سه‌شنبه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۰۰
یکی از کتاب‌های «افلاکیان زمین» که به کوشش «محمدحسین عباسی‌ولدی» نوشته و توسط نشر شاهد به چاپ رسیده است، به معرفی شهید «حاج محمد ابراهیم همّت» می‌پردازد. در بخش‌هایی از این کتاب خاطراتی از رشادت‌ها و جوانمردی شهید همت پرداخته است.

نوید شاهد: «رانت فرماندهی» خاطره‌ای شیرین از شهید «محمدابراهیم همت» است که آن را می‌خوانیم.

شهید محمدابراهیم همت

به عادت همیشه، هر روز یک نفر شهردار ساختمان می‌شد تا نظافت و پذیرایی و شست و شو را بر عهده بگیرد؛ اما متأسفانه وقتی نوبت به بعضی‌ها می‌رسید، تنبلی می‌کردند و ظرف‌های شام را نمی‌شستند. از یک طرف، گرمای طاقت‌فرسا و از طرف دیگر وجود حشرات، حسابی کلافه‌مان کرده بود؛ البته هیچ‌وقت ظرف‌ها تا صبح، نشسته نمی‌ماند. بالاخره کسی بود تا آنها را بشوید.

ناراحتی و گِله من از بعضی دوستان به گوش حاج همت رسید. با خودم گفتم: این بار که حاجی از شناسایی منطقه بیاید، تکلیفم را با این قضیه یک‌سره می‌کنم.

آن روز داغ، شهردار و مسئول ساختمان هم دست به سیاه و سفید نزده بودند. همه جا را گند گرفته بود و پشه و مگس و زنبور از سر و روی ساختمان بالا می‌رفت. وقتی حاجی آمد، توجه نکردم که چقدر خسته و کوفته است. هرچی که دلم خواست گفتم. او هم دلخور شد و گفت: به آن‌ها تذکر بده؛ اگر قبول نکردند، اشکالی ندارد. بگذار صبح بشود. لابد خسته هستند. راحت بگیر و....

آن شب که حاج همت به خواب رفت، پشه‌ها مدام سر و گردنش می‌نشستند و او به خودش می‌پیچید. من رفتم و چفیه سیاهم را خیس کردم و آرام روی صورتش انداختم و او آرام گرفت. بعد هم کنارش دراز کشیدم و خوابیدم. نیمه‌های شب، نیش یک پشه سمج مرا از خواب بیدار کرد. به کنار دستم که نگاه کردم، حاج همت نبود. به شتاب از اتاق بیرون زدم. درست حدس زدم، ظرف‌ها دم در نبودند. آرام پیش رفتم. در سوی نور، کسی ظرف‌ها را می‌شست. چهره‌اش معلوم نبود، چفیه‌ای را به سر و صورتش محکم بسته بود تا شناخته نشود. آن، چفیه خودِ من بود...

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده