شهدای پانزدهم مهرماه
شهید ولی اله آقاپور دهم فروردين 1337، درروستاي جعفر آباد هشترود چشم به جهان گشود. پدرش قوچعلي، كارگر شهرداري بود و مادرش، ضيابيگم نام داشت. تا سوم متوسطه در رشته علوم انسانی درس خواند. سال 1357 ازدواج کرد و صاحب يك دختر شد. به عنوان پاسدار کمیته انقلاب اسلامی در جبهه حضور يافت. پانزدهم مهر 1359، در کامیاران بر اثر اصابت گلوله توسط نیروهای عراقی شهيد شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است.

شهید ولی اله آقاپور دهم فروردین سال 1337 در یک خانواده کشاورز چشم به جهان گشود و از سن شش سالگی روحش با کلام خداوند آشنا گشت و به مکتب قرآن راه یافت. بعد از آن تحصیلات خود را تا پنجم ابتدایی ادامه داد. در طول یادگیری قرآن همیشه مورد تشویق مدرسه بود زیرا معتقد بودند که ایشان از هوش و استعداد سرشاری برخوردار است از کودکی فردی جسور و نترس بود و همیشه از فساد جامعه ایی که در آن زندگی میکرد به علت فسادی که رژیم برای جوانان و مردم محروم ایجاد کرده بود رنج میبرد و میگفت همه مشکلات زیر سر رژیم حاکم شاهنشاهی دست نشانده آمریکا است.

با اولین جرقه های انقلاب مانند تشنه ای آب یافته به سیل خروشان انقلابیون مسلمان به رهبری امام خمینی پیوست و با فعالیتهای از قبیل پخش و توزیع اعلامیه و نوارهای امام خمینی و رهبران مذهبی و شرکت فعالانه در تظاهرات براندازی رژیم و درست کردن بمب دستی در اواخر پیروزی انقلاب مشارکت داشته و در روزهای تاریخی انقلاب باشوق بی وصفش شرکت کردند.

در روز تسخیر پادگانها مسلح همگام دیگر مردم مسلمان شرکت کردند با آرزوی اینکه ای کاش من هم لیاقت شهادت بیابم. بعد از پیروزی انقلاب باعقیده به اینکه وقت پاسداری و حراست از دستاوردهای انقلاب که با دادن هزاران هزار شهید برای اسلام در طول 1400 سال ظهور اسلام بپردازیم و بعد از انقلاب جیره خوار انقلاب نباشیم. و در آخرت پیامبرمان روسفید باشیم از اینکه امت او هستیم.

در سال 57 ازدواج کرد ثمره این ازدواج یک فرزند دختر است بعد از ازدواج و تشکیل خانواده نیز از انقلاب دست نکشیده بلکه مشتاقتر برای شهادت شدن و با این منظور داوطلبانه در اکثر مأموریتهایی که به کردستان بود میرفتند.

آخرین مأموریت ایشان برای پاکسازی کامیاران از لوث ضدانقلابیون بود که این منظور گروهی به فرماندهی ایشان به مدت تقریباً 2ماه روز ضدانقلابیون را سیاه کرد که با تمدید دوباره مأموریت که به پیشنهاد ایشان که بمانید و اینجا را کاملاً پاکسازی کنیم در درگیری که در روز 15مهر 59 داشتند ایشان که دیگر روحش در جسم خاکیش گنجایش نداشت روحش به ملأاعلی پرواز کرد و به آرزوی دیرینه اش رسید که آن شهادت در راه خدا بود.

خصوصیات اخلاقی شهید:

ایشان به مطالعه کتب اسلامی بخصوص قرآن و نهج البلاغه علاقه فراوانی داشتند و شبها تا پاسی از شب گذشته غرق در مطالعه میشدند و دیگران را هم تشویق میکردند به خواندن و عمل کردن عاشق خدمت به اسلام و انقلاب بودند و از همه اینها عاشق شهادت میگفتند که نشستن گناه است زیرا ما به شهدا مدیون هستیم نباید بنشینیم و میراث خوار انقلاب باشیم و شعارهای جورواجور بدهیم میگفتند باید همچون فولاد در برابر دشمن ایستادگی کنیم و همچون ابوذر بخروشیم نباید غفلت کنیم زیرا یک لحظه درنگ یک عمر پشیمانی دارد باید حسین گونه تاریخ ساز باشیم و باید مثل حر تصمیم بگیریم تصمیم نهایی را. میگفتند ای پاسداران اسلام و ای کسانیکه امام شما را جندالله نامید بیایید امام گونه این رسالت سنگین را که شهیدان بر دوش ما گذاشته رسول باشیم و حقیقت را فدای مصلحت نکنیم.

به مادرش میگفتند که مادر بعد از من گریه نکنید زیرا انسان یک روز به دنیا می آید و یک روز هم از این دنیا میرود و تنها این اعمالی که از انسان سرزده میماند و مرگ سرنوشت و قسمت تمام انسانها است پس چه بهتر که این مرگ در راه دین و هدف باشد و این امانت الهی که جانم باشد در این راه به سلامت به صاحبش برگردانم از شهادتم نگران نباشید زیرا من بعد از کشته شدنم نمرده ام بلکه فقط جسم ظاهری و دنیایی من از بین رفته است ولی مادر فکر نکن کسی که در راه خدا کشته شده مرده است مادر جان دعا کن که من شهید بشوم.

میگفتند خواهرانم زینب گونه رسالت شهیدان کربلاهای ایران را بر دوش بکشید و با فریادهای زینب گونه ات کاخ یزیدیان را فروریز و برادرانم در فرداهای نزدیک تفنگ برادر به خون خفته تان را بر دوش برمیگیرید تا جهان اسلام آزاد شود.

به مستمندان و جنوب شهریها علاقه خاصی داشت و میگفتند همیشه این مجروحین هستند که طاغوت میخواهد آنها را به زیر بکشد و این مردم هستند که مزح مجروحیت و رنج را احساس میکنند او اصرار به حق گفتن میکردند حتی اگر به ضرر آشنایان و فامیل و خود شخص باشد. ایشان میگفتند دوست دارم نمیرم و تا آنجایی که میتوانم برعلیه دشمنان اسلام بجنگم ولی راضیم به رضای خدا همیشه در وارد شدن مصیبتی آیه انالله و انا الیه راجعون را میخواندند.

میگفتند که خدایا من در آرزوی شهادتم مرا در بستر مرگ نمیران. میگفتند که هر بار به جبهه میرویم بیشتر روحم از جسمم فرار میکند و خواستار پرواز به سوی اوست میگفتند به همسنگرهایم که شهید میشوند حسادت میکنم که چرا من لیاقت چنین سعادتی را ندارم. و پیش خود فکر میکنم که شاید من از تمام قیدوبندهای ظاهری اعم از مال و جان خالصانه فدا نمیکنم ایشان میگفتند دوست دارم شهید بشوم و در خون خود بغلطم عاشق امام بودند و همیشه دعایشان این بود که خدایا از عمر من بگیر و بر عمر امام بیفزا.

منبع: اداره اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران تهران بزرگ

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده