روایت اسرای مفقود الاثر؛
طلبه «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز استان ایلام در بیان خاطره‌ای از دوران اسارت می‌گوید: بعد از مهمان نوازی زبیریان در بصره این بار نوبت به بخور بخور بر سر خوان گسترده یاران سندی بن شاهک یهودی رسیده بود. دور از ادب بود کسی از اهالی صاحب خانه جا بماند و به مهمانان خوشامد نگوید. لنگان لنگان و یکی یکی وارد صف شدیم و این اولین تجربه تونل وحشت یا دیوار مرگی بود که در روزهای آغازین ورود به استخبارات بغداد با تمام وجودمان لمس کردیم. ادامه این خاطره دوران اسارات را بخوانید.

به گزارش نوید شاهد ایلام؛ آمده بودن برای خوشامدگویی و آماده بودند برای پذیرایی. سفره رنگین بود و کام ما تشنه و چه کامروا آن مسافر خسته ای که میزبانش خوب رسم مهمان نوازی بداند.

بعد از مهمان نوازی زبیریان در بصره این بار نوبت به بخور بخور بر سر خوان گسترده یاران سندی بن شاهک یهودی رسیده بود.
دور از ادب بود کسی از اهالی صاحب خانه جا بماند و به مهمانان خوشامد نگوید. میزبانان اینجا حرفه ای هستند و آداب معاشرت با اسیر را سالهاست که آموخته و مشق کرده اند.

به استخبارات (سازمان اطلاعات و امنیت) بغداد رسیدیم. همان جایی که ضجه انسان برایشان آرام بخش و صدای در هم شکستن استخوانِ مظلومان برای آنها چون نت های موسیقی فرحبخش بود. جمعی از شقی ترین و بی رحم ترین انسان هایی که از زدن و کشتن لذت می بردند و رنگ خون برایشان خوشتر از دیدن رنگ شقایق ها در بهاران بود.
سی و هشت اسیر دست بسته با تن خسته، لب تشنه و زخم های بی شمار بر بدن چون کبوترانی پر و بال شکسته در محاصره دهها شکنجه گر حرفه ای و آموزش دیده قرار گرفتند.

هر چه نیرو در استخبارات داشتند در دو ردیف مقابل هم به شکل تونلی مخوف به صف شده بودند و با حرص و ولع خاصی منتظر پیاده شدن ما بودند تا شجاعت و قدرت بازویشان را به رخ ما بکشند.
هر کس هر چه تونسته بود فراهم کرده بود تا بغض درونش را بر پیکر نحیف و نیمه جان بچه ها جاری کند. تعدادی کابل به دست، برخی با چوب و افرادی با لوله آب و میله آهن و بعض ها یا با شاخه های پر از تیغ درختان نخل و جمعی هم با لایه های سیم خاردار به هم بافته. باید یکی یکی از داخل این تونل مرگ و وحشت عبور می کردیم و انها هم با کمال سخاوت آنچه در دست داشتند در طبق اخلاص قرار میدادند.

لنگان لنگان و یکی یکی وارد صف شدیم و این اولین تجربه تونل وحشت یا دیوار مرگی بود که در روزهای آغازین ورود به استخبارات بغداد با تمام وجودمان لمس کردیم. از هر طرف بارانی از کابل و چوب و سایر ابزارهای کُشنده بر پیکر بچه ها فرود می‌آمد و جایی از بدن باقی نمی ماند که ضربه ای به آن نخورده باشد. پا و دست و کمر همه کبود و سیاه شده بود و صدای خنده میزبان با ضجه مهمان در هم آمیخته بود و حق داشتند ملائک که گفتند:قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ ...

این داستان ادامه دارد...

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده