چهارشنبه, ۲۵ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۰۰
همسر شهید «محمدتقی خراسان‌نژاد» نقل می‌کند: «خداحافظی کرد و رفت اما برگشت. پرسیدم: تقی چیزی یادت رفت؟ گفت: فاطمه! خداحافظ! با صدای بغض‌آلود و گرفته‌ای که خودم می‌شنیدم، گفتم: به قول تقی، صبر ما توی خانه، مثل جهاد اونا در جبهه ثواب داره!» نوید شاهد سمنان در سالگرد شهادت، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به قسمت دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

صبر ما توی خانه، مثل جهاد اونا در جبهه ثواب داره

به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید محمدتقی خراسانی‌نژاد دهم بهمن ۱۳۴۷ در شهرستان دامغان دیده به جهان گشود. پدرش محمدجعفر، کارگر بود و مادرش طوبا نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. دهم اسفند ۱۳۶۳ در مهران توسط نیروهای بعثی بر اثر اصابت ترکش به پهلو، شهید شد. مدفن وی در گلزار شهدای فردوس‌رضای زادگاهش واقع است.

 

صبر ما توی خانه، مثل جهاد اونا در جبهه ثواب داره

تازه عروس و داماد بودیم و اعزامش برایم سخت بود؛ ولی هر دومان این را می‌خواستیم. خداحافظی کرد و رفت اما برگشت. پرسیدم: «تقی چیزی یادت رفت؟»

گفت: «فاطمه! خداحافظ!»

یکهو یادم آمد. گفتم: «آب نیاوردم پشت سرت بریزم.»

باعجله رفتم تا یک کاسه آب بیاورم. راهی برای یک فرار چند ثانیه‌ای تا بغض گریه‌ام را فرو ببرد. پله‌ها را دوتایکی کردم تا سریع برگردم ولی جلوی در او را ندیدم. باید صبر می‌کردم. با صدای بغض‌آلود و گرفته‌ای که خودم می‌شنیدم، گفتم: «به قول تقی، صبر ما توی خانه، مثل جهاد اونا در جبهه ثواب داره!»

و با این حرف، بغضم را دوباره فروبردم.

(به نقل از همسر شهید)

بیشتر بخوانید: سجده‌کنان در نیمه‌های شب، طلب شهادت می‌کرد/ قسمت اول خاطرات شهید خراسانی‌نژاد

سجاد

حسینیه خالی شد ولی او نشسته بود. یکی از بچه‌ها با دیدن من پرسید: چرا نمی‌آی؟»

بهش جواب دادم: «منتظرم سجاد بیاد!»

با تعجب اطراف را نگاه کرد. بعد فکرهای جورواجور به سراغش آمد. این را می‌توانستم از چهره‌اش بفهمم. گفتم: «زیاد به مغزت زحمت نده. تقی رو می‌گم. این قدر سجده‌هاش طولانیه که باید صداش بزنیم، سجاد!»

آمد؛ اثر سجده روی پیشانی‌اش دیده می‌شد. چهره به هم ریخته‌اش نگرانم کرد. پرسیدم: «چرا این جوری؟»

گاهی وقت‌ها ساعت‌ها در تلاوت قرآن و خواندن دعا غرق می‌شد. می‌گفت: «شاید خدا توی این راز و نیازها، با این سجده‌ها به انسان توفيق بده.»

(به نقل از هم‌رزم شهید، سیدمهدی سیدجوادی)

با خودش قراری گذاشته بود

از مجروح شدن گفت و از قسمت و سرنوشت حرف زد. بهش گفتم: «می‌خوای بگی تقی شهید شده؟»

رنگ به صورتش نماند. پرسید: «زن عمو از کجا می‌دونین؟»

گفتم: «دو سه شب پیش خواب دیدم. خانمش می‌دونه، ولی اونم زیاد حرفم رو باور نکرد. تقی با خودش قرار گذاشته بود آن قدر بره جبهه تا شهادت نصیبش بشه. آخرش شد.»

(به نقل از مادر شهید)

 

انتهای پیام/

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده