نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره
خاطره‌‌ای از شهید «غلام رحیمی»
مادر شهید تعریف می‌کند: «یک روز غلام به پیش من آمد و گفت که می‌خواهم به جبهه بروم. من ابتدا با تصمیم او مخالفت کردم اما ...»
کد خبر: ۵۵۷۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶

خاطره‌‌ای از شهید «جمعه دمیار»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «یکی از خاطراتی که از پدرم به یاد دارم این است که پدرم یکی از دلیرمردان دوران جنگ بود و ...»
کد خبر: ۵۵۷۷۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۶

یادواره ۱۶ شهید روستای صدرآباد از توابع شهرستان بوئین‌زهرا با هدف زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا برگزار شد.
کد خبر: ۵۵۷۷۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۳

خواهر «شهید عباس امانی» می‌گوید: ایشان فردی مهربان، خوش اخلاق، خوش برخورد، اهل کمک در کار کشاورزی به پدر و شرکت در نماز جماعت و مقید به انجام واجبات بود.
کد خبر: ۵۵۷۷۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۵

خاطره‌‌ای از جانباز شهید «موسی عامریان مقدم»
همسر شهید تعریف می‌کند: «شهید می‌گفت ما باید قدردان این ملت عزیز باشیم و باید با مردم با مهربانی برخورد کنیم»
کد خبر: ۵۵۷۷۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۲

خاطره‌‌ای از شهید «حسین عالی‌زاده»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «حسین عاشق نقاشی کردن بود، قاری قرآن بود، لحن و صورت زیبایی داشت. همیشه می‌گفت قرآن را باید با صدای خوش خواند، توی نقاشی کردن هم دستی توانا داشت.»
کد خبر: ۵۵۷۷۳۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۱

قسمت نخست خاطرات شهید «محمدرضا طوسی»
برادر شهید «محمدرضا طوسی» نقل می‌کند: «پرسیدیم: از فلانی چه خبر؟ شنیدیم که با موتور تصادف کرده و الحمدلله به خیر گذشته! گفت: آره!  موتورش داغون شده؛ ولی خودش طوری نشده. باباش فکر کرد، به بهانه موتور خریدن جبهه نمی‌ره! خیال می‌کنن مُردن فقط توی جبهه است!»
کد خبر: ۵۵۷۷۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۱

خاطره‌‌ای از شهید «احمد مدنی سربارانی»
دوست و همرزم شهید تعریف می‌کند: «بعد از آموزشی انشاالله با هم به جبهه می‌رویم، خدمت سربازی را با هم تو یک سنگر خدمت می‌کنیم، نمی‌دانستیم که هر کدام از ما واقعا داخل یک گردان و لشکر می‌افتیم.»
کد خبر: ۵۵۷۷۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۰

استاد شهید «محمدرضا خسروی» نقل می‌کند: «محمدرضا دوازده ریال را پیش رویم گذاشت و گفت: حاجی! اینا رو زیر کیسه قند پیدا کردم! دیگر به او اطمینان کامل داشتم.»
کد خبر: ۵۵۷۷۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «مریم جلالی»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «شهید گفت همین جا وصیت می‌کنم که پس از مرگ من بچه‌ها را به کسی ندهید، خودتان آن‌ها را بزرگ کنید و برایشان مادری کنید»
کد خبر: ۵۵۷۶۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «علی رنجبری»
پدر شهید تعریف می‌کند: «می‌خواست به جبهه برود، مادرش گفت هنوز برایت زود است که به جبهه بروی، انشاالله وقتش که شد برو ولی علی مصمم بود.»
کد خبر: ۵۵۷۶۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۹

قسمت دوم خاطرات شهید «عربعلی جشن»
همسر شهید «عربعلی جشن» نقل می‌کند: «گوشه‌ای از اتاق نشستم و مردَم را دوباره و دوباره بدرقه کردم. کجای کوچه بودم به خاطر ندارم که صدای زنگ در بلند شد. گفت: نوارم را جا گذاشتم. نیم‌خیز شدم تا از لب طاقچه نوارش را بردارم که گفت: نوار نمی‌خواستم. نوار را بهانه کردم تا یک‌بار دیگر تو را ببینم.»
کد خبر: ۵۵۷۶۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۸

خاطره‌‌ای از شهید «پرویز صالحی جنتی»
مادر شهید تعریف می‌کند: «شهید می‌گفت اگر ما برای دفاع از میهن نرویم و دیگران هم نروند پس چه کسی می‌خواهد از میهن ما دفاع کند، آیا ما باید بگذاریم که آمریکا بیاید میهن و ناموس ما را مورد اذیت و آزار قرار دهد.»
کد خبر: ۵۵۷۶۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۸

در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و با هدف آموزش تخصصی نویسندگان نوقلم، فراخوان همایش منطقه‌ای نویسندگان نو قلم منتشر شد.
کد خبر: ۵۵۷۶۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۳

خاطره‌‌ای از شهید «یعقوب رحیمی»
پدر شهید تعریف می‌کند: «چون راه‌های آن منطقه ناامن بود در آن جا ماند و از مردم در مقابل اشرار دفاع می‌کرد تا اینکه روزی با اشرار روبه‌رو شد.»
کد خبر: ۵۵۷۶۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۳

خاطره‌‌ای از شهید «اسماعیل نوحه‌گو شهواری»
دوست و همسنگر شهید تعریف می‌کند: «شروع کردم به گریه کردن که یک مرتبه متوجه شدم اسب سفیدی به طرفم می‌آید، از آن حالت خارج شدم، فکر کردم منافقین حمله کردند.....»
کد خبر: ۵۵۷۶۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۲

خاطره‌‌ای از شهید «سام رمضانی رودانی»
پدر شهید تعریف می‌کند: « او رفت و خبر شهادتش آمد، وقتی من این خبر را شنیدم به خودم افتخار کردم که چنین پسری را فدای اسلام پاک و مقدس کرده‌ام.»
کد خبر: ۵۵۷۶۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۲

قسمت نخست خاطرات شهید «عربعلی جشن»
همسر شهید «عربعلی جشن» نقل می‌کند: «گفت: نصف بچه‌ها زخمی و شهید شدن و ما نتوانستیم حتی پیکرشون را به عقب بیاریم. با تعجب و حیرت نگاهش کردم و گفتم: خودتون چطور نجات پیدا کردین؟ در حالی که اشک توی چشمش حلقه زده بود گفت: خدایی بود. به حضرت ابوالفضل (ع) متوسل شدیم. خودمون هم نفهمیدیم چطور نجات پیدا کردیم.»
کد خبر: ۵۵۷۶۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۲

خاطره‌‌ای از شهید «غلام مکاری‌زاده»
مادر شهید تعریف می‌کند: «من از شهید می‌خواستم که ازدواج کند اما او قبول نمی‌کرد و می‌گفت مادرجان من باید به جبهه بروم که اسلام در خطر است.»
کد خبر: ۵۵۷۶۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۱۱

قسمت دوم خاطرات شهید «حسن یحیایی»
پدر شهید «حسن یحیایی» نقل می‌کند: « آخرین باری که حسن می‌خواست به جبهه برود، من او را در آغوش گرفتم و به من الهام شد که اگر حسن برود، شهید خواهد شد. حسن جوان حرف گوش کنی بود. هر کاری می‌خواستم انجام می‌داد. حالا رفته است و منِ پدر باید جنازه او را ببینم. جز تسلیم در برابر امر الهی چاره چیست؟ الهی با شهیدان کربلا محشور شود!»
کد خبر: ۵۵۷۵۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۶/۰۷