گفتگوی نوید شاهد با مادر شهید احمدرضا احدی
مادر دانشجوی شهید احمدرضا احدی درباره فرزندش می‌گوید: «پسرم 14 بار به جبهه رفت. عملیات کربلای4 به‌عنوان غواص حضور داشت، در عملیات کربلای5 از ناحیه پا مجروح شد. 11 اسفندماه با همان پای زخمی و عصا خودش را به آبادان رسانده بود و با وجود مخالت‌های فرماندهانش درباره زخم پایش، شب 12 اسفندماه همراه هم‌رزمانش برای شناسایی به بصره عراق رفته بودند. پسر 21 ساله‌ام که دانشجوی برتر پزشکی بود آنجا به شهادت رسید.»

نوید شاهد: دانشجویان شهید، والامقامان عرصه دانش و جهاد هستند که از همان روزهای نخست نهضت بزرگ امام خمینی(ره) با انقلاب اسلامی همراه بودند. سپس با آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران، با شوقی وصف نشدنی به صف دلاورمردانِ جهادگر پیوستند و حماسه‌ها آفریدند؛ شهادت را با آگاهی در آغوش کشیدند و به بهشت الهی گام نهادند. وظیفه ما این است که یاد و خاطره آن پیوند دهندگان قلم و اسلحه را گرامی بداریم. به همین بهانه در آستانه 16 آذرماه و روز دانشجو با مادرشهید دانشجو «احمدرضا احدی» به گفتگو نشستیم که ماحصل آن را می‌خوانیم.

دانشجوی نخبه پزشکی که پس از 14 بار اعزام به جبهه شهید شد

«بانو اشرف عروجی» مادر شهید احمدرضا احدی درباره فرزندش گفت: ما اصالتاً اهل ملایر هستیم اما به خاطر شغل همسرم که نظامی بودند چند سال اهواز زندگی کردیم. سه پسر داشتیم. احمدرضا که اولین فرزندمان بود، 25 شهریور 1345 در اهواز به دنیا آمد و تا سال سوم راهنمایی در اهواز درس خواند. از اول تحصیلش در همه پایه‌ها رتبه برتر مدرسه بود. احمدرضا در دوران انقلاب خیلی فعال بود و با وجود سن کمی که داشت در راهپیمایی‌ها شرکت داشت و برای پیروزی انقلاب تلاش می‌کرد.

وی تعریف کرد: با پیروزی انقلاب همه خوشحال بودیم و زندگی روی خوش خود را به ما نشان داده است. روزها می‌گذشت و زندگی جریان داشت تا اینکه آتش جنگ تحمیلی آمد و مانند طوفان آرامش مردم را ویران کرد. با آغاز جنگ تحمیلی دیگر اهواز امنیت نداشت. همسرم من و بچه‌ها را به ملایر فرستاد و خودش در اهواز ماند. وقتی به ملایر آمدیم احمدرضا کلاس اول نظری بود. به دبیرستان دکتر شریعتی رفت و آنجا هم سرآمد بچه‌های مدرسه بود.

به گفته این مادر شهید، جنگ ادامه داشت و فکر دفاع از میهن احمدرضا را بی‌قرار کرده بود. از سال 1361  اعزام‌ها و رفتنش به جبهه شروع شد. اولین‌بار در عملیات رمضان شرکت کرد؛ از ناحیه پا مجروح شد و حدود 40 روز پایش در گچ بود. بعد از آن هم چندین بار در عملیات‌های مختلف مجروح شد اما هربار هنوز کامل بهبود پیدا نکرده به جبهه برمی‌گشت.

نه از درس دل می‌کند و نه می‌توانست به جبهه نرود. با اینکه بیشتر وقتش را به دفاع از میهن می‌پرداخت اما در مدرسه شاگرد نمونه و نخبه درسی بود. دوران دبیرستان را که گذراند، سال 1364 در کنکور شرکت کرد و رتبه اول کنکور پزشکی را به دست آورد.

مادر شهید احدی با بغضی فروخورده ادامه داد: هیچ مادری دوست ندارد پاره تنش را از خود جدا کند در حالی که می‌داند ممکن است برای همیشه برود و دیگر نتواند او را ببیند، اما من که خودم گوش به فرمان امام(ره) بودم؛ نمی‌تواستم به احمدرضا بگویم به جبهه نرو. احمدرضا خیلی با علم و اهل عمل به آن بود؛ می‌توانست بماند و به کشورش خدمت کند اما او راهش را انتخاب کرده بود و ایمان و شجاعت قدم در آن راه گذاشت.

وی با بیان اینکه پسرشم 14 بار به جبهه رفت، افزود: از اول عملیات کربلای4 به‌عنوان غواص حضور داشت، در عملیات کربلای5 دوباره مجروح شد و سه ماه استراحت پزشکی داشت. 8 اسفندماه 1365 بود که به من گفت حالا که استراحت پزشکی دارم می‌خواهم درسم را بخوانم. خداحافظی کرد و به تهران رفت اما دلش آرام نگرفته بود و بعدها فهمیدم 11 اسفندماه با همان پای زخمی و عصا خودش را به آبادان رسانده بود. با وجود مخالت‌های فرماندهانش درباره زخم پایش، شب 12 اسفندماه همراه هم‌رزمانش برای شناسایی به بصره عراق رفته بودند. پسر 21 ساله‌ام که دانشجوی برتر پزشکی بود آنجا به شهادت رسید و پیکرش 17 روز در خاک عراق مانده بود.

مادر این شهید دانشجو با صدایی گرفته و غمگین خاطره‌ای از پسرش تعریف کرد: دوران جنگ همسرم اهواز بود و من با بچه‌ها در ملایر بودیم. مسئولیت بچه‌ها من را نگران می‌کرد. یک روز وقتی از خرید به خانه آمدم احمدرضا را ندیدم. از برادرها و دوستانش پرسیدم: احمدرضا کجاست؟ بچه‌ها گفتند: با یکی از دوستانش سوار موتور شد و رفت. فهمیدم برای اعزام به جبهه رفته است.  دنبالش رفتم؛ دیدم سوار مینی‌بوس شده و منتظر اعزام است. من را که دید از ماشین پیاده شد و گفت: مادر اینجا چکار می‌کنی؟ من هم که غم عالم روی دلم سنگینی می‌کرد با ناراحتی گفت: من دیگر تحمل دوری تو و شنیدن خبر مجروحیت و شهادتت را ندارم. می‌خواهم همراهتان به جبهه بیایم. چهره احمدرضا درهم رفت و پشت سرم به سمت خانه حرکت کرد. چند خیابان را که پشت سر گذاشتیم، برگشتم و به صورت پسرم نگاه کردم.

قیافه مضطرب و ناراحتش را که دیدم؛ پشیمان شدم و گفتم برو. چون ناهار نخورده بود برایش ساندویچ و آبمیوه خریدم و گفتم بخور. وقتی به جبهه رسیده بود برایم نامه نوشته بود. نامه‌اش را بوسیدم و خواندم. نوشته بود: «مادر جان! دوست داشتم برگ‌های درختان برایم گریه کنند؛ آب دریاها برایم اشک شوند تا بگریم و ریگ‌های بیابان برایم زار بزنند که مادرم این‌طور ناراحت نباشد اما نمی‌توانستم بمانم و برای دفاع از کشورم نروم.»

مادر شهید احمدرضا احدی در پایان گفت: کاش بدانیم آنها که برای دفاع از دین و میهن خود رفتند نه بی‌سواد بودند و نه به خاطر مادیات رفتند؛ آنها برای رضای پروردگار و دفاع از مردم جانشان را دادند.

دست نوشته های احمدرضا در کتابی با اسم «حرمان هور» منتشر شده است. در آن کتاب یک جمله به‌عنوان وصیت‌نامه نوشته است؛ آن جمله این است: «نگذارید صحبت حضرت امام بر زمین بماند... همین!»  ان‌شالله وصیت شهدا روی زمین نماند و کلامشان چراغ راهمان باشد.

وی در توصیه‌ای به جوانان امروز گفت: به راستی باید حواسمان را خوب جمع کنیم. دشمن هرگز از پا نمی‌نشیند و همواره در کمین ما، جوانان و دانشجویان این مرز و بوم مقدس است تا انقلاب و انقلابیان، شهادت و شهدا را از یاد ببریم. در تلاش است تا فراموش کنیم که سال‌ها پیش، جوانان و دانشجویانِ ما، چگونه راه جهاد در راه خدا را پیش گرفتند و مردانه، دشمن تا بُنِ دندان مسلّح را به خواری و زبونی نشاندند؛ پس آگاه باشیم و راه و پیام شهدا را با لبیک محکمی پاسخ دهیم.

خبرنگار: سمیه خزائی پیرسرابی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده