على حاجى ‏حسينلو فرزند يوسفعلى، در سال 1337 در يك خانواده مذهبى كم‏ درآمد ولى پرجمعيت در شهرستان خوى به دنيا آمد. او هفتمين فرزند خانواده بود. مادرش - خانم فاطمه وفورى - مى‏ گويد.
زندگینامه شهید علی حاجی حسینلو


نویدشاهد: على حاجى ‏حسينلو فرزند يوسفعلى، در سال 1337 در يك خانواده مذهبى كم‏ درآمد ولى پرجمعيت در شهرستان خوى به دنيا آمد. او هفتمين فرزند خانواده بود. مادرش - خانم فاطمه وفورى - مى‏ گويد:

وقتى على به دنيا آمد دعا كردم كه بچه مسجدى شود كه آرزويم برآورده شد. در دوران شيرخوارگى هرگز بدون وضو به او شير ندادم و عشق و محبت معصومين عليه السلام را در گوش او زمزمه مى ‏كردم.

وضع مالى ما چندان خوب نبود تا جايى كه نان را مى ‏جويدم و به بچه‏ ها مى ‏دادم.

على، تحصيلات خود را در مقاطع دبستان و راهنمايى در مدارس زادگاهش به پايان برد و در تمام اين سالها شاگرد اول بود. همزمان با تحصيل در فعاليتهاى مذهبى و اجتماعى مشاركت مى ‏كرد كه شركت در هيئتهاى عزادارى و جلسات قرآنى از آن جمله بود. با وجود حاكميت فرهنگ غربى در جامعه ايرانى قبل از انقلاب، باور و ايمان مذهبى و ديانت بالايى داشت و همواره در امور دينى مى ‏كوشيد. وى با هر كسى معاشرت نمى‏ كرد و بيشتر اوقاتش را صرف درس و تحصيل مى‏ كرد.3 از سال 1351 تا 1353 در يك ‏سرى جلسات سرّى كه در گوشه و كنار تشكيل مى‏ شد، حضور مى‏ يافت و بدين ترتيب فعاليتهاى سياسى خود را عليه رژيم شاه آغاز كرد و پس از مدتى تحت تعقيب شديد ساواك قرار گرفت.

از سال 1354 در پخش اعلاميه ‏هاى امام خمينى (ره) در سطح شهر به فعاليت پرداخت. به بهانه رفتن به حمام، ساك خود را از اعلاميه پر می‏ كرد و از خانه خارج مى‏ شد. به گفته برادرش حسن:

روزى فردى با عجله به سراغ من آمد و گفت: «اگر برادرت از تبريز بعضى كاغذها را آورده بگو آنها را مخفى كند زيرا ساواك در تعقيب اوست.» چندى بعد مأمورين به خانه ما ريختند و همه جا را تفتيش كردند ولى چيزى نيافتند.

در سالهاى آخر تحصيل كه با سالهاى پايانى عمر رژيم پهلوى مقارن بود، فردى فعال در جلسات قرائت قرآن، مجالس وعظ و مذهبى - ارشادى و مبارزه با حكومت در مسجد آستانه على عليه السلام و مسجد ربط به حساب مى‏آمد. پس از دريافت ديپلم در كنكور ورودى دانشگاه سال 54-1353 قبول شد ولى از ثبت ‏نام او جلوگيرى به عمل آمد. اما سال بعد در رشته برق پذيرفته شد و در سال 1356 با رتبه ممتاز از انستيتوى تكنولوژى تبريز فارغ‏ التحصيل گرديد. در اين زمان مى ‏توانست به دوره عالى راه يابد و حتى مى خواستند او را با خرج دولت براى ادامه تحصيل به خارج اعزام كنند كه قبول نكرد. با علنى شدن مبارزات مردم عليه رژيم پهلوى، فعاليتهاى على هم گسترده‏ تر شد. او از پيشروان مبارزات مردم خوى بود و اولين شعارهاى ضد رژيم را روى ديوارهاى شهر نوشت. در قيام 29 بهمن 1356 تبريز على حاجى ‏حسينلو نقش فعال و موثرى داشت كه منجر به دستگيرى او توسط ساواك شد ولى زير شكنجه از لودادن دوستانش خوددارى كرد. پس از آزادى از زندان تا پيروزى انقلاب اسلامى چون منزلش تحت نظر مأمورين ساواك بود، شبها و روزها را در مدرسه نمازى يا در خانه دوستش مختارپور - كه بعدها شهيد شد – مى ‏گذراند. با اوج‏ گيرى نهضت اسلامى، فعاليتهاى او نيز شدت گرفت. در روز 21 بهمن 1357 به همراه ميرمجيد موسوى و حسين سليمان ‏زاده مشغول ساختن بمب دستى بودند كه يكى از بمب ‏ها منجفر شد كه در نتيجه ميرمجيد موسوى به شهادت رسيد و على حاجى ‏حسينلو به شدت مجروح شد كه به بسترى شدن دو ماهه او در بيمارستان منتهى گرديد. در اين انفجار حسين سليمانزاده نيز آسيب جزيى ديد.

با پيروزى انقلاب اسلامى و تشكيل كميته‏ ها، در كميته محله امامزاده خوى مشغول به كار شد و مدتى هم در شهردارى خوى مشغول بود. در سال 1359 با خانم زينب فاخرى اصل - همسر شهيد ميرمجيد موسوى كه فرزند صغيرى هم داشت - ازدواج كرد. وى درباره اين ازدواج مى ‏گويد:

من او را يك انسان كامل ديدم، خصوصاً ايمانش باعث شد به او جواب مثبت بدهم. آن زمان وضع مالى ما خوب نبود؛ وى به سپاه نرفته بود و در فروشگاه مستضعفان فروشندگى مى ‏كرد و حقوق كمى مى ‏گرفت.

پس از تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، على جزء اولين اعضاى اين نهاد در خوى بود. پس از مدتى از طرف سپاه به مدرسه حضرت رسول‏اكرم صلى الله عليه وآله وسلم در قم اعزام شد؛ اما هنوز يك هفته نگذشته بود كه جنگ تحميلى آغاز گرديد. حاجى‏ حسينلو تحصيل را رها كرد و به سوى جبهه شتافت. مى‏ گفت: «بايد به جبهه برويم چرا كه درس را هركسى مى ‏تواند بخواند ولى هركسى نمى‏ تواند به جبهه برود.»

على از قم به خوى بازگشت و با اولين گروه اعزامى، راهى جبهه ‏هاى جنوب شد. ميرقاسم سيدتاجى - از دوستان حاجى‏ حسينلو - مى‏ گويد:

بعد از شكل ‏گيرى سپاه پاسداران جزء اولين كسانى بود كه به عضويت سپاه درآمد. چند روز پس از شروع جنگ تحميلى به همراه تعدادى از عاشقان امام‏رضا عليه السلام با وجود مخالفت فرمانده وقت سپاه خوى به جبهه جنوب عزيمت كرد.

پس از بازگشت در پاييز 1361 از سوى فرمانده منطقه پنج (تبريز) و ناحيه چهار (خوى) به سمت قائم‏ مقامى فرماندهى سپاه ماكو منصوب شد. حدود شش ماه بعد در اوايل سال 1362 از طرف فرماندهى قرارگاه حمزه سيدالشهداء به سمت قائم‏مقامى فرماندهى سپاه نقده - كه در آن زمان مأموريت مبارزه با گروههاى ضدانقلاب در كردستان را به عهده داشت - منصوب گرديد. در مدت تصدى اين سمت، نقش بسزايى در مبارزه با گروههاى دموكرات و كومله داشت. فعاليتهاى حاجى ‏حسينلو در نقده حول محورهاى زير بود:

«ارتباط با روحانيت پيرو خط امام، شناسايى ضدانقلاب، كادرسازى، بازسازى تأسيسات و پايگاههاى عملياتى و تلاش در جهت رفع مشكل اسكان رزمندگان و...

در اوايل سال 1363 به سمت قائم‏مقامى فرمانده تيپ بيت ‏المقدس منصوب شد و در كنار حاج سيد حجت كبيرى فرمانده تيپ به كار پرداخت. اما پس از مدتى به خاطر تغيير مأموريت تيپ بيت ‏المقدس و تغيير فرماندهى آن، حاجى‏ حسينلو به لشكر عاشورا پيوست. پس از چند ماه حضور در لشكر عاشورا براى گذراندن دوره فرماندهى و ستاد به دانشگاه امام حسين اعزام شد. اما پيش از آغاز عمليات والفجر 8 به همراه ساير دانشجويان دوره دافوس به جبهه شتافت. همسرش مى ‏گويد:

آن زمان در دانشگاه امام حسين عليه السلام دوره فرماندهى (دافوس) را مى ‏ديد. روزى به خانه آمد و گفت: «دوستان به منطقه مى ‏رفتند ولى من اصرار كردم كه بايد به خانه بروم و بچه‏ ها را ببينم و بعد بيايم.» به بچه‏ها نصيحتهايى كرد و وصيت ‏نامه ‏اش را خواست و مرور كرد و گفت: «خدا را شكر كه وصيت ‏نامه ‏ام همه‏ جانبه است.» آخرين توصيه‏اش اين بود كه حجابتان را رعايت كنيد و نماز و روزه‏تان را ترك نكنيد و هر روز سعى كنيد بعد از نماز صبح حداقل دو آيه قرآن بخوانيد.

على حاجى حسينلو پس از ديدار با خانواده عازم جبهه شد. او در لشكر عاشورا به صلاحديد امين شريعتى - فرمانده لشكر - مسئوليت يكى از محورهاى عمل ‏كننده را به عهده گرفت و دوشادوش بسيجيان و غواصان صف ‏شكن در نبرد فاو شركت داشت. به دنبال آزادسازى شهر فاو و شكست سنگين عراق، ارتش عراق مواضع نيروهاى ايرانى را در سراسر منطقه فاو به زير آتش سنگين قرار داد. در نتيجه اين آتشبارى على حاجى ‏حسينلو در بيست و يكم بهمن 1364 - مصادف با هفتمين سال شهادت دوستش ميرمجيد موسوى - در حاشيه غربى اروندرود در داخل خاك عراق براثر اصابت تركشهاى توپ به شهادت رسيد. تركش تمام بدن او را متلاشى كرده بود به طورى كه تنها عامل شناسايى، پلاك روى سينه او بود. يكى از همرزمانش نقل مى كند:

در عمليات والفجر 8 قبل از شب عمليات با موتورسيكلت از محل استقرار گردان حضرت ابوالفضل لشكر عاشورا عبور مى ‏كردم كه متوجه شدم حاجى‏ حسينلو در آن گردان است و تجهيزات و امكانات لازم براى عمليات را آماده مى ‏كند. بعد از احوالپرسى علت حضور او را در آن گردان جويا شدم؛ گفت: «باتوجه به مأموريت حساس اين گردان، از فرمانده لشكر خواستم در عمليات با اين گردان باشم.» بعد از چند دقيقه صحبت خواستم خداحافظى كنم كه احساس كردم على با حالتى گرم و عجيبى با من روبوسى كرد و به هنگام جدا شدن گفت: «يونسى! دعا كن خداوند ما را در اين عمليات پيروز كند تا در مقابل خانواده ‏هاى معظم شهدا و امام عزيزمان خجالت‏زده نباشيم؛ ان‏شاءاللَّه يا مى‏ميريم يا پيروز مى‏شويم تا آن روز را نبينيم.» رفت و دعايش مستجاب شد و در آن عمليات به شهادت رسيد.21

از على حاجى حسينلو سه پسر به نامهاى مصطفى، حسن و حسين به يادگار مانده است. پسر خوانده‏اش ميرغلام موسوى فرزند ميرمجيد موسوى نيز به شهادت رسيد.

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان  آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده