گفتگویی به مناسبت سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر؛
سه‌شنبه, ۰۲ خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۱۱
یکی از وابستگان نزدیک شهید «حسن حاجی حقی» که شهادتش همزمان با سوم خرداد و در جریان فتح خرمشهر رقم خورده است، اظهار کرد: «یکی از مهمترین آرزوهای حسن این بود که خرمشهر آزاد شود و خواست خداوند این بود که تحقق این آرزو با شهادت حسن همزمان شود و چه چیزی برای یک عاشق، از این لذت‌ بخش‌تر می‌توانست باشد.»

به گزارش نوید شاهد استان قم، «امام خمینی فتح خرمشهر را از امور مافوق طبیعت و از عنایات خداوند دانسته‌اند و اکنون رهبر معظم انقلاب، حماسه آزادی خرمشهر را حادثه‌ای بی‌نظیر در تاریخ جهان قلمداد کرده و آن را پرچم سرافرازی و پایداری ملت ایران معرفی می‌کنند.»

 

شکارچی تانک‌های عراقی شهرتش بود

سید اسماعیل سید حقی در اول مهرماه سال 1332 در خیابان آذرشهر قم متولد شد. او فرزند نخست یک خانواده پرجمعیت با سه خواهر و پنج برادر بود و پدر با کشاورزی و به سختی از پس تامین نیازهای اولیه خانواده بر می‌آمد. باوجود همه دشواری‌های اقتصادی که خانواده با آن دست به گریبان بود اما فرزندان با تلاش و ممارست هر کدام راه خود را در زندگی باز کردند و یا در حرفه‌ای استاد شدند و یا در شغل‌های دولتی و نظامی راه‌های موفقیت را طی کردند.

اما افتخار بزرگ آقای سید حقی همرزم و همراه بودن با شهید حسن حاج تقی «پسر خاله و برادر همسر» ایشان است که به دلیل ارتباط عمیقش با حسن و خانواده‌اش در تمام دوران کوتاه حیات شهید حسن حاج تقی و پس از شهادتش یار و همراه آنها بوده است.

شهید حسن حاجی تقی سال 1361، در عملیات بیت‌المقدس که عملیات آزادسازی خرمشهر بود، بطور پیوسته در مناطق مختلف عملیاتی غرب و جنوب حضور داشت. وی در مکانی بنام سه راهی خرمشهر و در سنگری مشغول دیده‌بانی بود که با اصابت ترکش گلوله خمپاره شصت به سرش به فیض شهادت رسید.

در ادامه گفتگو با سید اسماعیل سید حقی را می‌خوانید.

دوران کودکی و نوجوانی

سید حقی در گفتگو با نوید شاهد، دوران کودکی و نوجوانی شهید را این‌گونه تشریح کرد: شهید حسن حاج تقی در سال 1340 در خانواده‌ای پرجمعیت با شش پسر و سه دختر دیده به جهان گشود. او که فرزند پنجم خانواده بود، بسیار پر انرژی و پُر جنب و جوش بود و شیطنت‌های کودکانه‌اش صفای خانه و خانواده بود.

وقتی به سن مدرسه رسید، به مدرسه ابتدایی «باغ شاه» که در آن زمان در خیابان عمار یاسر واقع بود، وارد شد و دوران ابتدایی را در همان مدرسه گذراند. پس از پایان تحصیلات دوران ابتدایی به خاطر مشکلات اقتصادی که خانواده با آن مواجه بود، درس را رها کرد و به عنوان شاگرد خیاط، در مغازه‌ای مشغول به کار شد.

این دوران مصادف بود با اوج‌گیری جریان انقلاب که شهر قم مرکز اصلی آن بود و شهید حسن حاجی تقی هم که بسیار جوان فعال و جسور و آگاهی بود، نه تنها در جریان تحولات قرار داشت بلکه خود به عنوان یک نوجوان نقشی موثر در شکل‌دهی اعتراضات در محله خود ایفا می‌کرد.

با پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 شهید حسن حاج تقی بلافاصله عضو بسیج شد. با عضویتش در بسیج عملا راه مبارزه که آرمان مهم او بود برایش باز شد، بطوری که به یکی از بسیجیان فعال در پایگاه 19 دی و مسجد جامع قم بدل شد. این فعالیت‌هایش در بسیج، به طور مستمر ادامه داشت، تا اینکه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد.

جنگ تحمیلی

وی به توصیف حال و روز جنگ پرداخت و افزود: با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در سال 1359 عملا کشور شکل دفاعی به خود گرفت و این روحیه در تمام خانواده‌هایی که عشق و علاقه به انقلاب و ایران را داشتند احساسی مشترک بود.

خانواده شهید حسن حاج تقی و خانواده ما نیز همین حال و هوا را نفس می‌کشیدند و خاطرم هست زمانی می‌شد که از یک خانواده حتی سه فرزند، همزمان در جبهه بودند و امروز افتخار داشتند چندین شهید و جانباز و ایثارگر در این خانواده و فامیل داشته باشند که حاصل همان روزهای عاشقی و جان‌فشانی پای آرمان‌هاست.

چند ماهی بیشتر از شروع جنگ تحمیلی نگذشته بود و حسن که بسیجی فعال بود، به مقر سپاه علی ابن ابیطالب در قم، مراجعه کرد و درحالی‌که هنوز به سن قانونی برای حضور در جبهه نرسیده بود، در قالب نیروهای بسیجی عازم جبهه شد.

خوب یادم هست، وقتی خبر عملیات فتح‌‎المبین از رادیو پخش شد، حسن پیش من بود؛ با شنیدن خبر بسیار ناراحت شد و حتی اشک ریخت که من از این توفیق محروم شدم!! من هرچه تلاش می‌‎کردم آرامش کنم، نمی‌توانستم و امروز وقتی یاد آن نگاه و خلوص قلب می‌افتم، بشدت افسوس می‌‎خورم که چه فرزندان برومندی فدا شدند تا یک وجب از این خاک به دست دشمن نیفتد و برخی امروز چطور قدرناشناسانه سرمایه‌ کشور را بر باد می‌‎دهند.

شکارچی تانک‌های عراقی

سید اسماعیل سید حقی، از شجاعت شهید حسن و شهرتی که در جبهه کسب کرده بود، عنوان کرد: خاطرم هست که یک بار در جمعی، پشت جبهه مشغول کارهای پشتیبانی بودم که شنیدم در مورد حسن صحبت می‌کنند و از شجاعت و جسارت او تعریف می‌کنند. حسن که عضو سپاه علی ابن ابیطالب بود؛ به عنوان شکارچی تانک‌های عراقی شناخته می‌شد و به همین دلیل در عملیات‌ها، نیرویی بسیار کارآمد، به حساب می‌آمد. همین توانمندی زمینه‌ای شد که به نیروهای تحت فرمان شهید چمران بپیوندد و مدتی افتخار این را داشته باشد که تحت فرماندهی او، در جنگ‌های نامنظم، حضور پیدا کند و این ادامه داشت تا پس از شهادت شهید چمران که دوباره به بسیج لشکر علی ابن ابیطالب پیوست اما در کنار این توانمندی نظامی که برای جوانی با این سن و سال واقعا مایه افتخار است به گفته همرزمانش، بسیار دلسوز و مهربان نیز بوده و در رفتار با دیگران نهایت ادب را به خرج می‌داده و نماز و عبادت‌هایش نیز در خط مثال‌زدنی بوده است.

آرزوی شهید

او درباره آروزیی که شهید حسن حاجی تقی داشته است، گفت: یکی از مهمترین آرزوهای حسن این بود که خرمشهر آزاد شود و خواست خداوند این بود که تحقق این آرزو با شهادت حسن همزمان شود و چه چیزی برای عاشقی از این لذت‌ بخش‌تر می‌توانست باشد.

خبری که دنیا را بر سرم خراب کرد

سید حقی، پسر خاله و برادر همسر شهید حسن حاجی تقی، از نحوه شهادت و خبررسانی شهادت به پدر و مادر شهید گفت: شهید حسن حاجی تقی تا سال 1361 و عملیات بیت‌المقدس که عملیات آزادسازی خرمشهر بود، بطور پیوسته در مناطق مختلف عملیاتی غرب و جنوب حضور داشت.

او که آرزوی آزادی خرمشهر را یک لحظه از یاد نبرد، نهایتا در جریان عملیات بیت المقدس «عملیات آزادسازی خرمشهر در سوم خرداد» در مکانی بنام «سه راهی خرمشهر» و در سنگری مشغول دیدبانی بود که با اصابت ترکش گلوله خمپاره شصت به سرش به فیض شهادت رسید.

خاطرم هست در زمان شهادتش، من برای مرخصی به خانه آمده بودم و در مغازه خرازی خودم، مشغول کار بودم که استادکار حسن «حاج عبدالله خیاط» به دَر مغازه من آمد. همینطور که با من مشغول صحبت بود، چند بار از حسن پرسید و گفت خبری از حسن داری؟ همین پرس و جوها، مرا به شک انداخت و کم کم حاج عبدالله گفت: «حسن به شهادت رسیده است...»

با این حرف دنیا بر سرم خراب شد، مدتی گذشت تا من به خودم آمدم و اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که حالا چطور این خبر را به پدر و مادر حسن و همسر خودم بدهم!

پدر شهید حسن حاجی تقی به شغل قصابی اشتغال داشت و مغازه کوچکی در کنار خانه ساخته بود و همانجا کار می‌کرد. خاطرم هست، روزی که خبر شهادت حسن را به من دادند، من بلافاصله به خانه آنها رفتم، پدر حسن «پدر همسرم» در حیاط خانه مشغول قصابی گوسفندی بود. من اینطور سر صحبت را باز کردم که حاجی این گوشت‌ها را برای فروش نفرست و نگه‌دار، شاید در خانه نیاز شود! حاجی با تعجب از من پرسید: یعنی چه که نیاز شود؟! و همینطور کم کم خبر شهادت حسن را به پدرش دادم؛ پدر شهید حسن حاجی تقی، مردی عجیب صبور بود و به سختی خودش را کنترل کرد و دَم بر نیاورد.

در همان حین مادر حسن که خاله من نیز بود، من و حاجی را دید که مشغول حرف زدن هستیم و در عین حال گریه می‌کنیم و من که تاب از دست داده بودم، بر سر و صورت هم می‌زدم؛ خاله بلافاصله از پای دار قالی برخاست، پیش ما آمد و جویای مسئله شد، هرچه خواستیم آرامش کنیم نشد و نهایتا مجبور شدیم که واقعیت را بگوییم!!

در همین زمان برادرم که فرمانده بسیج بود، بلافاصله با ماشین خانواده را به معراج شهدا برد تا خودشان از نزدیک حسن را ببینند و اینگونه راحت‌تر با واقعیت مواجه شوند.

به طور همزمان پیکر 30 شهید که شهید حسن حاجی تقی هم جزء آنان بود در شهر قم و با استقبال پرشور مردم برگزار شد و خوب خاطرم هست که همدردی و همراهی و قدرشناسی مردم تا حد زیادی باعث التیام قلب خانواده‌های شهدا از جمله خانواده ما بود.

حرف آخر

وی آخرین کلام این گفتگو را با ذکر و یاد امام خمینی (ره) و اهمیت شهید حسن به ولایت فقیه این‌گونه به پایان رساند: شهید حسن حاجی تقی، همواره خود را مطیع رهبر انقلاب، امام خمینی (ره) می‌دانست و خود را در قبال نظام اسلامی مسئول احساس می‌کرد و این ویژگی مشترک همه رزمندگانی بود که در جبهه‌ها حضور پیدا کردند؛ برخی به شهادت رسیدند و برخی از غافله شهادت بازمانده و جانباز و مجروح و ایثارگر شدند.

آنها آرمانی بزرگ را دنبال می‌کردند و آن دفاع از اسلام و این خاک و سرزمین و مردم و ناموس کشور بود و چه هدف و آرمانی بالاتر از این که برای آن، از جان پاک خودشان نیز گذشتند.

و گمان می‌کنم اگر شهید حسن حاجی تقی و همرزمانش، امروز با ما سخن می‌گفتند، قطعا گلایه‌های بسیاری داشتند.

شهدا رفتند تا مردم در رفاه و آسایش و صلح زندگی کنند؛ این کشور روی آبادی و رشد و پیشرفت را به خود ببیند؛ مردم پشت رهبری و نظام اسلامی و با تکیه بر اعتقادات دینی شان زندگی کنند.

اما امروز متاسفانه برخی مسئولان و مردم، به گونه‌ای عمل می‌کنند که آن همه فداکاری و جانفشانی شهدا و جانبازان و... را زیر پا گذاشته و دل خانواده‌های آنها را به درد می آوردند!

به گمانم، درد بزرگ امروز ما، درد فرهنگ است که با عمل اشتباه برخی مسئولین، به این روز افتاده است. حجاب که روزی آرمان مهم دختران ما به حساب می‌آمد، با تهاجم فرهنگی دشمن که رهبر بارها آن را گوشزد کرده بودند و کم کاری برخی مسئولین، اینهمه در جامعه مظلوم مانده است. اگر فرهنگ‌سازی در زمینه حجاب، طی این سال‌ها از سوی مسئولین به درستی صورت گرفته بود، آیا امروز وضعیت جامعه به اینجا می‌رسید؟!

ای کاش مسئولین امر، تا دیرتر نشده است، از فرصت باقی‌مانده استفاده کنند و همانطور که مقام معظم رهبری فرمودند، با جهاد تبیین و کار فرهنگی از راه خارج شده‌ها را به راه اسلام و انقلاب و ایران بازگردانند. ان‌شالله

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده