خاطره خودنوشت شهيد شرفی«4»
شهيد «خليل شرفی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «نماز ظهر و عصر را در هتل خوانديم و ناهار (چلو مرغ) را در رستوران خورديم و...» متن کامل قسمت چهارم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

پابوسی حضرت عشق

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «خليل شرفی» یکم فروردین سال 1345 در گراش ديده بر جهان گشود. 7 ساله بود که با خانواده به لار عزیمت کردند. دوران تحصیلی را در لار آغاز کرد. اول دبیرستان را می گذراند که جنگ تحمیلی آغاز شد و او راهی جبهه نبرد شد. خلیل در کنار جبهه و جنگ مدرسه را با نمرات عالی پشت سر گذاشت. او در یکی از عمليات ها بر اثر اصابت ترکش خمپاره بينايی یکی از چشم های خود را از دست داد. پس از مدتی که بهبودی را کسب کرد راهی جبهه نبرد شد. او به خانواده قول داده بود که عید فطر به خانه برمی گردد و بر عهد خود پابرجا ماند و 26 رمضان مطابق با 15 خرداد سال 1365 به شهادت رسید و عید فطر به خانه بازگشت.

بیشتر بخوانید: نوروز 1363 و حال هوای رزمندگان // خاطره 3

متن خاطره خودنوشت«4»:
 
روز يک شنبه ساعت 8 شب ما را برای تسويه حساب به پادگان بردند و در روز سه شنبه 27 فروردین 1362 به ما تسويه حساب دادند. روز سه شنبه 27 فروردین 1363 ساعت 8 شب با برادران لاری سوار اتوبوس واحد شديم جهت عزيمت به شيراز و حدود ساعت 2 نيمه شب در پايگاه صلواتی باختران استراحت کرديم و ساعت 7 صبح روز سه شنبه دوباره حرکت کرديم و از همدان و ساوه هم عبور کرديم.
 
در راه زیارت مشهد مقدس

در بين راه تصميم گرفتيم که در سه راهی ساوه، قم، تهران با يکی از برادران لاری به نام مظفر پياده شديم و از آنجا به مشهد جهت زيارت برويم و در ساعت 15:30 بود که به سه راهی رسيديم و من و مظفر پياده شدیم و درجا سوار اتوبوس ديگری شدیم و به تهران آمدیم و سريعاً در تهران بليط قطار را گرفتيم و به سالن راه آهن رفتيم. ساعت حرکت قطار 18:25 دقيقه بود.
 
در قطار سالن 12 کوپه 1 صندلی 4 و 5 بوديم نماز مغرب و عشاء را در ورامين خوانديم و شام را در سالن غذا خوری قطار.(شام مرغ بود) و تا آخرين خورديم و به کوچه خويش برگشتم و دعای توسل داد و در کوير برگزار کرديم و بعد صندلی ها را کنار هم گذاشتيم و چهار چرخ را بالا کرديم تا 6 صبح خوابيديم. قابل ذکر است در اين کوپه 4 نفر بوديم که يک نفر آنها پاسدار وظيفه بود و اهل مشهد بود که در کردستان خدمت می کرد و يک نفر شخصی که اهل مشهد ولی ساکن تهران بود. هر چهار نفر يک ريگ بوديم.
 
باران در حرم رضوی
 
صبحانه را هم چای پنير خورديم و بعد به کوپه خويش بازگشتيم و چند ساعتی استراحت کرديم و حدود ساعت 12 ظهر روز چهارشنبه 29 فروردین به مشهد مقدس رسيديم و باران تندی می بارید. سريعاً سوار اتوبوس واحد شديم و به فلکه حرم رسيديم و در هتل نيکو مشهد برای استراحت اتاق گرفتيم.
 
پابوسی حضرت عشق// نواهای یا امام رضا، فضا را عطر آگین کرده بود
 
نماز ظهر و عصر را در هتل خوانديم و ناهار (چلو مرغ) را در رستوران خورديم و سر و صورت خود را در يکی آرايشگاه های مشهد کوتاه کرديم و حدود ساعت پنج برای زيارت حضرت رضا(ع) به مرقد آن حضرت رفتيم. چه هيجانی داشت. تمام صحنه آن حضرت زرق و برق بود. مرد و زن دور حرم آن حضرت می گشتند و همه فرياد می زدند «السلام عليک يا علی بن الموسی السلام عليک يا امام غريب» و نماز مغرب و عشاء را در صحن حضرت امام رضا خوانديم و شام در ساندويچی نزديکی هتل صرف کرديم.
 
انتهای متن/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده