جاودانه هاي تاريخ
سه‌شنبه, ۰۹ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۳۰
سردار شهید صمصام طور – لشگر ۲۵ کربلا مازندران – شهید شاخص کارمندی استان مازندران در سال ۱۳۹۳ فرمانده گردان امام محمد باقر(ع) لشگر۲۵ کربلا(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در روستای” کیاکلا” قائمشهر به دنیا آمد. پدرش ـ هادی ـ مغازه کوچکی داشت و با درآمد اندک آن خانواده خود را اداره می کرد. صمصام دومین […]

شهید صمصام طور شیرمرد وادی روح الله

در روستای کیاکلا قائمشهر به دنیا آمد. پدرش هادی مغازه کوچکی داشت و با درآمد اندک آن ،خانواده خود را اداره می کرد. صمصام دومین فرزند خانواده بود و به مادرش علاقه بسیار داشت. تحصیلات خود را در مکتب خانه که پدرش بزرگش در آن قرآن تدریس می کرد، آغاز کرد. به همین دلیل پیوند و نزدیکی عمیقی بین صمصام و پدر بزرگش به وجود آمد. او در کودکی سرشار از انرژی و جنب و جوش بود و به بازیهایی دسته جمعی به خصوص فوتبال علاقه وافری داشت.

 در سال 1338 وارد مدرسه ابتدایی خیام شد و با علاقه و پشتکار تکالیف خود را انجام می داد. پس از اتمام دوره ابتدایی در سال 1343 وارد مدرسه راهنمایی سپهر شد. پس از آن به دبیرستان سینا رفت و در رشته طبیعی ادامه تحصیل داد. او در تمام مراحل تحصیلی از شاگردان موفق بود و به همکلاسیهای خود کمک می کرد. خلبان شهید احمد کشوری از دوستان نزدیک وی در دبیرستان بود. آنها در زمینه های ورزشی، دینی، سیاسی با یکدیگر همگام بودند. مادرش می گوید: ما از همان ابتدا وضع اقتصادی خوبی نداشتیم. منزلمان همیشه اجاره ای بود، مغازه کوچکمان هم دخلش به خرجش نمی رسید. صمصام در دوران دبیرستان برای کمک به درآمد خانواده، عصرها و شبها تدریس خصوصی می کرد و گاهی نیز در مغازه پدرش کار می کرد. او فرد اجتماعی بود و با اخلاق نیکو افراد بسیاری را به خود جذب می کرد. علاقه وی به امور مذهبی و فعالیتهای جمعی سبب جذب وی به مسجد شد. به افراد مذهبی علاقه داشت و با آنان رفاقت می کرد. همواره به دیگران کمک می کرد. روزی یکی از بچه های محل را که در حال غرق شدن بود با به خطر انداختن جان خود اورا نجات داد.

 در سال 1347 پس از اخذ دیپلم درکنکور شرکت کرد و در رشته شیمی دانشگاه تهران پذیرفته شد، ولی به علت مشکلات مالی تا مقطع فوق دیپلم ادامه تحصیل داد و مجبور به ترک تحصیل شد. در سال 1353 به خدمت سربازی رفت و تمام این دوره را در شهرستان میانه آذربایجان بود.

 پس از پایان خدمت سربازی در سال 1355 برای استخدام در اداره کشاورزی امتحان ورودی داد و پذیرفته شد. سپس به عنوان تکنسین دامپزشکی برای گذراندن یک دوره مخصوص به تهران رفت. پس از پایان دوره در کلاردشت و چالوس مشغول به کار شد. پس از مدتی به اداره دامپزشکی استان مازندران انتقال یافت و به سمت مسئول نظارت بر امور دارویی، دامپزشکی استان مازندران منصوب شد. صمصام که ازنوجوانی در مساجد حضور فعال داشت با آغاز مبارزات مردمی علیه رژیم پهلوی به فعالیت خود افزود. او عمدتاً برای تظاهرات شعر می سرود و در گردهماییها و تجمع مردم علیه رژیم شاه سخنرانی هایی پر شور می کرد. در یکی از تظاهرات مردم کیاکلا اشعاری را که مناسب اربعین شهدای قم به لهجه مازندرانی سروده بود، قرائت کرد.

در آستانه پیروزی انقلاب برای مقابله با اقدامات سرکوب گرانه هواداران شاه و برای حفظ امنیت مردم شهر، گروههای گشتی مرکب از جوانان شهر را تشکیل داد. پس از پیروزی انقلاب وتشکیل بسیج مستضعفان به فرمان امام به عضویت بسیج در آمد. در این زمان با تشکیل جلسات و کلاسهای سخنرانی در جهت تدارم انقلاب اسلامی کوشش می کرد. او نسبت به اصالت حرکتهای انقلاب تعصب خاصی داشت و در مقابله با تحریکات سازمان منافقین در زادگاهش بسیار فعال بود. با تشدید غائله کردستان، رهسپار آن منطقه شد. در کنار مبارزه مسلحانه با ضد انقلاب با سخنرانی های کوتاه خود به روشنگری مردم می پرداخت. صمصام در قله های پر برف کردستان مسئولیت گردان روح اللّه را بر عهده داشت. نیروهای وی از محورهای جانوران تا محور دزلی و توتمان مستقر بودند. صمصام تمام وقت در خدمت آموزش و هدایت نیروهای تحت فرمان خود بود و همچون پدری مهربان، دوست و غم خوار آنان بود.

 

در فروردین 1360 با خانم" فاطمه رضایی" ـ دختری از فامیل ـ ازدواج کرد. مراسم عقد بسیار ساده و با مهریه یک جلد کلام اللّه مجید و یک شاخه نبات برگزار شد. آنها زندگی خود را در خانه پدر صمصام آغاز کردند وحاصل ازدواجشان دو پسر ویک دخترمی باشد. صمصام در امور سیاسی و اجتماعی فعالیت مستمر داشت، به همین دلیل کمتر فرصت می یافت در کنار خانواده باشد و هنگامی که اولین فرزندش به دنیا آمد، در خانه حضور نداشت.

صمصام با برادرش حاج سعدی که شش سال از او بزرگتر بود بسیار صمیمی بود و در اغلب مواقع در کنار هم در جبهه حضور داشتند.حاج سعدی می گوید:او فردی خوش اخلاق وبا شخصیت بود،بسیار به نظافت اهمیت می داد وبسیار اهل مطالعه بود واغلب کتابهای شهید بهشتی واستاد مطهری وآیت الله دستغیب را مطالعه می کرد.

از سال 1360عازم جبهه جنگ شد واز همان ابتدا فرماندهی برخی گروههای بسیج وسپاه را برعهده داشت وعمدتاً فرمانده گروه ویژه ضربت بود ،در منطقه عملیاتی مریوان در محور توتمان مسئول گردان روح الله بود.با وجود این هیچگاه از مسئولیتش برای کسب برتری وامتیاز استفاده نکرد. نقل است:هنگامی که مسئول گردان روح الله بود روزی پس از پیاده روی بسیار،معاون وی با مشاهده خستگی مفرط او،پیشنهاد می کند تا به محل اعزام نیرو در توتمان رفته واستراحت کند،صمصام بانگاهی به وی می گوید:(ماباید در کنار نیروها در همان سنگر های نمور بخوابیم).

او همواره در عملیاتها در کنار نیروهای خود بود وبرای تقویت روحیه آنها همیشه جلوتر از دیگران حرکت میکرد.

یکی از همرزمان صمصام میگوید:در عملیات کربلای 5مسئولیت گروهان شهید یونسی را برعهده داشت وشهید علیرضا بلباسی فرمانده گردان بود .ساعت30/6 غروب عملیات شروع شد وگروهان تحت فرماندهی صمصام ،مأموریت داشت پل جاده فاو را به تصرف درآورد. اما به خاطر عدم الحاق لشکر 27محمد رسول الله از جناح چپ در محاسره تانکهای دشمن افتادیم .تانکهای دشمن بانورافکنهای قوی مواضع نیروهای ما را در قسمت راست کانال ماهی روشن می کردندوهرلحظه حلقه دشمن تنگ تر می شد ،برای کم کردن فشار محاسره ضرورت داشت چند نفر داوطلبانه به شکار تانکها بپردازند.آن شب صدام خود هدایت عملیات را برعهده داشت .صمصام برای بالا بردن روحیه نیروهایش آر پی جی به دست گرفت وجلوتر از همه حرکت کرد،او سر پل اول تا ساعت شش صبح مقاومت کرد وچندین تانک دشمن را از بین برد ومحاسره دشمن را شکست،بعد از آن خبر شهادت وی شایع شد ،ولی صبح زود همه از دور دیدند صمصام به تنهائی آر پی جی بردوش از خط مقدم بر می گردد.وقتی نزدیک شد همگی خوشحال شدند وبا سلام وصلوات از او استقبال کردند. 

صمصام با وجودآنکه فرمانده بود از مزایای شغلی خود بسیار کم استفاده می کرد. اغلب خودرو سپاه را در اختیار داشت و با آن به منزل می رفت ولی هیچگاه از آن استفاده شخصی نمی کرد. نقل است که روزی مادرش سخت بیمار شد. صمصام به برادرش تلفن کرد تا ماشین تهیه کند. برادرش پرسید شما ماشین اداره را نیاوردی؟ صمصام جواب داد: «چرا ماشین اداره، بیت المال است و نمی شود از آن استفاده شخصی کرد.»

درشناخت اندیشه ها ونظرات صمصام میتوان به محتوای برخی از سخنرانیها ودست نوشته های وی توجه کرد. او در یکی از سخنرانی هایش در کردستان خطاب به نیروهای بسیج گفت:

«چهارده قرن است پدران و نیاکانمان فریاد بر آورده اند. یالیتنی کنا معکم ای حسین کاش ما نیز با تو بودیم. برادران! اکنون زمان اثبات این مدعاست، هر کس مهیای مردن و بی جسد ماندن است، بماند.»

در بخشی از نوشته هایی که از صمصام به جای مانده است زندگی میدان نبردی توصیف شده است میان حق و باطل و هر انسان چه بخواهد و چه نخواهد در این میدان است. ناگزیر یا پاسدار حق یا مزدور باطل، راه سومی نیست.

بی طرفی بوی خیانت می دهد و بی تفاوتی و بی شرافتی است. شهدا با خون خویش خورشیدی ساختند که هیچ زاویه ای تاریک نماند تا هیچ گوشه نشین، یا بی تفاوتی نتواند دلیل بیاورد که گرفتار تاریکی بوده است.

شهدا یک عمر مبارزه کردند اگر چه آنها خاموش شدند اما خون مطهر شان مرزها را روشن ساخت. مبارزه در دو جبهه آغاز می شود: در جبهه اول بهترین فرزندان و مخلص ترین نیروها و پاک ترین افراد باید به شهادت برسند تا مرگ مظلومانه شان و عصمت خونهایشان و معصومیت چهره شان خفته ها را بیدار کند و خون مطهرشان شعله های جهاد را در مردان و زنان بر افروزد و بساط مستکبرین را بر اندازد.

در جبهه دوم مبارزه واقعی است که امروز آغاز شده در مصر، سودان، تونس، لبنان، عراق و افغانستان فریاد آزادی خواهی بلند شده و کاخهای ستم را به لرزه در آورده است.

او در مورد ورزش نظرات خاصی داشت و معتقد بود: امروز ورزش مانند حربه ای در دست استعمارگران قرار گرفته است به همین دلیل نباید به عنوان هدف در نظر گرفته شود بلکه وسیله ای باشد برای تعالی روح

وصیت نامه شاهد ملکوتی ،وگواه حقانیت راه امام روح الله ،صمصام طور عزیز

بسم الله الرحمن الرحیم

سپاس بی کران خداوند منان را که با نعمت انقلاب اسلامی و رهبری پیامبر گونه امام، ما را که غرق شده و آرزوهای استعمار ساخته دنیا خواهی و رفاه طلبی بودیم به دنیای انسانیت و سوز داشتن و عشق و ایثار هدایت کرد. درود و سلام به ارواح شهدای جنگ، از اینکه توفیق حضور در جبهه ها نصیب این حقیر شده خداوند منان را سپاس می گذارم.

عزیزانم شرافت و آزادگی واقعی بدون تحمل رنج به دست نمی آید. باید سینه ظلمت شب را شکافت و به ظالمان هجوم اورد تا فجر و آزادگی و شرافت به دست آید. قدرتهای استکباری سالیان دراز زندگی انسانی مردم را جولانگاه تمایلات نفسانی و تقاضای ضد انسانی خود قرار دادند . . . این ها از آنجا که بنیاد نظام فکری و اجتماعی آن ها قلدری است جز زبان اسلحه نمی فهمند پس به هر یک از ما واجب است که با مستکبرین بجنگیم.

باید وصیت نامه های آتشین نوشت و بندهای پوتین را محکم بست و تفنگ را برداشت، از میان دریای خون عبور کرد، باید کربلا را ساخت و عاشورا به پا کرد. باید به سراغ مرگ رفت. راه آزادی و دینداری حقیقی، راه پرنشیب و فراز است و موانع و مشکلات فراوان دارد. برای طی این راه باید عاشق شد.

راه عاشق شدن این است که نخست باید دردمند بود. باید درد علی (ع) را در سینه، غم زهرا (س) را در جان، سوز امام حسین (ع) را در عمق جان داشت. این درد وقتی مایه الهی بگیرد می شود عشق.

پاسدار ارزشهای اسلامی باشید. با فساد وفحشا و رفاه طلبی مخالفت کنید که جولانگاه شیطان است و آفت پرور عیه انقلاب. مسجدها را پر کنید و با داشتن جلسات قرآن و دعا و روح جان خود را از زنگها و رنگهای مادی بزدایید .

قانع باشید تا آماده هر گونه فداکاری و ایثار باشید. گشاده رو و خوش برخورد باشید اما بر سر معیارهای اسلامی هرگز نرمش نشان ندهید که تمام خونها برای اسلام ریخته شده. در موقع هجوم مشکلات به خدا پناه ببرید و هرگز از رحمت خدا ناامید نشوید. در موقع هر کاری خدا را حاضر ببینید جز برای خدا برای احدی تعظیم نکنید.

با خودشناسی می توان تمامی شیطانهای درون را از بین برد و بر هوای نفس فایق آمد. فرزندانم قدر انسان در دنیا به همت اوست و همت انسان به آرزویش است که هر چه آرزو کمتر باشد تعلق انسان کمتر است.

البته این به معنای بی تفاوتی به مسایل اجتماعی نیست؛ بلکه آن است که دنیا هدف نباشد. مطالعه در تاریخ و قرآن، توکل به خدا، برنامه ریزی در کارها، داشتن شرافت، داشتن آزادگی، رعایت ارزشهای اسلامی و اخلاق اسلامی در کار و شغل حتی در تجارت.در نظر گرفتن رضایت خدا و نهرضایت مردم، توجه به امدادهای غیبی، خوش خلقی و گشاده رویی، توجه به مرگ، زیاد گوش کردن و کم حرف زدن. سعی کنید همیشه دردمند باشید که بی دردی نشانه سقوط انسانیت انسان است.

والسلام صمصام طور

نحوه شهادت مجاهد نستوه اسوه پایمردی صمصام طور عزیز

صمصام با سخنرانیهایش که با کلامی شیوا در میدان صبحگاه گردان امام محمد باقر (ع) ایراد می کرد. نیروها را مجذوب خود می کرد. در نماز جماعت حضور فعالی داشت و همیشه در نماز صبح در گردان امام محمد باقر (ع) حضور می یافت. یکی از دوستانش می گوید: در آخرین لحظاتی که در مقر خرمشهر بود به دیدارش رفتیم. حدود ساعت 8 صبح بود. در جلوی مقر فرماندهی به دیوار تکیه داده و غرق در اندیشه و اندوه بود. صدای غرش تانک و توپ عراقیها به گوش می رسید. گفت: «وضعیت در محور شلمچه نا مساعد است.برای نیروها نگران هستم، شما بروید قرآن بخوانید و دعا کنید رزمنده ها پیروز شوند.» ساعتی بعد به سمت دشت شلمچه حرکت کرد. فرماندهی گردان محمد باقر(ع) را بر عهده داشت. صمصام حدود ساعت 10 صبح 4 خرداد 1367 با دو دستگاه تویوتا به سوی خط مقدم برای مقابله با حمله عراق حرکت کرد. بلافاصله در منطقه عملیاتی سرگرم سازماندهی نیروها شد. عراقی ها با استفاده از سلاح شیمیایی به خطوط مقدم خودی نفوذ کرده بودند. صمصام با همراهی نیروهایش در مقابل تانک ها و نفربرها ایستادگی کرد. پس از شلیک چند آرپی جی از ناحیه دست زخمی شد، ولی باز هم مقاومت کرد تا گلولهای آرپی جی تمام شد. سپس با سلاح انفرادی اقدام به تیراندازی کرد. در هیمن هنگام پای چپ وی نیز زخمی شد و به زمین افتاد. وقتی یکی از بسیجیان که پیک گردان بود، خواست او را به دوش بگیرد با کمال آرامش به وی گفت: «شما بروید و به خاطر من خود را به خطر نیندازید چون دشمن خیلی نزدیک است.» به این ترتیب صمصام طور در اثر خونریزی زیاد به شهادت رسید. پیکر او در گلزار شهدای روستای کیاکلا از شهرستان قائمشهر به خاک سپرده شد.

يعقوب توكلي 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده