پدر جانباز هفتاد درصد اعصاب و روان
«محمدکاظم گلشن» پدر سه جانباز که یکی از پسرهایش به نام حبیب جانباز اعصاب و روان است، بیان می‌کند: «زندگی با جانباز اعصاب روان بسیار سخت است. در خانه‌هایی که جانباز اعصاب و روان دارند جنگ هنوز تمام نشده است.»

جنگ در خانه جانبازان اعصاب و روان تمام نشده است


به گزارش نوید شاهد البرز، «حبیب گلشن» سال 1343 در خرمشهر به دنیا آمد. سال 1364 به سپاه پاسداران پیوست. او اهل هنر و خطاطی بود و در جبهه کار تبلیغاتی انجام می‌داد. او دو برادر دیگر هم در جبهه داشت که هر سه به درجه جانبازی رسیدند. جانباز هفتاد درصد «حبیب گلشن» که به دلیل آسیب‌های جانبازی، صحبت کردن برای او سخت است، بیان می‌کند: «سال 64 قبل از سربازی به عنوان بسیجی به جبهه رفتم. پشت جبهه کار تبلیغاتی می‌کردم. چون خطاطی بلد بودم در سپاه خرمشهر برای تقویت روحیه رزمندگان شعار می‌نوشتم.»

این جانباز 70 درصد اعصاب و روان همچنین در خصوص جانبازی‌اش می‌گوید: «من پشت جبهه بودم و به خط مقدم نرفته بودم که مناطق جنگی را بمباران کردند. من مجروح شدم و از آن زمان به بعد به دو دلیل یکی مشکل اعصاب و دیگری شیمیایی به آسایشگاه رفتم که تحت نظر و درمان باشم و در آسایشگاه نیز احساس راحتی می‌کنم.»

وی در پاسخ به اینکه در آسایشگاه چه سرگرمی و تفریحاتی دارد، بیان می‌کند: «در آسایشگاه نقاشی می‌کشم و خط می‌نویسم؛ همان کارهایی که در خرمشهر می‌کردم. صف می‌بنیدیم و رژه هم می‌رویم. ماهی یکبار هم از آسایشگاه به خانه می‌آیم.»

جنگ در خانه جانبازان اعصاب و روان تمام نشده است



هنر جانبازی همراه با خطاطی و نقاشی


«محمدکاظم گلشن» پدر سه جانباز محمدجواد، حبیب و حمید است که در ادامه صحبت‌های پسرش می‌افزاید: «محمدجواد برادر بزرگتر حبیب در واحد فرهنگی جهاد سازندگی خرمشهر بود. او به حبیب پیغام داد که به خرمشهر برود. حبیب هم اول به ماهشهر رفت و از ماهشهر هم به خرمشهر. در جهاد سازندگی خرمشهر که محل آن بین آبادان – خرمشهر بود خطاطی و همراه چند نفر دیگر دیوارنویسی می‌کرد که در همان ایام با اصابت خمپاره چند نفر شهید شدند و چند نفر هم مجروح که حبیب هم جزء آن‌ها بود.»

«حاج‌‎آقا گلشن» با بیان اینکه ما اوایل جنگ ساکن خرمشهر بودیم، بیان می کند: «من در بازار صفای خرمشهر مغازه عطاری داشتم. بعد از جنگ آواره شدیم و به کرج آمدیم. ما قبل از جانبازی پسرها همان اوایل جنگ به کرج آمدیم. تا 27 مهرماه سال 1359 در خرمشهر بودیم. پسرم محمدجواد اول جنگ سرباز بود. خانواده را به دزفول فرستادم. خودم هم دو ماهی آبادان بودم، زمانی‌که آبادان راهش بسته شد مردم از طریق بهمن‌شیر رفت‌و‌آمد می‌کردند. مسافتی راه می‌رفتند تا ماشینی پیدا شود و سوار شوند و به ماهشهر بروند. دو ماه دزفول بودیم و بعد به کرج آمدیم.»

سه برادر در جبهه

وی ادامه می‌دهد: «پسرهایم همه در منطقه بودند. حبیب در منطقه خطاطی می‌کرد.  او از سال دوم راهنمایی کار خطاطی را شروع کرد. وقتی آمدیم کرج سال سوم حرفه و فن رشته مکانیک را می‌خواند. روی دیوارهای مدرسه هم خوشنویسی می‌کرد و اینجا هم عضو بسیج حصارک بود اما در خرمشهر عضو بسیج نبود و در واحد فرهنگی جهاد فعالیت داشت.»

این پدر جانباز هفتاد درصد در خصوص جانبازی پسرش می‌گوید: «حبیب هجده سالگی مجروح شد. زمانی‌ که در خرمشهر آتش‌بس شد (آزادسازی خرمشهر) واحد بازسازی خرمشهر هم شروع به کار کرد. عراق موشک می‌زد که بچه‌ها (پسرهایش) در جهاد سازندگی خرمشهر بین آبادان- خرمشهر حضور داشتند. حبیب سال 61 با یک ورقه عبوری از ستاد اسکان که برای مهاجرین بود، به جهادسازندگی خرمشهر رفته بود. او در خرمشهر ماند تا اینکه بر اثر انفجار خمپاره مجروح شد. حبیب به شدت دچار موج گرفتگی شد. او را به بیمارستان انتقال و بعد به ما خبر داده بودند. وضعیت بدی داشت. از آن موقع ده، پانزده روز در نواب بستری می‌شد که بهتر بشود.‌ ما می‌دیدیم با گذشت زمان وضعیتش بدتر می‌شود. او را به آسایشگاه بردیم. در حال حاضر هم بسیار مراعات حالش را می‌کنیم، هر حرفی را پیش او نمی زنیم. چون درگیری زیادی با ما داشت و ما خیلی آسیب می‌دیدیم.»

وی همچنین اظهار می‌کند: «حبیب از همه اخلاقش بهتر و آرام‌تر و خیلی هم نازک نارنجی بود. هیچگاه تندی نداشت اما جانباز که شد موقع گرفتگی اعصاب به این شکل که عرض کردم تغییر کرد.»

این پدر جانباز ضمن تاکید بر آلام جانبازی فرزندش می‌گوید: «زندگی با جانباز اعصاب روان بسیار سخت است. در خانه‌هایی که جانباز اعصاب و روان دارند جنگ تمام نشده است. نگهداری جانباز اعصاب و روان با درصد بالا مثل حبیب در خانه ممکن نیست چون موج انفجار او را گرفته و اعصابش آسیب دیده است. گاهی عصبانی می‌شود. زیاد صحبت می‌کند. آرامش ندارد. تصاویر جنگی را که در تلویزیون ببیند حالش بد می‌شود. مادرش فوت کرده است اما در زمان حیاتش با او رابطه خوبی داشت.»


راضی به رضای خدا 

وی در پاسخ به اینکه پدر فرزند جانباز و در شرایط روانی خاص بودن چگونه است، بیان می‌کند: «ما برای رضای خدا نباید ناراحت بشویم. «إذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعة ولا يستقدمون» اگر رضایت خدا را خواستیم باید راضی باشیم، چرا؟ چون چیزی دست ما نیست، به این می‌گویند: سرنوشت. «لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ»؛ خداوند می‌فرماید: زمانی که به شما می‌دهیم خوشحال نباشید و زمانی که به شما نمی‌دهیم ناراحت نباشید. من در خرمشهر همه چیز داشتم الان هم هیچ چیز ندارم ناراحت نیستم چون خداوند به من یک قویت قلب داده است، الحمدلله.»

 

گفتگو از نجمه اباذری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده