زندگی نامه فرماندهان
يکشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۳۷
شهید خلیل حسن بيكي الله آبادي بيست و هشتم مرداد 1333، در شهرستان يزد به دنيا آمد. پدرش عباس، مقني بود و مادرش زهرا نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته طبيعي درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1357 ازدواج كرد و صاحب سه پسر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و پنجم دي 1365، با سمت جانشين فرمانده ستاد تيپ 18 الغدير در شلمچه بر اثر اصابت تركش خمپاره به سر، شهيد شد. مزار او در گلزار شهداي خلدبرين زادگاهش واقع است.
نویدشاهدیزد
انگیزه اش از اعزام به جبهه دفاع از اسلام، اطاعت از امام،  حفظ انقلاب،  جنگیدن با ظالم بود
خلیل حسن بیگی، اولین فرزند  عباس و زهرا ، در سال 1334 دارالعباد  در خانواده ای مستضعف و مذهبی به دنیا آمد مادرش در زمان بارداری، خواب دیده که یک سید یک انگش تر فیروزه به او داده است . خلیل مادر و دایی اش را خیلی دوست داشت وبه والدینش احترام زیادی می گذاشت.  از همان کودکی علاقه زیادی به اذان داشت هنوز نماز خواندن را یاد نداشت اما موقعی  که اذان می گفتند، پشت بام می رفت و اذان می گفت و بعد پشت سر  پیش نماز برای ادای نماز می ایستاد آقای پیش نماز می گفت  چون علاقه به نماز دارد اشکالی ندارد خلیل در 7 سالگی دوره ی دبستان را درمدرسه ای در روستای شیخداد شهرستان یزد سپری کرد.
انگیزه اش از اعزام به جبهه دفاع از اسلام، اطاعت از امام،  حفظ انقلاب،  جنگیدن با ظالم بود
خواهرش، می گوید:
در آن زمان برق نداشتیم و  خلیل تکالیفش را زیر نور چراغ توی کوچه انجام می داد.  دوست داشت کار کند. بعد از این که مدرسه تعطیل می شد ، از ساعت 12 تا 2 بعدازظهر می رفت دم مغازه و کار می کرد و به ما چیزی نمی گفت و اگر دیر هم  می آمد می گفت: خانه پدربزرگ بودم و سر هر ماه 10 تومان به مادرم می داد. مادرم که کنجکاو شده بود، فهمید که او در مغازه کار می کند. بعد از اتمام دوره راهنمایی، دو سال ترک تحصیل کرد  و این مدت را در  شرکت سیمرغ کار می کرد . دوره دبیرستان را در مدرسه ی البرز گذراند. روزها در مغازه کار می کرد وشب ها درس می خواند  .در کارهای سنگین خانه مثل شست وشوی فرش و جابه جایی وسایل  سنگین خانه کمک می کرد .او دیپلمش را در رشته ی ادبیات گرفت.
قبل از انقلاب به مسایل سیاسی کاملاً آگاه بود و اهل گروه گرایی نبود و بر ضد گروهک های ضد انقلاب فعالیت می کرد.  در اوایل انقلاب عکس امام نبود و خلیل هم یک عکس از امام داشت که او را قاب کرده و پنهان کرده بود.  او عکس امام را تکثیر و پخش می کرد که بارها توسط ساواک دستگیر شد.
خلیل با دختر عمه اش، ، ازدواج کرد که حاصل 9 سال زندگی مشترکشان  سه فرزند پسر  به نام های ابوالفضل (متولد 1357 ابوذر (متولد 1359 ) و ابراهیم متولد ( 1364 ) می باشد.  ، به امام ، شهیدان بهشتی و رجایی،  روزه،  نماز جماعت، مسجد جبهه و جنگ  ، نیروهای بسیج و رزمنده، سپاه و کسانی که در خط اسلام بودند  و نیز به کتاب جاذبه و و دافعه ی شهیدمطهری علاقه زیادی داشت  و از افراد بی بند و بار، بی ایمان، دورو ، بدحجاب، دروغگو  لاابالی، منافق  ، غیبت گر و انجام هر عملی خلاف دستورات دین  و ازافراد مخالف انقلاب، نظام، امام و رزمندگان  و از اداراتی که کار مردم را راه نمی انداختند  و مال و ثروت می اندوختند، بدش می آمد. زیارت عاشورا را زیاد می خواند و کتاب های مذهبی و سرگذشت پیامبران را مطالعه می کرد.
او روحیه بشاش و خوبی داشت و همیشه لبخند به لب داشت  و امر به معروف و نهی از منکر می کرد. از خصوصیات بارزش گذشت ، فروتنی ،  شجاعت  ، مهربانی و تواضع بود. در برابر مشکلات سعه صدر داشت  و در رفع آنها تلاش می کرد  و به همه روحیه می داد  هیچ وقت برای حل مشکل خودش به کسی رجوع نمی کرد.
خلیل در تاریخ1358/2/12 عضو سپاه پاسداران ایران شد. با شروع غائله کردستان به آن منطقه هجرت کرد . بر اساس لیاقت و شجاعت های زیادی که از خود نشان داد، به عنوان مسئول انتظامات منطقه غرب انتخاب شد. با شروع جنگ تحمیلی در جبهه جنوب نیز حضور یافت و در ستاد لشکر  نجف اشرف مشغول خدمت شد . وی پس از چندین ماه حضور در جبهه ها به یزد برگشت و بنا به ضرورت و برای دفاع از ارزش های اسلامی به عنوان فرمانده پایگاه هرات انتخاب شد . او در آنجا با عوامل وابسته رژیم سابق و خان های ظالم و مستکبر مبارزه کرد و به اجرای حدود الهی پرداخت.
با تاسیس یگان تیپ 18 الغدیر - که متشکل از شیر مردان سرزمین دارالعباد بود- او به عنوان جانشین ستاد تیپ الغدیر انتخاب گردید . او مداوم در جبهه ها حضور داشت و فقط چند روزی را در سال به یزد می آمد.  انگیزه اش از اعزام به جبهه دفاع از اسلام، اطاعت از امام،  حفظ انقلاب،  جنگیدن با ظالم، خدمت به بسیجی ها و شهادت در راه خدا بود.  خلیل معتقد بودکه امام تحول بزرگی ایجاد کرده است و همیشه در جیبش عکس امام را داشت  و قسمش همیشه به جان امام بود. آرزوی شهادت در راه خدا،  پیروزی در جنگ ،  برقراری عدالت در کشور، گرفتن حق مظلوم از ظالم و نیز رسیدگی به کار مردم در ادارات  و گرایش همه ی مردم به اسلام واقعی داشت. 53 اوقات فراغت را در جبهه به حل و فصل مشکلات خانواده های رزمندگان و بچه های سپاه می گذراند و اگر می فهمید خانواده ای گرفتاری و کمبودی دارد کمبودشان را جبران می کرد.
خلیل در برابر بی حجابی، کار نسنجیده و خطا،  توهین به رهبری، نظام، خانواده شهدا و جنگ عصبانی می شد. او در کارهای جمعی با گروه همفکری می کرد  و هماهنگ با افراد بود و تک روی نمی کرد.  با همه تیپ آدم کار می کرد. هر جا که بود نقل
مجلس بود و محور مجلس را در دست می گرفت.  او در نماز اول وقت  و به جماعت، تلاوت قرآن و دعای کمیل و توسل شرکت می کرد . نماز جماعت او هیچ وقت ترک نمی شد. بالاترین عبادتش خدمت به رزمندگان جبهه و جنگ بود.
او علاقه خاصی به مسایل فنی داشت، از ماشین سبک گرفته تا سنگین مثل لودر، مکانیک آن را انجام می داد و در کنارش نظم و انضباط برای او مهم بود. هر کجا احساس می کرد کاری زمین مانده انجام می داد در جبهه همه او را آچار فرانسه تیپ می دانستند. در جبهه که بود اهل نوحه سر ایی و عزاداری بود و همیشه آخر صحبت هایش عزاداری می کرد و نوحه می خواند . با اینکه فرمانده بود خودش را خدمت گزار مردم می دید. اگر خانواده ی شهیدی مشکلی داشتند درجهت رفع آن بر می آمد .  وقتی به مرخصی می آمد خانه او مثل محکمه ی دادگاه بود. خانواده هایی را که اختلاف خانوادگی داشتند  می آورد خانه و آشتی شان می داد. با اینکه در یزد زندگی می کرد اگر اقوامشان در تهران اختلاف داشتند به آنجا می رفت و آنها را آشتی می داد  و در تمام مدت صله رحم را به جا می آورد.
انگیزه اش از اعزام به جبهه دفاع از اسلام، اطاعت از امام،  حفظ انقلاب،  جنگیدن با ظالم بود
همسرش، نقل  می کند:
تیر ماه تابستان روزه بود که  تشت آب می گذاشتم تا پاهایش را داخل آن بگذارد و تشنگیاش رفع شود خلیل به سوریه رفت و برای حج نیز اسمش درآمد، اما به خاطر جبهه نرفت.
خواهرش، می گوید:
خلیل به شهدا ا حترام زیادی  می گذاشت. یکی از دوستانش تعریف می کرد: در یک عملیات که تعداد زیادی شهید دادیم، شهیدان را روی هم ریخته بودند. خلیل ناراحت بود. به حدی که گریه کرد و گفت: هر کدام از این ها دنیا ارزش دارند. بعد با احترام و ملایمت  شهیدها را کنار گذاشته و پارچ های سفید روی آنها کشید او دارای قوه ی جاذبه ی زیادی بود. اگر می دید جوانی منحرف می شود او را هدایت می کرد و به بیت المال اهمیت می داد.
احمد رضا سلطانی، دوست و همرزمش، می گوید:
خلیل از وسایلی که در جبهه بود خوب استفاده می کرد که خراب نشود. یک روز یک راننده با ماشین بیت المال به سرعت رانندگی می کرد و گرد و خاک زیادی به پا کرده بود، به طوری که افرادی که این منظره را دیدند ناراحت شدند که چرا درمصرف بیت المال دقت نمی کند. وقتی خلیل از آن راننده علت را پرسید، جوان با او تندی کرد و خلیل هم ماشین را از او گرفت . بعد از مدتی به من گفت: احمد برو آن راننده جوان را پیدا کن، دوست ندارم برخورد من تاثیر منفی روی او بگذارد. بعد جوان را پیدا کردم و خلیل  با آنکه آن جوان مقصر بود از او عذرخواهی کرد و جوان هم از کار خودش  شرمنده شد
محمد مهدی فرهنگ دوست، دوست و همرزش، نقل می کند:
خلیل می گفت: اگر لباس سپاه را فشار دهید خون از آن بیرون می آید، لباس  سپاه لباس مقدسی است که اگر آن را بپوشید هرگز گناه نمی کنید خلیل سخنرانی توانا بود و اطلاعات وسیعی از جبهه و جنگ به خصوص جبهه های جنوب و غرب داشت، به همین جهت به او کتاب کهنه ی جنگ می گفتند. وی هر وقت لب به سخن می گشود از هر جا و هر مکان ده ها خاطره می گفت و همه را مجذوب خودش می کرد. او همیشه اشاره داشت به آن سرباز که در برف های کردستان به شهادت رسیده بود و هنگامی که به بالای سرش می رود می بیند که دستش را روی قلبش گذاشته است و هنگامی که دست او را بلند می کند عکس دختر سه ساله اش را می بیند. خلیل همیشه می گفت: این صحنه ها را به یاد داشته باشید و مردانه بجنگید که عزت شما و فرزندانتان در گرو ایثار و فداکاری شماهاست .
خلیل حسن بیگی پس از هشت سال خدمت در جبهه های نبرد حق علیه باطل  سرانجام در عملیات کربلای ، در منطقه شلمچه،  پس از گفتن اذان و خواندن نماز در سنگر نشسته بود که بر اثر اصابت خمپاره به داخل سنگر او و جدا شدن سرش در بیست و پنجم دی ماه سال 1365 به شهادت رسید. او اولین شهید خانواده حسن بیگی بود.
انگیزه اش از اعزام به جبهه دفاع از اسلام، اطاعت از امام،  حفظ انقلاب،  جنگیدن با ظالم بود
همسر شهید، می گوید:
خلیل هر سه فرزندم را شفا داد. ابراهیم که از زمان کودکی تشنج داشت، به واسطه ی دعای دوست پدرش مهدی فرهنگ دوست که به حج مشرف شده بود و خود پدرش شفا یافت
فرزند شهید، نقل می کند:
سال 1365 چهلم ابوالفضل حسن بیگی، پدرم بود که تصادف کردم و به حالت اغما رفتم . خواب دیدم که گویی کسی می خواهد نماز بخواند. در غروب آفتاب و یک منظره دلنشین پدرم رو به دریا دعا می کرد و رو به من کرد و گفت: برای تو دعا می کنم که  خوب شوی و شفا بیابی
انگیزه اش از اعزام به جبهه دفاع از اسلام، اطاعت از امام،  حفظ انقلاب،  جنگیدن با ظالم بود
وصیت نامه
مادرم، پدرم، همسرم ای خواهرانم:
هر چه شما کردید دنیا فناپذیر و  مرگ در پی همه ماست. بکوشید تا کوله باری پر از معنویت بر دوش داشته باشید تا مرگ را استقبال کنید. از شما می خواهم تا مانند دیگر خانواده های شهدا صبور باشید. فرزندانم را طوری تربیت کنید تا انشاءالله در آینده ای نزدیک اسلحه گرم مرا برداشته و بر ارتفاعات جولان بتازند.
همسرم:
اگر لایق بودم در دنیای دیگر تو را شفاعت خواهم کرد . در عزای من مشکی نپوشید و حتی الامکان شاد باشید . از گریه کردن در جلوی نامحرم خودداری کنید . از کینه و دورویی بپرهیزید .  حجاب و عفت داشته باشید. مشکلات خود را بروز ندهید و در برابر مشکلات زندگی از خدا کمک بگیرید. نوار ترانه گوش ندهید و مذهبی باشید.
خواهرانم:
دخترانتان را عفیف بار بیاورید تا در روز محشر در برابر فاطمه زهرا (س) رو سفید باشید. غیبت نکنید، در روضه سیدالشهد ا(ع) شرکت کنید. به ارزش های دینی اهمیت دهید و ایثار و گذشت داشته  باشید
انگیزه اش از اعزام به جبهه دفاع از اسلام، اطاعت از امام،  حفظ انقلاب،  جنگیدن با ظالم بود
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده