گفت‌وگو با همرزم شهید «علی محمودوند» در سالگرد شهادتش
«روح‌الله الیاسی نژاد» در بخشی از صحبت‌هایش می‌گوید: عمق معنویات و عهدی که با شهدا بسته بود باعث شد تا لحظه آخر به پای تکلیف خود بماند و دل مادر و پدران منتظر را شاد کند. علی محمودوند به عمل ایمان داشت و بر آن عشق می‌ورزید. عرفان خود را با نوکری و انجام عمل صالح نشان می‌داد.

«روح‌الله الیاسی‌نژاد» همرزم شهید «علی محمودوند» در گفت‌وگو با خبرنگار نوید شاهد از خاطرات خود با شهید روایت می‌کند: «علی محمودوند» تابستان سال ۱۳۶۱ همزمان با آغاز عملیات رمضان در ۱۷ سالگی به جبهه رفت و کارش را در گردان تخریب لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله(ص) آغاز کرد. در عملیات والفجر مقدماتی، به منطقه فکه رفت و از ناحیه دست مجروح شد. در عملیات والفجر ۸ برای همیشه پایش را از دست داد و با وجود ۷۰ درصد جانبازی که شامل شیمیایی، موجی، قطع پا و ۲۵ ساچمه در دست، باز هم از میهن اسلامی دفاع کرد. فرمانده دلیر گروه تفحص لشکر۲۷ محمدرسول‌الله(ص) سرانجام در تاریخ بیست‌ودو بهمن‌ماه ۱۳۷۹ در منطقه فکه بر اثر انفجار مین در جرگه شاهدان قرار گرفت. «علی محمودوند» در سن ۳۶ سالگی تنها پسرش «عباس» را که نابینا و فلج بود، به همراه دخترش در نزد ما به یادگار گذاشت، پیکر پاکش را در قطعه ۲۷ بهشت‌ زهرا طبق وصیت او به خاک سپردند.

عشق خود را با نوکری به شهدا نشان می‌داد

بیشتر بخوانید:تلخ ترین روز دوران تفحص شهدا چه روزی بود؟

بزرگمردی را از دست دادم که برایم مانند پدرم بود

این بزرگمرد و عارف به عمل برای شهدا نوکری می‌کرد و خود را خالصانه وقف تفحص پیکر شهدا کرد. روزی که شهید «علی محمودوند» به مقام رفیع شهادت نائل آمد، بنده با پدر خود تماس گرفتم. از شدت ناراحتی که در دل داشتم به پدر خود گفتم من بزرگمردی را از دست دادم که حق پدری به گردنم داشت. ما بچه‌های تفحص بعد از شهادت علی‌آقا یتیم شدیم.

برای ترویج ارزش‌های شهدا و ادای دِین به آنان از هیچ تلاشی دریغ نکرد

شخصیت علی محمودوند بی نظیر ومثال زدنی بود. کسی بود که برای تفحص پیکر شهدا از مال، جان و زندگی خود گذشت. امری که کمتر کسی راضی به انجام آن است. علی‌آقا با داشتن سنگ کلیه و تحمل این درد در آخر پای وظیفه و تعهد خود نسبت به شهدا ماند. همیشه می‌گفت من وظیفه دارم تا پیکر شهدا را تفحص کنم و به چشمان منتظر خانواده‌هایشان نوری از امید بخشم . متاسفانه امروزه بعضی افراد را می‌بینم که در زمینه حفظ آثار شهدا کم لطفی می‌کنند و به مراتب به سوی محو این آثار ارزشمند می‌روند؛ اما علی محمودوند برای ترویج این ارزش و ادای دِین به شهدا از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کرد.

قمقمه شهیدی که پس از سال‌ها پُر از آب بود

ما برای تفحص پیکر شهدا از بیل مکانیکی استفاده می‌کردیم، وقتی شهید پیدا می‌شد بخاطر اینکه پیکر شهید جابه‌جا نشود با دست و اَلک کار را ادامه می‌دادیم. وقتی شهید تفحص می‌شود معمولا وسیله شخصی او مانند قمقمه، چَفیه و سربند شهید هم پیدا می‌شود. یکی از روزها که شهید تفحص شده داشتیم؛ قمقه شهید کنارش افتاده بود. از معجزات الهی بود که پس از گذشت سال‌ها همچنان آن قمقه پُر بود از آب، یکی از بچه‌‌ها در قمقه شهید را باز کرد و برای تبرک از آب آن قمقمه کمی نوشید. ناگهان علی‌آقا با ناراحتی به او گفت چه می‌کنی؟ این آب برای مادر و پدر شهید است و تو حقی نداشتی از آن بنوشی. علی‌آقا خودش شخصا تمام وسیله شهید را جمع‌آوری می‌کرد، شماره پلاک آن را می‌نوشت و به خدمت مادر و پدر شهید می‌برد. این بالاترین حفظ آثاری بود که شهید علی محمودوند برای خود شهدا و پدر مادران شهدا انجام می‌دادن.

تا لحظه آخر به پای تکلیف خود ماند و دل مادر و پدران منتظر را شاد کرد

علی محمودوند یک فرزند معلولی داشت. که با تمام سختی نگهداری و مراقبت از فرزندش، شنبه‌ها به فکه می‌آمد و تا چهارشنبه آنجا می‌ماند. فقط پنجشنبه و جمعه زمان رسیدگی به خانواده خود را داشت. کدام مردی را می‌شناسید که با وجود بیماری فرزندش و شرایطی سختی که دارد فقط دو روز در هفته کنار خانواده خود باشد. عمق معنویات و عهدی که با شهدا بسته بود باعث شد تا لحظه آخر به پای تکلیف خود بماند و دل مادر و پدران منتظر را شاد کند. علی محمودوند به عمل عشق می‌ورزید و بر آن ایمان داشت.

عشق خود را با نوکری به شهدا نشان می‌داد

بازدیدکنندگان دلشان را در گوشه‌ای از این مناطق جا می‌گذاشتند

علی محمودوند شخصیتی بود که دوست داشت جوانان مناطق مربوط به تفحص شهدا را ببینند. برای همین در این زمینه ایده‌ای را مطرح کرد؛ تا هر دو هفته یک بار، به طور قانونی دانشجویان به این مناطق بیایند و آنجا را از نزدیک ببینند. از جهت بار معنویت هم معتقد بود که بسیار در روحیه پاسداران تاثیر دارد. مخصوصا جوانانی که تازه به ما پیوسته بودند و قصد داشت تا پاسدار شوند. گروه‌هایی که هر چند هفته یکبار برای بازدید می‌آمدند؛ موقع رفتن قسمتی وجودشان را در گوشه‌ای ازاین مناطق جا می‌گذاشتند؛ هر کدام بهانه‌ای برای ماندن می‌آوردند و ذر آخر با گریه راهی شهر خود می‌شدند.

تفحص پیکر شهدا را گنجی گران‌بها می‌دانست

یه روز با علی‌آقا از دوکوهه به فکه می‌رفتیم؛ در مسیر چنانه بودیم که سمت چپ جاده یک دَکه چوبی دیدیم؛ برای استراحت کمی‌ توقف کردیم. مردی در آن دکه بود که  نوشابه‌های خنک وکیک می‌فروخت. داخل دکه رفتم و دوتا نوشابه مشکی خنک و کیک خریدم و در کنار علی‌آقا همانجا در دَکه چوبی نشستم. صاحب دکه وقتی نوشابه‌ها را برایمان آورد متوجه دست مجروح علی‌آقا شد. از او پرسید که دستتان چه شده؟ علی‌آقا در پاسخ به آن مرد گفت: در این‌جا گنج پیدا می‌کنیم؛ موقع پیدا کردن این گنج‌ها دستم آسیب دید. صاحب دَکه با تعجب و حیرت‌زدگی پرسید کجا به دنبال این گنج می‌گردید؟ آدرس آن را به ما هم بدهید. علی آقا در جواب گفت: گنجی که در ذهن تو است با گنجی که ما به دنبال آن می‌گردیم متفاوت است. آن مرد باز هم پرسید منظورتان از گنج چیست؟ علی آقا گفت؛ گنج ما تفحص پیکر شهدا است. سپس از مجروحیت خود که بر اثر انفجار مین اتفاق افتاده بود توضیح داد. علی‌آقا تفحص پیکر شهدا را گنجی گران‌بها می‌دانست.

شبانه بیل مکانیکی را تعمیر کرد

زمانی که بیل مکانیکی خراب شد، علی‌آقا برای آنکه صبح روز بعد کار زمین نماند؛ شبانه با چندتا از بچه‌ها به اهواز رفت و آن قطعه خراب شده بیل مکانیکی را تهیه کردند. همان شب من وعلی‌آقا فانوس به دست رفتیم پای بیل مکانیکی، علی‌آقا قطعه خراب شده را تعویض کرد و نگذاشت صبح آن روز کار انجام نشود. آن شب تمام تلاش خود را کرد تا صبح آن‌روز همکاران بتواند به کار تفحص ادامه دهند.

باید در کنار کار تفریحات هم داشته باشم

دوستی و محبت علی محمودوند زبان‌زد بچه‌ها بود. ماه‌رمضان‌ها بعد از افطار بچه ها را دور هم جمع می‌کرد و آن‌ها را با استفاده از بازی‌های مختلف سرگرم می‌کرد. شاه بازی یکی از این بازی‌ها بود. در این بازی نفر اول که شاه بود به صورت بقل دستی خود می‌زد، آن شخص هم دوباره به صورت بقلی خود و به همین صورت ادامه می‌دادیم. این بازی حالت طنز داشت. مثلا یکی از بچه‌ها دست واکسی خود را به صورت بقلی می‌زد. همه می‌توانستند در این بازی ابتکار به خرج دهند. علی محمودوند که شخصیت والایی داشت اما برای آرامش بچه‌ها، روحیه دادن به آنان، انتقال انرژی و حال‌خوب همه کاری می‌کرد؛ به خاطر دارم روزی را که برای تغییر روحیه بچه‌ها، پای مصنوعی خود را در آورد و لنگان لنگان برایمان شکلک در آورد تا خنده بر لبانمان آورد و شادمان کند. همیشه دوست داشت همه در منطقه با نشاط و امیدوار کار کنند. علی‌آقا معتقد بود باید در کنار کار، معنویات و عذاداری‌ها، شوخی و خنده هم داشتیم باشیم.

من باید باشم تا پلاک شهید پیدا شود

تابستان بود. از شدت گرما آب ریخته شده بر روی زمین تبخیر می‌شد. آن روز علی‌آقا آدرس پاسگاه طاوسیه (منطقه‌ای پشت مقتل 120شهید) را به من داد و گفت به همراه چندتا از بچه ها برای تفحص به اینجا بروید. دیگر حرفی از دلیل نیامدنش به ما نزد. ما برای تفحص آمده شدیم و به همان منطقه که علی‌آفا گفت رفتیم. برای رسیدن به آنجا باید از میدان مین رد می‌شدیم. رسیدیم و مشغول کار بودیم که یکی از بچه‌ها برای شوخی با ما رفت سراغ مواد منفجره، ناگهان پشت خاکریز انفجاری رخ داد. صدای انفجار انقدر مهیب بود که علی‌آقا با شنیدن صدای انفجار خودش را با نگرانی به ما رساند. دلشوره و اضطراب را می‌توانستم در چهره‌اش ببینیم. وقتی خیالش از سالم بودن همه‌ بچه‌ها راحت شد، گفت؛ کارتان را ادامه دهید. آن روز ما فقط پیکر شهید را تفحص کردیم اما پلاک شهید پیدا نشد. نزدیک غروب بود و به مَقر بازگشتیم. وقتی رسیدیم متوجه شدیم که علی‌آقا برا اینکه آب داخل تانکرها گرم نشود و بچه‌ها آب خنک بنوشند؛ پشم شیشه تهیه کرده و آن را دور تا دور تانکرهای آب بسته بود. آنجا بود که دلیل نیامدن علی‌آقا برای تفحص را فهمیدیم.

 همان شب در حالی که درباره پلاک پیدا نشده شهید همان روز صحبت می‌کردیم علی‌آقا گفت: من باید باشم تا پلاک شهید پیدا شود. صبح روز بعد به همراه چندتا از بچه‌ها وعلی‌آقا به همان منطقه رفتیم. ناخداگاه درحالی که علی‌آقا با بیل‌دستی خاک‌ها را جابه‌جا می‌کرد؛ کلاهی را دید که داخل آن پلاک شهید افتاده بود. آن روز علی‌ محمودوند با پیدا کردن این پلاک هویت شهید را به او بازگرداند.

عشق خود را با نوکری به شهدا نشان می‌داد

من هر وقت اراده کنم شهید می‌شوم

داشتیم از دوکوهه به فکه می‌رفتیم. در راه صحبت از شهادت و بحث تفحص شهدا بود. علی‌ محمودوند آن زمان یک جمله گفت؛ من هر وقت اراده کنم شهید می‌شوم. آن موقع متوجه حرفی که زد نشدم. هر چه زمان گذشت و بیشتر شخصیت علی‌آقا را شناختم فهمیدم که چقدر علی‌آقا به حق گفته است. روزی که علی‌ محمودوند بر اثر انفجار مین شهید شد؛ سر به سجده و رو قبله به شهادت رسید. علی‌آقا از آن دسته افرادی بود که عرفان خود را با نوکری و انجام عمل صالح نشان می‌داد.

آمده‌ام روز «مرد» را به توی «مرد» تبریک بگویم

سال گذشته شب تولد آقا امیرالمونین خوابی دیدم؛ در تاریکی فردی لنگان لنگان به سمتم می‌آمد. کمی نزدیک‌تر که شد متوجه شدم علی‌آقا است. بسیار از دیدنش خوشحال بودم. نزدیکتر که شد من را در آغوش کشید. محبت و عطوفت علی آقا انقدر زیاد بود که به من گفت؛ آمده‌ام روز «مرد» را به توی «مرد» تبریک بگویم و بروم. لطف و پدرانگی علی‌آقا را با اینکه شهید شده است هنوز هم حس می‌کنم.

امروز هرچه داریم از شهدا داریم

ما بچه‌های تفحص پس از گذشت سال‌ها هنوز هم کمبود علی‌آقا را در بین خودمان حس می‌کنیم و همیشه دلتنگ حضورش هستیم. امروز هر چه دارم از شهدا دارم. سال‌ها است که عادت کرده‌ام در مشکلات زندگی به علی‌آقا رجوع می‌کنم و بهترین‌ها نصیبم می‌شود. علی محمودوند هر قدمی که در زندگیش برداشت و هرکاری که کرد فقط برای رضای خدابود. یک لحظه هم در طول زندگی خود نفسانی نبود؛ بنابر این خداوند او را هم شهید و هم عزیز کرد.

علی‌آقا برای همه ما یک پدر نمونه بود

روز‌های عید بود که کاروانی برای بازدید از مناطق جنگی به فکه آمده بودند. همین که پیاده شدند علی‌آقا گفت؛ تمام مجردها به اتاق بروند تا برایشان غذا تدارک ببینیم. چندتا از دوستانی که در آن جمع متاهل بودند در کنار علی آقا ماندند تا به او کمک کنند. کار انقدر زیاد شده بود که ما مجردها هم بلند شدیم و در انجام تدارکات به بقیه کمک کردیم؛ تا آن روز آب‌دوغ‌خیاری به آن خوشمزگی نخورده بودم. حتی بعد‌ها که با مسئولین آن کاروان صحبت می‌کردیم می‌گفتند خوشمزگی آب‌دوغ‌خیار علی‌آقا هنوز هم زیر زبانشان است. علی آقا از هرنظر یک پدر نمونه بود.

گاهی وقت‌ها در جمعی که فرزندان شهدا هستند خودم را از آنان می‌دانم و برایم به همان اندازه نبودن علی‌آقا سخت است. کسی که کم‌تر از پدر برام نبود.

عشق خود را با نوکری به شهدا نشان می‌داد

روح‌الله الیاسی در پایان عکسی را از مناطق تفحص شده شهدا نشان داد و گفت: رسم بود هرکجا که شهید پیدا می‌شود بیرقی زده شود. این تصویر قطعه ای ازبهشت ۱۴ شهید تفحص شده است؛ که یک روز غروب داشتم باماشین از آنجا عبور می‌کردیم  که این صحنه توجهم را جلب کرد و چون در کنار کار تفحص شهدا همیشه عکاسی هم می‌کردم؛ آن روز این صحنه را به یادگار ثبت کردم.

خبرنگار: آرزو رسولی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده