مروري بر زندگي سردار رشيد اسلام، شهيد موسي محسني
سهشنبه, ۲۳ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۵۲
در طول دوران دفاع مقدس، لشکر ملکوتی 25 کربلا عرصه ظهور مردانی بود که اخلاص شان آوازه آسمان ها بود، فرماندهانی که تمام سرمایه معنوی خویش را برای سربلندی اسلام عزیز در کف اخلاص خویش قرار دادند و برای استقرار حکومت قرآن از تلاشی فرو گذار نکردند، یکی از این هزاران اسطوره سخاوت و اخلاص موسی محسنی کفشگری، جانشین گردان امام محمدباقر(ع) لشکر ویژه 25 کربلا است که شرح حالی از زندگی و مجاهدت هایش در ادامه می آید.
سرآغاز حیات طیبه
سردار شهید موسی محسنی در نوزدهم اسفند سال 1333 از پدری به نام ابراهیم و مادری به نام سیده سادات هاشمی در یک خانواده ای مذهبی در قائم شهر چشم به هستی گشود. او ششمین فرزند خانواده بود. ابراهیم، پدر موسی' با توجه به سوادی که داشت، در پرورش فرزندش تمام سعی و تلاشش را کرد و قبل از رفتن به مدرسه، از طریق کلاس های قرآنی، قرائت قرآن را به او آموخت.
انصراف از تحصیل در خارج از کشور و مبارزه با طاغوت
او مدرک دیپلم را پیش از پیروزی انقلاب اسلامی دریافت کرد و تصمیم داشت به منظور ادامه تحصیل به خارج از کشور سفر کند و در رشته پزشکی به تحصیل مشغول شود، ولی لزوم مبارزه با رژیم پهلوی او را از رفتن منصرف کرد. موسی پس از شناخت حضرت امام(ره)، شیفته و ذوب در افکار و اندیشه های آن رهبر فقیه و پیرو واقعی ولایت فقیه شد و همین مسأله موجب آن گشت که در راهپیمایی ها و تظاهرات قبل از انفلاب شرکت کند.
در دوران خدمت سربازی در نیروی هوایی تهران بر اثر تبلیغات و پخش اعلامیه های حضرت امام با افسر پادگان گلاویز شد و تحت پیگرد نیروهای ساواک قرار گرفت و دستگیر و زندانی شد. امّا این زندان ها و زد و خوردها او را از ادامه ی فعالیت باز نداشت و پس از پایان خدمت، فعالیت هایش را در سطح شهر بیشتر کرد تا انقلاب به پیروزی رسید.
ازدواج و حضور در جبهه
فعالیت های سیاسی علیه رژیم باعث شد، مأموران ساواک او را شناسایی کنند. روزی در محاصره عناصر رژیم شاه قرار گرفت، اما با شجاعت خاصی توانست از حلقه محاصره آن ها بگریزد؛ البته به خاطر جراحات وارده به بیمارستان منتقل شد.
درسال 59، سنّت رسول خدا را اجرا و با دختری از خانواده ای مذهبی و متدین به نام محرم بانو ابراهیمی که از خانواده ی شهدا بود، ازدواج کرد و بعد از آن به جبهه رفت. او مدتی در دادگاه انقلاب اسلامی مشغول به کار شد. در طول این مدت در اشاعه ی فرهنگ دینی از طریق برگزاری کلاس های عقیدتی، سیاسی فعال بود.
توجه عمیق به قشر محروم از ویژگی خاص موسی به شمار می آید و به همین دلیل مورد علاقه ی مردم جویبار و کیاکلا قرار داشت.
انگیزه او به جبهه، اسلام، فرمان امام خمینی و عشق به شهادت بود و می گفت: نباید جبهه را خالی گذاشت. باید برویم کمک کنیم و نگذاریم بیگانگان به کشورمان بیایند. باید وطن پرست باشیم و باید جبهه را حفظ کنیم.
شهید محسنی به عضویت سپاه قائم شهر درآمد و در یکی از پادگان های منطقه به سازماندهی و آموزش نظامی نیروها پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی چندین بار در خطوط مقدم نبرد در کنار رزمندگان جنگید، از جنس آن مردانی بود که تقوا و دین داری اش را در کنار علم و معرفت می جست، تا با دو بال علم و عمل به مقام شهادت پر کشد؛ از این رو، در سال 1363 شمسی برای کسب علوم اسلامی به حوزه علمیه قم رفت و به محضر اساتید این دیار راه یافت.
برادرش، عبدالله می گوید: موسی فردی ساکت، خوش رفتار، منظّم، مودب و مهربان بود؛ اما حضور او در جبهه، او را به فردی بسیار فعال و پرجنب و جوش تبدیل کرد. بسیار مقیّد به نماز اول وقت، روزه و احکام شرعی بود و بیشتر وقتش را در مسجد و یا رفت و آمد با مستضعفین می گذراند. کتاب های دینی و مذهبی در مورد ائمه، نهج البلاغه و نیز کتاب های آیة الله مطهری و بهشتی را مطالعه می کرد.
موسی محسنی از روحانیون متعهد و مقید حمایت می کرد برای آنها احترام خاصی قائل و معتقد بود که اسلام بدون روحانیت و روحانیت منهای مقید به ولایت و عمل همانند غذای لذیذ بدون نمک است. لذا از روحانیونی که عمل و رفتارشان با گفتارشان یکی نبود، خوشش نمی آمد.
سخاوت و دستگیری از نیازمندان
طاهره، خواهر شهید می گوید: همیشه موسی' به ما سفارش می کرد که همانند حضرت زینب(س) باشید. به دنبال مادّیات زندگی دنیوی نباشید. اگر می خواهید در راه خدا کمک کنید، هنگام شب این کار را انجام دهید تا کسی از کار شما مطلع نشود.
او اهل سخاوت و جود بود و بیشتر درآمد خود را به تهی دستان می بخشید. در احوالاتش نوشته اند: برنج های مرغوب را به نیازمندان انفاق می کرد و خود از درجه پایین تر آن تناول می کرد. به نماز شب و برپایی دعای کمیل و توسل اهمیت می داد.
افطاری خود را برای نیازمندان می برد
همسرش نقل می کند: در غروب یکی از روزهای ماه رمضان 61 موسی زودتر از همه
روز به منزل آمد و گفت: هر چه برای افطار آماده کرده ای در سبدی بگذار تا
به جایی ببرم، من نیز افطاری که آماده کرده بودم در سبدی گذاشته و با هم
حرکت کردیم و به خانه محقری که فقر و تنگدستی از آن می بارید، رفتیم و در
کنار فرزندان یتیم و گرسنه ی خانواده نشستیم، چشمان کودکان گرسنه به سبد
غذای ما بود و چشمان موسی غرق در اشک! نمی دانم آن روز را چطور به فردا
رساندیم.
در انجام خدمات عام المنفعه از هیچ کاری واهمه نداشت. در حفظ و صیانت از انقلاب اسلامی هر کاری که برایش مقدور بود، انجام می داد. به طور کلی، رفتارش به گونه ای بود که بسیجیان و دوستان، او را الگوی خود قرار می دادند. هدف ایشان از تحصیل در حوزه، گرفتن مدرک نبود، بلکه می خواست آن را پلی برای پروازش قرار دهد.
مسئولیت ها در جبهه
وی داوطلبانه در مناطق عملیاتی مختلف حضور می یافت و در عملیات های فتح المبین، والفجر6، والفجر8، کربلای5 و... حضور یافت و مسئولیت هایی چون فرمانده گروهان، جانشین گردان ضد زره حضرت علی اصغر(ع) از لشکر 25 کربلا، معاون و جانشین گردان حمزه سیدالشهدا(ع)، جانشین گردان امام محمدباقر(ع) در فاو و شلمچه را عهده دار بود. او چندین بار از نواحی مختلف بدن مجروح شد و پس از بهبودی نسبی سریع به منطقه باز می گشت.
تکبیری که مانع از شکسته شدن خط شد
حاج اصغر صادق نژاد دوست و همرزم شهید می گوید: از گروهان ما کمتر از یک دسته سالم مانده و بقیه مجروح یا شهید شده بودند. نیروهای دشمن با حمایت تانک ها به خاکریز ما نزدیک تر می شدند. در حالی که دشمن، با تمام توان به سوی ما آتش می ریخت و بچه ها شهادتین خود را می خواندند و با یکدیگر وداع می کردند، سردار شهید موسی محسنی از عقبه به سوی ما آمدد و رو به من کرد و گفت: «حاجی چه خبر؟» من که قلبم مالامال از داغ شهادت بچه ها بود، گفتم: «موسی جان! جوجه ها همه پر کشیدند. همین چند نفر بیشتر نیستیم.»
هنوز صحبتم تمام نشده بود که شهید محسنی با صدای رسا فریاد زد: «الله اکبر، الله اکبر» و به طرف خاکریز حرکت کرد. همه ی بچه ها بدون واهمه و تعلّل همراه او با نغمه ی الله اکبر به سوی خاکریز رفتند و با درایت نظامی و روح معنوی شهید و با تعداد نیرویی کمتر از یک دسته تا رسیدن نیروهای کمکی، بیش از 2ساعت در مقابل یک گردان ویژه دشمن که توسط تانک حمایت می شد، مقاومت کردند و مانع از شکسته شدن خط شدند.
ماجرای شهادت و آسمانی شدن
و سرانجام این سرباز دلیر خمینی، پس از آن که عمری در راه اعتلای اسلام و انقلاب کوشید و پس از آن که داغ ده ها برادر را تحمل کرد، در ادامه عملیات کربلای پنج در بیست و یکم اسفند 1365 در خاک گرم شلمچه در حالی که در کنار شهید علیرضا بلباسی بود، با اصابت تیر مستقیم تانک پیکرش متلاشی شد و به آسمان ها پر کشید و مفقودالجسد شد؛ هشت سال میهمان سرزمین خونین شلمچه بود تا سرانجام در 30 بهمن 73 به سبک باری چند تکه استخوان و یک پلاک به زادگاهش رجعت و به خاک سپرده شد.
از این شهید گرانقدر دو فرزند به نام های مصطفی و سلمان به یادگار مانده است.
در فرازی از وصیت نامه سردار شهید موسی محسنی آمده است:
امت شهید پرور! خصوصاً جوانان عزیز حزب الله! در طول تاریخ حق و باطل همیشه در ستیزه بوده اند و سرانجام حق بر باطل پیروز خواهد شد و باطل رفتنی است و این وعده قرآن است و انسان های زیادی آمدند و رفتند ولی مسئله مهم این است که ما در کدام جبهه قرار داریم؟ جبهه حق یا جبهه باطل؟ و چه سعادتمند کسانی که جبهه حق را انتخاب کردند و آگاهانه، مردانه و ایثارگرانه در برابر باطل ایستادگی کردند و جان خویش را در این راه نثار اسلام و انقلاب کردند...
اگر تاریخ را مطالعه کنیم، مشاهده می کنید کی از گرفتاری های بزرگ مسلمانان تفرقه و جدائی بوده است، نیروهای خط امام باید متوجه باشند که دشمن زیاد دارند و سعی کنند روی اشخاص تعصب نداشته باشند و بلکه روی حق تعصب داشته باشند.
باید توجه داشته باشیم که اسلام همیشه از جبهه داخلی شکست خورده است. به وسیله زاهدان احمق، دوستان ناآگاه و منافقین زیرک، که همیشه آن دو قشر، آلت دست منافقین زیرک بوده اند. ما باید روحانیت مسئول و مبارز و آگاه به خط امام را شناسایی و پشت سر آن ها حرکت کنیم و بازوان قوی برای آن ها باشیم.
اگر در دراز مدت ما ازنظر علم و تکنیک و صنعت و تولید محتاج دیگران باشیم، نه ادعای استقلال واقعی مفهوم دارد و نه شعار مرگ بر آمریکا!
مجاهد باید عاشق باشد که عالی ترین ویژگی مجاهد فی سبیل الله است. انسانی که عاشق نباشد، نمی تواند عاشق معبود و عاشق اهل بیت(ص) خصوصاً اباعبدالله علیه السلام و آقا امام زمان(عج) باشد.
چون ما سرباز آقا امام زمان(عج) هستیم و اگر سرباز، عشق فرمانده در دلش نباشد، نمی تواند خوب بجنگد، جهاد اکبر یعنی عاشق شدن و عشق عقل را سرکوب می کند، عقل می گوید دشمن زیاد است و نباید جنگید اما عشق عقل را سرکوب می کند و می گوید باید جنگید و به خدا رسید، چون عاشق است
در انجام خدمات عام المنفعه از هیچ کاری واهمه نداشت. در حفظ و صیانت از انقلاب اسلامی هر کاری که برایش مقدور بود، انجام می داد. به طور کلی، رفتارش به گونه ای بود که بسیجیان و دوستان، او را الگوی خود قرار می دادند. هدف ایشان از تحصیل در حوزه، گرفتن مدرک نبود، بلکه می خواست آن را پلی برای پروازش قرار دهد.
مسئولیت ها در جبهه
وی داوطلبانه در مناطق عملیاتی مختلف حضور می یافت و در عملیات های فتح المبین، والفجر6، والفجر8، کربلای5 و... حضور یافت و مسئولیت هایی چون فرمانده گروهان، جانشین گردان ضد زره حضرت علی اصغر(ع) از لشکر 25 کربلا، معاون و جانشین گردان حمزه سیدالشهدا(ع)، جانشین گردان امام محمدباقر(ع) در فاو و شلمچه را عهده دار بود. او چندین بار از نواحی مختلف بدن مجروح شد و پس از بهبودی نسبی سریع به منطقه باز می گشت.
تکبیری که مانع از شکسته شدن خط شد
حاج اصغر صادق نژاد دوست و همرزم شهید می گوید: از گروهان ما کمتر از یک دسته سالم مانده و بقیه مجروح یا شهید شده بودند. نیروهای دشمن با حمایت تانک ها به خاکریز ما نزدیک تر می شدند. در حالی که دشمن، با تمام توان به سوی ما آتش می ریخت و بچه ها شهادتین خود را می خواندند و با یکدیگر وداع می کردند، سردار شهید موسی محسنی از عقبه به سوی ما آمدد و رو به من کرد و گفت: «حاجی چه خبر؟» من که قلبم مالامال از داغ شهادت بچه ها بود، گفتم: «موسی جان! جوجه ها همه پر کشیدند. همین چند نفر بیشتر نیستیم.»
هنوز صحبتم تمام نشده بود که شهید محسنی با صدای رسا فریاد زد: «الله اکبر، الله اکبر» و به طرف خاکریز حرکت کرد. همه ی بچه ها بدون واهمه و تعلّل همراه او با نغمه ی الله اکبر به سوی خاکریز رفتند و با درایت نظامی و روح معنوی شهید و با تعداد نیرویی کمتر از یک دسته تا رسیدن نیروهای کمکی، بیش از 2ساعت در مقابل یک گردان ویژه دشمن که توسط تانک حمایت می شد، مقاومت کردند و مانع از شکسته شدن خط شدند.
ماجرای شهادت و آسمانی شدن
و سرانجام این سرباز دلیر خمینی، پس از آن که عمری در راه اعتلای اسلام و انقلاب کوشید و پس از آن که داغ ده ها برادر را تحمل کرد، در ادامه عملیات کربلای پنج در بیست و یکم اسفند 1365 در خاک گرم شلمچه در حالی که در کنار شهید علیرضا بلباسی بود، با اصابت تیر مستقیم تانک پیکرش متلاشی شد و به آسمان ها پر کشید و مفقودالجسد شد؛ هشت سال میهمان سرزمین خونین شلمچه بود تا سرانجام در 30 بهمن 73 به سبک باری چند تکه استخوان و یک پلاک به زادگاهش رجعت و به خاک سپرده شد.
از این شهید گرانقدر دو فرزند به نام های مصطفی و سلمان به یادگار مانده است.
در فرازی از وصیت نامه سردار شهید موسی محسنی آمده است:
امت شهید پرور! خصوصاً جوانان عزیز حزب الله! در طول تاریخ حق و باطل همیشه در ستیزه بوده اند و سرانجام حق بر باطل پیروز خواهد شد و باطل رفتنی است و این وعده قرآن است و انسان های زیادی آمدند و رفتند ولی مسئله مهم این است که ما در کدام جبهه قرار داریم؟ جبهه حق یا جبهه باطل؟ و چه سعادتمند کسانی که جبهه حق را انتخاب کردند و آگاهانه، مردانه و ایثارگرانه در برابر باطل ایستادگی کردند و جان خویش را در این راه نثار اسلام و انقلاب کردند...
اگر تاریخ را مطالعه کنیم، مشاهده می کنید کی از گرفتاری های بزرگ مسلمانان تفرقه و جدائی بوده است، نیروهای خط امام باید متوجه باشند که دشمن زیاد دارند و سعی کنند روی اشخاص تعصب نداشته باشند و بلکه روی حق تعصب داشته باشند.
باید توجه داشته باشیم که اسلام همیشه از جبهه داخلی شکست خورده است. به وسیله زاهدان احمق، دوستان ناآگاه و منافقین زیرک، که همیشه آن دو قشر، آلت دست منافقین زیرک بوده اند. ما باید روحانیت مسئول و مبارز و آگاه به خط امام را شناسایی و پشت سر آن ها حرکت کنیم و بازوان قوی برای آن ها باشیم.
اگر در دراز مدت ما ازنظر علم و تکنیک و صنعت و تولید محتاج دیگران باشیم، نه ادعای استقلال واقعی مفهوم دارد و نه شعار مرگ بر آمریکا!
مجاهد باید عاشق باشد که عالی ترین ویژگی مجاهد فی سبیل الله است. انسانی که عاشق نباشد، نمی تواند عاشق معبود و عاشق اهل بیت(ص) خصوصاً اباعبدالله علیه السلام و آقا امام زمان(عج) باشد.
چون ما سرباز آقا امام زمان(عج) هستیم و اگر سرباز، عشق فرمانده در دلش نباشد، نمی تواند خوب بجنگد، جهاد اکبر یعنی عاشق شدن و عشق عقل را سرکوب می کند، عقل می گوید دشمن زیاد است و نباید جنگید اما عشق عقل را سرکوب می کند و می گوید باید جنگید و به خدا رسید، چون عاشق است
نظر شما