قسمت نخست خاطرات شهید «حسینعلی حسنی»
مادر شهید «حسینعلی حسنی» نقل می‌کند: «در برپایی نماز بسیار وقت‌شناس و به نماز اول وقت و فضیلت آن پایبند بود. با دیگر دوستانش قرار می‌گذاشتند به دیدار خانواده‌های معظم شهدا می‌رفتند و این موضوع را تکلیف می‌دانست.»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید حسینعلی حسنی» دوم اردیبهشت ۱۳۴۸ در روستای کلاته از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. پدرش سعدالله و مادرش نسا نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. تعمیرکار رادیو و تلویزیون بود. به عنوان پاسدار وظیفه کمیته انقلاب اسلامی در جبهه حضور یافت. شانزدهم دی ۱۳۶۶ با سمت تک‌‏تیرانداز در ارومیه توسط گروه‏‌های ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله و ترکش به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

دیدار با خانواده شهدا را تکلیف خود می‌دانست

این خاطرات به نقل از مادر شهید است که تقدیم حضورتان می‌شود.

به نماز اول وقت و فضیلت آن پای‌بند بود

در همۀ احوال احترام ما را داشت. حرف گوش‌کن بود. در برپایی نماز بسیار وقت‌شناس و به نماز اول وقت و فضیلت آن پایبند بود. با خواهرش فاطمه زهرا که تفاوت سنی کمتری با شهید داشت، بیشتر مأنوس و هم‌راز بود.

دیدار با خانواده شهدا را تکلیف خود می‌دانست

وقتی حسینعلی به عضویت بسیج درآمد، با دیگر دوستانش قرار می‌گذاشتند به دیدار خانواده‌های معظم شهدا می‌رفتند و این موضوع را تکلیف می‌دانست. اوقات فراغتش بیشتر به مهارت‌آموزی در راستای تعمیرات رادیو و تلویزیون می‌گذشت و گاهی نیز در کار‌های ساختمانی، کشاورزی و باغداری به پدرش کمک می‌کرد.

گاهی به من می‌گفت: «اگر کمبودی در منزل احساس می‌کنی، هیچ‌گاه غصه نخور و خدا را شکر کن. من خودم کار می‌کنم و حتی اگر ازدواج کردم، شما را فراموش نخواهم کرد و در کنار شما خواهم بود.

حسینعلی هفده ساله به جبهه رفت

به یاد دارم در خانه یخچال نداشتیم و حسینعلی با کار و تلاش مستمر توانست برای ما یخچالی بخرد. اشتیاق وی به فعالیت‌های انقلابی و حضور در جبهه موجب شد که حسینعلی هفده ساله به جبهه رود. در طی حضورش در جبهه سه بار برای ما نامه نوشت. از محتوای نامه‌ها چیزی به یاد ندارم، ولی بیشتر اوقات می‌گفت: «غم و غصه نخورید. به خدا توکل کنید که خداوند علیم و آگاه است.»

وداع آخر

آگاهی و اطلاع ما از شهادت ایشان توسط دامادمان آقای احمد روشنایی حاصل گردید. برایمان نقل کردند: «حسینعلی هنگامی که از کمین برمی‌گشت، هدف تیر قرار گرفت.»

هفت روز بعد از شهادتش او را به دامغان آوردند و در فردوس‌رضای دامغان او را غسل دادند. ما برای وداع با شهید به فردوس‌رضا رفته بودیم. سربازی بالای سر شهید ایستاده بود. از او خواستم ملحفه‌ای را که بر روی او قرار داشت، کنار بزند تا فرزندم را ببینم. در همان زمان دست زیر سرش بردم و او را بلند کردم. احساس کردم چشمانش را باز کرد و دوباره بست. تشییع جنازه باشکوهی برگزار شد.

 

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده