چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۴۲
دوست شهید «حمزه‌علی عالمی» نقل می‌کند: «صبح روز بعد برای تظاهرات رفتیم. من صف سوم یا چهارم بودم. صف‌های جلوتر آدم‌های نترسی چون حمزه‌علی بودند. هنوز به میدان نرسیده بودیم که مأمورها حمله کردند.» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به قسمت دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

ی

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید حمزه‌علی عالمی چهارم اسفند ۱۳۳۷ در شهرستان تهران متولد شد. پدرش باباعلی، سرایدار بود و مادرش زهرا نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. هشتم بهمن ۱۳۵۷ در تهران هنگام تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مدفن وی در گلزار شهدای شهرستان شهریار واقع است.

 

این خاطره به نقل از دوست شهید، حسین حاجی‌پروانه است که تقدیم حضورتان می‌شود.

حمزه‌علی همیشه در صف نخست مبارزان انقلاب بود

منطقه‌ای که ما بودیم بالاشهر و اشراف نشین بود. امیرآباد (کارگر شمال فعلی)

شش نفر از نماینده‌های سنا در آن منطقه زندگی می‌کردند. به عکس می‌رفت درِ خانه آنها را می‌زد و اعلامیه می‌انداخت تو حیاط‌شان. من با فاصله آن طرف خیابان ایستاده بودم. آن شب شصت هفتاد خانه اعلامیه پخش کرد. من که دست نزدم. فقط یک اعلامیه داشتم که تو راه برگشت داخل اتوبوس جرات کردم آن را بخوانم. تازه فهمیدم امام چه مطالب جالبی بیان کرده‌اند. تذکر داده بودند که: «مردم بیرون بریزند، این حکومت فاسد است و ...)

از آن به بعد در راه پیمایی‌ها شرکت می‌کردم و شدم یک مبارز. خبر رسیدن امام همه جا پخش شد. با یکی از دوستان قصد رفتن به تهران را داشتیم اما پول نداشتیم. با مکافات سوار قطار شدیم و پول هم ندادیم. همین که رسیدیم جلوی دانشگاه، میدان انقلاب شلوغ بود. آن زمان می‌گفتند «میدان مجسمه» یا «بیست و چهار اسفند». همراه جمعیت به طرف فرودگاه رفتیم تو میدان شهیاد (آزادی) حمزه‌علی را دیدیم. شوق و ذوق ما به سردی گرایید؛ زیرا که امام آن روز نیامد. با هم به خانه آنها رفتیم.

صبح روز بعد برای تظاهرات رفتیم. من صف سوم یا چهارم بودم. صف‌های جلوتر آدم‌های نترسی چون حمزه‌علی بودند. هنوز به میدان نرسیده بودیم که مأمورها حمله کردند و جمعیت دو گروه شد. ما رفتیم به طرف خیابان کارگر جنوبی. من و منصوری دست هم را داشتیم؛ ولی حمزه‌علی را دیدیم که آجری به سمت مأمورها پرت می‌کرد. هم زمان صدای تیراندازی و شلیک گلوله‌های پی‌در‌پی آمد؛ ما فاصله گرفتیم و به خیابان فروردین که روبروی دانشگاه بود رفتیم و آنجا ایستادیم، پشت ژاندارمری. باز محاصره شدیم.

بیشتر بخوانید: محال بود دست از مبارزه بردارد؛ اگر می‌ماند یکی از فرماند‌هان پرقدرت سپاه اسلام می‌شد

در همان لحظه درِ خانه‌ای باز شد و خانمی آمد بیرون؛ ظرف آبی به دست داشت و به مردم تعارف می‌کرد. بر اثر هجوم و ازدیاد جمعیت بارها خوردیم زمین، طوری که دست و شانه‌های‌مان خراشیده شده بود. آن زن، ما و یکی از بچه‌های تهران را که سرگردان شده بودیم و نمی‌دانستیم چه کار کنیم به خانه‌اش برد و نمی‌گذاشت بیرون بیاییم. در آن منطقه راهپیمایی بود. بنده خدا به ما غذا داد و بعد از آن کمی استراحت کردیم. همین طور صدای تیراندازی می‌آمد. وقتی هوا تاریک شد آن زنِ خدایی که تنها زندگی می‌کرد رو به ما کرد و گفت: «حالا برین!» آن شب کمک شایانی به ما کرد. اگر زنده است خدا نگهدارش باشد و اگر به رحمت خدا رفته، پروردگار جزای خیرش دهد.

کمی این طرف و آن طرف نگاه کردیم، دیگر به سمت بالا نمی‌شد رفت. رفتیم به سمت جنوب تهران و طرف حضرت عبدالعظیم و خانه خاله آقای منصوری. در آنجا خوابیدیم و صبح دوباره حرکت کردیم. رفتیم توی راهپیمایی و یکی از دوستان عالمی را دیدیم. تا چشمش به ما افتاد گفت: «دیروز حمزه شهید شد!»

درست همان محلی شهید شده بود که از هم جدا شدیم؛ در حالی که به طرف مأمورها سنگ و آجر پرتاب می‌کرد. با شنیدن این خبر نه روی رفتن به خانه عمویم را داشتم نه خانه آقای عالمی که فرزندش شهید شده بود. آمدیم سوار اتوبوس شدیم و راهی دامغان. در اولین روزنامه‌ای که دیدم، عکس حمزہ‌علی عالمی چون خورشید می‌درخشید.

من در خانواده‌ای مذهبی رشد کرده بودم و نماز می‌خواندم؛ اما نام نماز شب را برای اولین‌بار از او شنیدم. در نگاه اول چنان برخورد می‌کرد که فکر می‌کردی سی سال است او را می‌شناسی، بسیار تأثیر گذار بود. رو دوستی و صمیمیتی که با هم داشتیم بعد از گذشت سال‌ها و تولد اولین فرزندم، نامش را حمزه گذاشتم تا همیشه یادش را بهتر زنده نگه دارم.

 

منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده