پنجشنبه, ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۱۰:۵۰
در بخشی از زندگی‌نامه شهید ابوالفضل یزدانیان از زبان برادرش آمده است: مادرم در خواب، شخصی مانند حضرت امام (ره) را دید که ایشان به درب منزل ما آمده‌اند و می‌فرماید: آن امانتی را که منتظر آن بودید، ما برگرداندیم؛ فردای آن شب خبر پیدا شدن پیکر ابوالفضل را در شلمچه برایمان آوردند. در ادامه زندگی‌نامه این شهید والامقام را می‌خوانید.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید ابوالفضل یزدانیان در تاریخ 1 شهریورماه 1354 در شهر تهران دیده به جهان گشود. وی پس از چندی مجاهدت و فداکاری در جبهه های حق علیه باطل در تاریخ 7 اسفندماه 1365 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

امانتی را که منتظرش بودید، برگرداندیم

گفتنی است پرونده شهید در بنیاد شهید استان قم موجود است. در ادامه زندگی‌نامه این شهید والامقام را می‌خوانید.

پدرش میگوید:

آن زمان که شهید بنیا آمد در یک باغ رعیت بودیم. او پا به پای دیگر برادران و خواهرانش بزرگ شد و روحیه خیلی شاد و خوبی داشت. به حرفه آهنگری روی آورد و آنچه که درآمد داشت آن را به مادرش می‌داد. گاهی اوقات به او می‌گفتم: بابا پولهایت را چه کار می‌کنی؟ با خنده می‌گفت: همه را به حساب قرض الحسنه پس نده می‌دهم.

بسیار مهربان و شجاع بود. پس از شهادت برادرش داود، دیگر آرام و قرار نداشت و  به عکس برادر خیره می‌شد و مرتب می‌گفت: یعنی می‌شود من هم مانند داود به جبهه بروم و شهید شوم؟ مدتی نگذشت، علیرغم سن اندک و جثه کوچکش، رهسپار جبهه‌ها شد و در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.

از ازبان برادر شهید می‌خوانید.

شهید، بسیار مهربان و خوش‌رفتار بود. با ایمان و معتقد به اصول دین و انقلاب بود؛ هنوز که هنوز است برای رفع بسیاری از گرفتاری‌ها و مشکلاتمان به قرآن شهید عزیز پناه می‌بریم و از او کمک می‌خواهیم.

خوابی را مادرم برایم نقل کرده که بیانش خالی از لطف نیست؛ در همان شب که خبر بازگشت پیکر مطهر برادرم را پس از ۱۱ سال مفقودیت برایمان آوردند، مادرم در خواب، شخصی مانند حضرت امام (ره) را دید که ایشان به درب منزل ما آمده‌اند و می‌فرماید: آن امانتی را که منتظر آن بودید، ما برگرداندیم؛ فردای آن شب خبر پیدا شدن پیکر ابوالفضل را در شلمچه برایمان آوردند.

شهید ابوالفضل یزدانیان پس از شهادت برادرش تصمیم گرفت سلاح او را به زمین نگذارد، لذا دائماً به فکر جبهه رفتن بود، اما آنقدر سن و سال نداشت که او را بپذیرند؛ سرانجام دو سال پس از شهادت داود به هر حالی که بود، خود را به منطقه رساند و در مقابل دشمن بعثی سلاح به دست گرفت.

وی جوانی زرنگ و چابک بود. مهربان و خوش‌اخلاق بود و در احترام به پدر و مادر و بزرگترها بسیار اهل مراعات و دقت‌نظر بود. نماز جماعت او ترک نمی‌شد و به نماز جمعه نیز مقید بود. اگر درآمدی از راه آهنگری عایدش می‌شد، آن را تقدیم به پدر و مادر زمان می‌کرد، تا مقداری از مشکلات معیشتی آنها را حل کرده باشد.

آخرین باری که برای مرخصی آمده بود، در منطقه بر اثر شیمیایی تمام صورت، لب و دهان او زخم شده بود؛ پدر و مادر و برادران و خواهران هر چه به او گفتند الان نمی‌خواهد به جبهه بروی و بگذار تا بهتر شوی، قبول نکرد.  از همان روستای ورجان جمعیت زیادی نیز به بدرقه آمدند.

در وصیت‌نامه‌اش به یک محور اصلی تاکید و سفارش کرده بود و آن هم آن پیروی از خط ولایت‌فقیه و رهبری حضرت امام خمینی (ره) بود.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده