقيه به اثبات رساند.

روحش شاد و يادش پر رهرو باد

آخرين وصيت نامه برادر شهيد عبدالمحمد تقوى

بعد از حمد خداوند و صلوات بر رسول اكرم (ص) و آل پاكش ، نكاتى چند به عنوان وصيت نامه خدمت شما مردان زنان مسلمان عرضه مى دارم .اكنون كه صداى زنگ مدرسه در گوشم نواختن گرفت ، قلم را بدست گرفتم تا چيزى بنويسم و اين نوشتن در فرصتى بسيار كم برايم پيش آمد ، در حالى دارم مى نويسم كه هر كس تفنگش را آزمايش مى كند ، خود را مهيا مى كند ، من هم قلم به دست گرفته ام و به سراغ كاغذ آمدم . خواهران و برادران : متوجه باشيد كه در قرآن و سنت و عقل ، آسايش و رفاه موجب كمال و سعادت معرفى نشده اند ، بلكه جهاد و صبر بر مشكلات از عوامل تكامل و استكمال نفس بشرى ابلاغ گشته اند . بشر در پرتو تحمل سختى ها جانش صيقل مى يابد . مواهب الهى همراه با صبر يافت مى شود و لذت مى بخشد ، نعمتهاى الهى اگر همراه با تحمل سختى ها ، شكرگزارى و عبادت خدا نباشند همه نعمت مى شوند ، اگر انسان دلش مسخر ياد خدا نباشد ، هر آنچه هست براى او بلا مى شود ، ولى اگر دل را به خدا بسپارد ، همه چيز براى او مى شود حتى سختيها و بلاها . مصائب موجب تكامل انسانند اگر از آنها بهره بردارى صحيح شود و در برابر او زانو نزند . بيائيد با ذكر ، در برابر حوادث عالم اطمينان و ثبات يابيد . وجود رهبر را شكر گوئيد و شكر اين نعمت ، اطاعت از اوست .

چون فرصتى ندارم ديگر نمى دانم چه بنويسم ، از پدر و مادرم ، خواهران و برادران عزيزم عذر مى طلبم ، عاجزانه استدعا دارم حلالم كنيد ، نگران نباشيد كه دنيا دست وفا و ماندن به كسى نداده است ، همه براى رفتنند منتهى متوجه رفتن نيستند تا لحظه مرگ . گرچه مى دانم رفتن من موجب نگرانى و اضطراب مى شود ولى صبر كنيد ، از همه مردم ، دوستان و روحانيون مى خواهم كه ضمن حلاليت بنده : ما را از دعاى خير فراموش نكنند . نكاتى در رابطه با مسائل خانواده نوشته ام كه جداگانه تقديم خانواده مى شود . در پايان از همه مردم مى خواهم كه از سخنان لغو ، مجالس بيهوده و سو خلق بپرهيزند . والسلام عليكم و رحمته ا... و بركاته

تذكر : در مورد چاپ كتابها ، كتاب ذكراله ، يك جلد آن در اختيار نشر محمد است كه تايپ گشته است و جلد دوم آن هم نوشته شده و در كيفم مى باشد و جلد سوم هم مقدارى از آن نوشته شده است كه بايد تنظيم گردد . اين جلد در مورد ذكر نعمتها و ياد خدا در رتحتى هاست . جلد چهار نوشته نشده و از جلد پنج دو مقاله هست يكى تحت عنوان (از خدا بيگانگى) كه از آثار اعراض از ذكر است و ديگرى در مورد نماز است كه آثار ذكر است و در همان دفترى كه مقاله اول است موجود است . كتابى در مورد معاد دارم كه جلد اول آن در كيفم مى باشد و جلدهاى نا منظم در دفترهاى ديگرم مى باشد كه باز هم در دفترم مى باشد . خاطراتم هم در همين دفتر مى باشند،نامه هائى كه به برادران نوشتم ، اگر دادند مطالبى مفيد دارند .

رسالت عبد المحمد تقوي قبل از شهادت به مناسبت حمله فاو

از سوي ديگر بسيجيان و عاشقان خداروزها در نگاهشان بي حركتند گوياسرعتي ندارند،برخود فشار مي آورند و از كندي وسنگيني روزها گله دارند. در اينجا من و دوستان من ،آنانكه رهبر بر بازوانشان بوسه زد مي خواهيم زودتر از روزها حركت كنيم . ميخواهيم زودتر فردا را در يابيم فردائي كه در دل همه شور وشوقي ديگر آفريده است فردائي كه غبار از قبر حسين و آتش از دل زائرين حرمش زدائيد فردائي كه رهبر به آرزويش ميرسد .فردائي كه امام زمان به زيارت حسين مي رود.... و از زائرانش استقبال ميكند.

« شب من »

13 / 11 / 64 اكنون از امواج متلاتم روز به آرامش شب رسيدم شب من غير از ديگر شبهاست . شب من خواب نيست ، شب من عيش و نوش نيست ،... شب من آرامش نيست ... آرامش در پرتو جهد و كوشش ، شب من بيداري است ، من در شب سرم را بربالش راحت نمي گذارم ، من در شب سرمه بيداري در چشم خود مكنم ، ديدباني در شب حرفه من است ، من خواب را زمزمه مي كنم ، من در شب بر سفره تقرب به خدا زانو ميزنم ، شب من خلوتي است مهتابي ، شب من روشنائي است كه لباس تن دارد ، شب من شبي است كه روز را در خود پنهان كرده است. شب من صبحي است جهان افروز .

« جوشش خون »

20 / 11 / 64 اكنون همه مهيا گشته اند ، هر كس تفنگ خود را برداشته است و بندهاي كفشهايش را محكم بسته است . بچه ها همديگر را در آغوش مي گيرند و بر روي هم بوسه مي زنند ، از يكديگر التماس دعا دارند ، گويا همه چيز را فراموش كرده اند ،از هر چيزي رميده اند ، به شوق وصال پرواز مي كنندنمي دانم اين چه نيروئي است؟ چه خوش است كه در وجود آنان جوشش است كه ايشان را اين چنين بي سر و پا كرده است، نور خدا از ديدگان آنها بيرون ميتابد . گويا خورشيد در صورت آنها فرو نشسته است ، خدايا اين چه نيروئي است ، چه جوش و خروش است ؟ نميدانم قلب آنها خون ميگريد و به اين بدن مي دهد.... تنها جوابي كه برايم باقي مانده اين است كه بگويم خون عاشورا است كه در قلب آنها جمع شده و در بدنشان جريان دارد.

« روز، اكنون من »

18 / 11 / 64 اكنون بايد از چاه تن بيرون آمد ، بايد از حضيض دنيا راهي عروج شد ، اكنون دارم به آن فرداي بلند مي انديشم آن فردائي كه در انتظار من است و من در انتظار اويم . اكنون در امروز ، امروزي كه فردا از آنسويش پيدا است ، اي خدا، اكنون كه گويا فردامي خواهدمرادريابد ومن اورامهمان كردم دلم دركوي محبت هروله دارداي خدااكنون كبوتر جانم ،اكنون پيراهن فراق بر تنم فرسوده گشته ، ولي جانم پيراهن اميد تو پوشانده ، اي خدا اكنون دشت خشك دلم آب ميطلبد ، اي خدا من اين روزگار هجران را چگونه به سر برم ، اي خدا اكنون مي خواهم رسالت خويش را از ذرات خونم بنويسم، اي خدا اكنون ميخواهم با زبان دل وديده ام با تو سخن بگويم ، اي خدا اكنون چون گل شكفته شدم و جامعه تن دريدم . اي خدا اكنون براي رسيدن به كوي تو و كوي حسين تو ، چون آهوئي وحشي ميدوم . اكنون آئينه دلم را پاك ميكنم تا تو را در آئينه ببينم . خود را پاك ميكنم تا بسوي تو آيم با اميد به تو

صحبتهاي فرمانده گرداني كه شهيد عبدمحمدتقوي خدمت مي كردند:

سلام بر ارواح طيبه شهداي اسلام از بدر و حنين گرفته تا شهداي والفجر تا شهداي كربلاي 6 . شهيد بزرگوار استاد بزرگوار استاد اخلاق گران ما و لشكر ما شهيد سيد عبدالمحمد تقوي بود.سخن گفتن در ميان اين جمع براي من سخت است چون ما لايق نيستيم و كوچكتر از آن هستيم كه بتوانيم خصوصيات اين شهيد بزرگوار را براي برادرها توصيف كنيم. كم و بيش برادرهاي اين منطقه با اين برادر شهيد برخورد داشتند. از صحبت هاي ايشان استفاده هاي شاياني شد اما در جبهه ايشان چه كار مي كرد؟! سرگذشت ايشان در جبهه چگونه بود؟! ما از ايشان خواستيم كه بيايند برويم جبهه در گردان كار كند و مسائل اسلامي و معارف اسلامي را در جبهه ها برحسب نيازي كه مي ديديم در رابطه با رزمندگان اسلامي و اعتقادي كه در جبهه هاي جنگ اين كمبود در جبهه مي ديديم و لازم مي دانستيم. هنوز ايشان را در جبهه تا به ارشادهاي خودش و با اخلاق خودش و معارف اسلاميمان ما را ياري كنند و ما را بسازند كه انشاءالله بتوانيم در مقابل دشمن با يك زانوي محكم و با يك اراده قوي در مقابل اعتقاد متزلزل دشمن بايستيم و بجنگيم. در اين مدت سه چهار ماه كه در خدمتشان بوديد آنقدر ايشان خدمات شاياني كردند كه اين گردان كه در سپاه لشكر و گردان نمونه شديم از نظر معنويت نام آور شده بود. اذان گفتن در گردان يك سنت شده بود و اين سنتي بود كه شهيد تقوي در آنها به يادگار گذاشت كه موقع اذان كه مي شد هر كس مشغول هر كاري بود آن كار را كنار مي گذاشت و دست را بالاي گوش مي گرفت و الله اكبر سر مي داد و اين يك روحيه معنوي و يك حال عرفاني به خود مي گرفت.

صحبتهايي توسط يكي از روحانيون درباره رثاء و مقام شهيد تقوي:

مرحوم طلبه شهيد بزرگوار تقوي در يك جهاني سير مي كرد و در يك ابعادي حركت مي كرد كه خيلي ها به آن جهت توجه نداشتند. خيلي ها مي دانيد كه سن ايشان در چه حد بوده. هم كلاسي و هم محلي ها مي دانند كه به اصطلاح محلي تقريبا بچه بود و سني نداشت، نسبت به رشد و نمو فكري و شجاع فكري و وسيع فكري كه داشت بسيار ؟ اما به هر اندازه كه از نظر سني به ؟ كوچك بود از نظر فكري و بينش، از نظر علمي و با اين سن و سال جدا نابغه بود و جدا كسي بود كه ما در مجالس و محافل، در سخنرانيها و در جاهايي كه بحث مي شد يكي از كساني كه خيلي رويش اميد بود و خيلي ما به او اميدوار بوديم و مي گفتيم در آينده نزديك ايشان زمينه اجتها كاملا برايش فراهم هست ايشان است. در اين سن و سال در يك زمينه هايي صحبت مي كرد، در روايتهايي سخنراني مي كرد كه با اين سن و سال مطابقت نداشت. جدا من يادم نمي رود كه در آن سخنرانيها و بحث هايي كه در مراسم نماز جمعه و بحث هايي كه در ساير جاها داشت، اي كاش در چند روز قبل در دادسراي انقلاب اسلامي اهواز او را با آن حالت مشاهده نمي كردم. سيد بزرگوار وضعيتي داشت كه هر جايي كه مي رفت، با هر كس كه برخورد مي كرد، در كوچه و خيابان راه مي رفت، در محفل بود، در مجلس بود هميشه سربه زير بود و در يك وادي خاصي او فكر مي كرد؛ در يك عالم خاصي سير داشت و حركت مي كرد. در مجلس بود ولي روحش جاي ديگري بود.كسي بود كه روزها م اطلاع دارم در حوزه علميه قم با شكم گرسنه مي خوابيد و به كسي نمي گفت من پول ندارم؛ به كسي نمي گفت به من قرض بدهيد. آنقدر ؟ بود؛ آنقدر بزرگوار بود؛ آنقدر آقا بود كه حاضر نبود به طلبه اي از طلبه هاي رفيق و بستگان بگويد به من قرض بدهيد و حتي بعضي مجالس و محافل مهماني در خانه هم كه مي رفت براي او غذايي درست مي كردند ناراحت مي شد و مي گفت آن كسي كه با يك تومان نان چند شب را در قم به سرآورده و گذرانده است او نمي تواند در كنار سفره هاي رنگين بنشيند. او نمي تواند از اين غذاها استفاده كند و ؟ است. مي گفت من بايد آن ؟ خود را حفظ كنم و لذا ؟ است كه با اين چنين لياقتي را خدا به ايشان داد و در نهايت مرحله كمال يعني شهادت رسيده است. آن مسائل و آن برخوردها و آن شيوه زندگي شهيد ؟ زمينه را براي او فراهم كرده است تا در اين زمينه ؟ نمايد ؟....؟ ازاين متاثر بودند كه چنين نيروي ارزنده اي را از دست داده اند.نيروي بالياقتي را از دست دادند. تنها چيزي كه مي تواند تسكين بدهد ما را و خانواده ات را اين راه بود كه رفتي. اگر رفتي اما خون تو و ديگر همرزمانت فاو را آزاد كرد و زمينه سقوط صدام را فراهم كرد. طلبه هاي عزيز ؟ بزرگوار اگر احساس مي كنيد عبدالمحمد در ميان شما نيست؛ نيروي ارزندهمان ولايتي را از دست داديد؛ نيروي بزرگواري را از دست داديد. اما به پيامهاي شهادت او به حماسه آفريني هاي او، به خونبهاي او و همرزمانش گوش بگيريد و قلب خودتان را تسكين دهيد.

والسلام من الله توفيق

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده