شهيد احمد يوسفى برنتى فرزند على اصغر در پنجمين روز از ماه شهريور 1349 در روستای برنت سوادکوه به دنيا آمد. در شانزده سالگى روحيه ى رشادت طلبى اش اجازه ى در شهر ماندن را به وى نداد. بنابراين به دور از چشم پدر و مادر رضايت نامه اى براى خود تنظيم مى كند تا پنهانى به جبهه برود.
گذرى بر زندگى شهيد نوجوان احمد يوسفى برنتى
نويد شاهد مازندران: شهيد احمد يوسفى برنتى فرزند على اصغر در پنجمين روز از ماه شهريور 1349 در روستای برنت سوادکوه به دنيا آمد. دوران كودكى اش را مثل همه بچه هاى ديگر به بازى با خواهرها و برادرهايش و دوستانش گذراند. 
فضايى كه او در آن قد ميكشيد سرشار از روح اسلام، مذهب و تقيد به احكام شريعت اسلامى و اخلاق بود. اين فضا چون آبى زلال نهال وجودش را سيراب مى نمود. دوران تحصيلاتش در مقطع ابتدايى و راهنمايى را به خوبى سپرى نمود.

علاقه ى وافرش به فرهنگ و كارهاى هنرى از جمله نقاشى او را در مقطع دبيرستان به سمت رشته هنر رهنمون نمود. 

ده ساله بود كه جنگ توسط اجانب استكبار جهانى به ايران اسلامى ناجوان مردانه تحميل نمود و خيل عظيمى از زنان و مردان دلاور سرزمين مان را به خاك و خون كشيد و خانواده هاى بسياري را داغدار عزيزانش نمود كه عظيم ترين سرمايه كشورى اسلامى ايران بودند.

احمد نوجوانى خوش مشرب و مهربان بود و با همه جوش مى خورد (به قول امروزى ها روابط عمومى قوى را دارا بود) و به راحتى با هر كسى ارتباط برقرار مى كرد، فضاى خانه هميشه آكنده از خنده هايش بود با همه شوخى مى كرد، پير، جوان ، زن ، مرد ، كودك ، بزرگ.

با همان سن و سال كمش آگاه به مسائل روز و پيرامون خود بود، زمانى كه برادرش محمد عزيز در آزاد سازي خونين شهر آسمانى شد، او تنها دوازده سال داشت و تحمل غم از دست دادن برادر و رنج پدر و مادر برايش بسيار سنگين بود.
 
روحيه ى سلحشورانه اى داشت و به گونه اى درباره ى مسائل جنگ اعم از اعزام و حمله و.... سخن مى گفت كه گويى فرماندهى گروه جنگى را به عهده دارد با وجود او در فضاى خانه هميشه معطر به اخبار دفاع  مقدس بود.

در شانزده سالگى روحيه ى رشادت طلبى اش اجازه ى در شهر ماندن را به وى نداد. بنابراين به دور از چشم پدر و مادر رضايت نامه اى براي خود تنظيم مى كند تا پنهانى به جبهه برود. وقتى يكى از خواهرانش متوجه اين جريان مى شود در توجيه عمل خود مي گويد: هدفم بي احترامى به پدر و مادر نبود بلكه توان ديدن غم و اندوه را در چشمانشان ندارد. پس از مدتى مادر به صورت اتفاقى، هنگام زيارت مزار فرزند و برادر شهيدش در جريان گفتگوى همسايگان متوجه اعزام احمد به جبهه مى شود و سر از پا نشناخته به محل اعزامش مى شتابد كه مانع شود اما با مخالفت وى مواجه مى شود و در نهايت با اعزامش موافقت مى نمايد.

احمد از طريق بسيج به جبهه هاى جنوب رهسپار مى شود و از خود مجاهدت هاى شايان توجه ى در عرصه ى نبرد به يادگار مى گذارد. سرانجام در تاريخ 15 اسفند 1365 در منطقه ي شلمچه در عمليات كربلاى 5 در اثر اصابت تركش خمپاره به آنچه كه مى خواهد مى رسد و جانانه به وصال معبود نايل مى آيد. و پس از تشيع پيكر مطهرش بر فراز دستان امت هميشه در صحنه و بر دوش همرزمان و دوستان در ملامجدالدين سارى، پيكر مطهرش كنار برادر و دايى عزيزش آرام گرفت و براي هميشه زيارتگاه عارفان و احرار جهان شد.

قسمتى از دل نوشته هاى احمد يوسفى دو روز قبل از شهادتش:
بارى عرض مى كنم از بهار عشق، اى خانواده عزيزم كه امشب آن شبى است كه ما نالان بوديم در محلى تجمع كرده بوديم. چند تا از برادران عزيز مى خواندند و ما غرق ناله بوديم. حسين حسين مى گفتيم كه شايد حسين ما را يارى كند. باز هم نمى دانم تا چند روز ديگر  معلوم مى شود. يا ابا عبدالله الحسين قلبم مي تپد فكرم به شهدا رفته، به شهدايي كه غربيانه در صحراى بى آب و علف سوختند و حسرت يك آه را در بدن نداشتند.
خانواده عزيزم واقعاٌ دلم گرفته نمى دانم برايتان چه بگويم آنقدر مى توانم در اين شب بنويسم و ناله كنم خانواده عزيزم دوستتان دارم، دعا كنيد، دعا كنيد رزمندگان را تا كربلا را به ارمغان بياورند. چند روز به حماسه حسينى رسيده پيام من در محور عملياتى كربلاى 5 نوشته مى شود.

مركزاسنادبنيادشهيدوامورايثارگران/
انتهاى پيام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده