هم محلي شهید مدافع حرم سیدجواد اسدی از خاطراتش با شهيد مي گويد
درآمد:پیشرفتهای فنآورانه دنیای مجازی این برکتخیزی را دارد که پیوندهای تازهای به گذشتهات میزند. فرد را از فاصلهای دهها هزار کیلومتری به یکباره به قلب روستای زادگاهش پرتاب میکند تا خبری را بشنود که اندوهی تازه را به جانش مینشاند. به دنبال آن عکسها و خاطرات و فیلمهاست که روی شبکه تلگرام قرار میگیرد تا بیش از گذشته دریابی چه چهرههای نازنینی را در گوشه و کنار به جای گذاشتی و آنها چه میزان از ذهنت را درگیر کردند.
میانه : روز یکشنبه ۲۶ اردیبهشت نیز مراسم شام غریبانی در زادگاهش برپا کردند. در کنار آن فیلمی کوتاه دیدم از اکبرخوانی او در حسینیه روستای ما. درست لحظهای که او کفن شهادت بر تن میکند و آماده رفتن به میدان جنگ میشود. جدالی بین عقل و عشق که به خوبی در ابیاتی از این نسخه تعزیه در ادبیترین وجهش تصویر شده است.
این صدا و آن صحنه مرا به سالهای دور برد و تعزیه در روستای ما.
سید
جواد از جمله این تعزیهخوانان بود و حقی بر گردن این هنر سنتی و اصیل
دارد و صدایی محزون و سوخته که اکنون زیر خاک آرمیده است. زمانی که من
صدایش را میشنیدم بسیار لاغراندام بود و جوانتر و اکنون اما چه در عکسها و
چه در همین فیلم کوتاهی که از تعزیه او دیدم، جاافتاده نشان میدهد .زمانی
هم به اوج رسید که من دیگر روستا را ترک کرده بودم و کمتر میرفتم تا
امروز که تقریبا چهارسالی است چیزی از روستا نمیدیدم تا اخیرا تلگرام
روستا را کشف کردم و به تفاریق به آن سر میزنم. اما این را در خاطر دارم
که هر بار که به روستای امره میرفتم حتما تعزیهای را میدیدم. به خصوص
این اواخر(یک دهه اخیر) که دیگر از زاویه متفاوتی به خواندن و لحن و بیان
آنها دقت میکردم. به گمان خودم و با توجه به انواع و اقسام تعزیههایی که
از گوشه و کنار ایران شنیدم و دیدم و میبینم، تعزیه روستای ما در زمره
اصیلترین تعزیههای منطقه مازندران بود و هست.بافت فضای موسیقی و لحن شهری
به آن راه نیافته بود و اصالت و جوهر قدیم و سنتی خود را حفظ کرده بود و
این البته به مدد انتقال سینه به سینه این نغمهها و گردش آن در چند
خانواده است که سعی کردند آن را از پدر به پسر انتقال دهند.
بخشهایی از
این تعزیهها را زمانی که با مرحوم دکتر عنایتالله شهیدی مصاحبت و
مصاحبهای داشتم، برایشان خواندم. او تعزیهشناس نامی و مولف کتاب سترگ
«تعزیه و تعزیه شناسی در تهران» بود که جایزه کتاب سال یونسکو را
برای تالیف این کتاب به دستآورد. همان سالهای دهه هفتاد گفت وگویی بلند
با ایشان انجام دادم که چند بخشآن در روزنامه همشهری سالهای آخر دهه
هفتاد منتشر شد. وقتی این تعزیهها را شنید بی درنگ گفت:«عجب لحنهای بکر و
دستنخوردهای؟» او که عمرش را بر سر نواهای تعزیه در اقصی نقاط ایران و
به خصوص منطقه برقان و طالقان گذاشته بود، بر اصالت این تعزیه مهر تایید
زد. به همین دلیل است که همچنان بر مردم روستای خودم غبطه میخورم که هر
ساله شاهد اصیلترین اجراهای تعزیه هستند.
علت ماندگاری این لحن و بیان هم چنانکه اشاره کردم در این است که این
سنت از نسلی به نسلی دیگر انتقال یافت و به خوبی هم انتقال یافت. به جز
مرحوم منصور هاشمی( که من چهار یا پنج ساله بودم که صدای پرهیبتش را
میشنیدم)که در خانواده خود کسی بعد از او سنت تعزیهخوانی را استمرار
نداد. حداقل سه یا چهار خانواده دیگر توانستند نسل اندر نسل این سنت را
استمرار دهند. این چهار خانواده عبارتند از خانواده اسدی(همه آنها
اولیاءخوان)، خانواده جوانمرد( اولیاء خوان)،و خانواده مسافر(اشقیاء
خوان) و خانواده زاهدی(ترکیبی از اشقیاء خوان و اولیاءخوان) که در میان
اینها دو خانواده جوانمرد( آقای علیرضا جوانمرد) و اسدی( مرحوم حاج سید
احمد اسدی) به نوعی معینالبکایی تعزیهها را بر عهده داشتند. اکنون هم به
گمانم آقای جوانمرد همچنان معینالبکایی را عهده دارند.
معینالبکاء
همان نقشی را ایفا میکند که کارگردان در تاتر یا نمایشهای روحوضی بر عهده
میگیرد با این تفاوت که در روستای ما معینالبکاء خود هم ایفای نقش
میکرد.
از صدای حاج منصور خاطره گنگی در ذهن دارم و البته در زمانی که
تقریبا حتی بلندگو هم نبود روایت میکردند که وقتی او عباسخوانی میکرد،
صدایش تا روستایی چند فرسخ آنطرف تر شنیده میشد. وقتی به یاد او میافتم
بیاختیار نام مرحوم اقبال آذر در ذهنم نقش میبنددکه می گفتند هنگام
خواندن شیشههای برخی منازل میلرزیدند و حتی میشکستند.
مرحوم حاج احمد
اسدی برایم تجسم همان امام حسین(ع) بود. مردی پاکآیین و صافیاعتقاد.
کشاورزی سادهدل و بیریا که صدایی پرتحریر و سوخته داشت و انصافا وقتی با
آن هیکل نحیفش اولیاء خوانی میکرد مظلومیت شهیدان کربلا را برایم تداعی
میکرد.
فرزند بزرگ او هم اگر چه کم تعزیه میخواند اما صدایی خوش و پر
تحریر داشت. فرزند دیگرش خیرالله اسدی که تقریبا یکی دو سالی از من بزرگتر
بود نیز صدایی خوش داشت که سالیان قبل و هنگام جنگ ایران و عراق شهید شد و
دل به دیار باقی داد.
اینکه میگویند تنها صداست که میماند سخن برحقی
است، هنوز زنگ این صداها را در گوشم حس میکنم، به خصوص صدای حاج احمد اسدی
با تحریرهای پخته و پرورده و صدای سوخته و کویری. مادرم می گفت که نسبتی
فامیلی با آقای اسدی داشتند و از این منظر هم شهادت دو فرزند برومندش(
خیرالله و سیدجواد) که یکی قبل از درگذشت ودیگری سالیان سال بعد از درگذشتش
به دیار باقی شتافتند برای ما نیز دردناک و اندوهآور بود.
پدرم خودش از جمله نوحهخوانان برجسته روستای ما بود و روایتهایی را از
رقابتهای بین روستاها در ایام محرم تعریف میکرد که آدمی به شگفت در
میآمد از این همه عزم و همت و اراده برای آنکه مثلا پنج فرسخ پیاده بروند
که در سینهزنی روی هیات مردم فلان روستا را کم کنند. او با تعزیه چندان
مفارقتی نداشت اما نمیدانم که چرا با رفتن برادرم سید عبدالحسین(مختاباد)
به تعزیهخوانی مخالفتی نکرد. مادرم میگفت که پای عبدالحسین در کودکی
شکست و بسیار لطمه دیده بود و او نذر کرد که اگر برادرم از این ماجرا به
سلامت بگذرد، او را به تعزیهخوانی بفرستد.الان هم سالیان سال است که
عبدالحسین به نوعی این نذر را با حضور در روستای ما در ایام محرم و خواندن
نوحه به جای میآورد و طبیعی است که با این شهرت ملی و تحصیلات آکادمیک تا
آخرین مرحله، برای مردم روستا هم جذابیت داشته باشد که پای نوحهخوانی
ایشان هم بنشینند.
عبدالحسین چند سالی تعزیهخوانی کرد و بر این باورم
یکی از دلایل شجاعت و نترسیاش در خواندن زنده و صحنهای را باید در همین
تجربههای گذشتهاش از تعزیهخوانی جست وجو کرد.
انجام:سید جواد اسدی که بخشی از اجرای تعزیه علی اکبر او را دیدم و
شنیدم(اجرایی حدودا سه و نیم دقیقهای که تکخوانی نسبتا بلندی است در
مایه دشتی)
صحنه به میدان رفتن حضرت علیاکبر(ع) است که زندهیاد سید
جواد اسدی آن را به زیبایی میخواند. صدایی پر احساس و سوزناک و تاثیرگذار و
البته پر و پیمان با حجم و ارتفاعی مناسب که تناسبی شگفت از منظر مضمون و
محتوا با شهادتش در دیار غربت دارد که تاثیر این بخش تعزیه را دو صد چندان
میکند.یادش گرامی و روانش شاد باد.
منبع: همشهری استان مازندران