يکشنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۵۷
به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید سید حسین حسینی فرزند محمدتقی در سال 1330 در افغانستان چشم به جهان گشود. او در مورخه 12/7/66 در حالی که می خواست از پایگاه مجاهدین در هرات دیدن نماید در مسیر شهر تربت جام در اثر سانحه رانندگی به درجه رفیع شهادت رسید و به لقاءالله پیوست.
 

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید سید حسین حسینی فرزند محمدتقی در سال 1330 در افغانستان چشم به جهان گشود. او در مورخه 12/7/66 در حالی که می خواست از پایگاه مجاهدین در هرات دیدن نماید در مسیر شهر تربت جام در اثر سانحه رانندگی به درجه رفیع شهادت رسید و به لقاءالله پیوست.

کودکی تا هجرت به نجف

بهتر است این فصل را با بیانات خود استاد شهید آغاز کنیم.

«بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم وفقنا لما تحب و ترضی.»

من اسمم حسین و شهرتم حسینی و پدرم سید محمدتقی است و در "کمج" یکی از روستاهای ولسوالی "دره صوف" از ولایت سمنگان افغانستان متولد شدم، پدرم کشاورز است، یک کشاورز متوسط و یا پائین تر از آن، که در کودکی یتیم می شود و زیر نظر عمویش بزرگ می گردد و عموی او یک روحانی بود و سید متدین و باتقوی و خیلی محترم در میان اهالی آن منطقه.
بعد هم پدرم داماد عمویش می شود و گویا پدرم و من زیردست پدربزرگم که عموی پدرم بود بزرگ شده ایم. چون خانواده ام یک خانواده مذهبی بود، طبعاً روی ما هم اثر گذاشت...» آری شهید حسینی در سال 1329 در خانواده بسیار متدین و فقیر در یکی از نواحی دره صوف در حدود 26 کیلومتری مرکز دره صوف در یک کیلومتری معدن زغال سنگ به نام کمج دیده به جهان می گشاید. پدرش که مرد مؤمن و از دوست داران اهل بیت و از شیفتگان و علاقه مندان حسین بن علی علیهم السلام است، نام نوزاد خود را حسین می گذارد تا از کودکی با حسین انس گرفته و حسین گونه رشد نماید.

حسین خردسال تا دوازده سالگی در دامان چنین مادر پرورش یافته و پس از آن در حدود یکسال در نزد پدربزرگ خود -پدر مادرش- به فراگرفتن قرآن مشغول می شود که پس از یادگیری قرآن، در نزد "ملا تاج محمد" به دروس کتب فارسی می پردازد، و آن گاه با تشویق پدر و مادر شامل مدرسه علمیه کمج می شود که خود شهید چنین بیان می کند: «... پس از مدتی تقریباً در سن 15 سالگی (که تحقیقاً 13 سالگی ایشان بوده است) بودم. پدرم و مادرم تصمیم گرفتند که من طلبه شوم و لذا مرا به مدرسه منطقه مان بردند و مدتی را (یک سال) در آن مدرسه که زیر نظر شیخ محمد نبی بود درس خواندم، آن شیخ انسان متدینی بود که در آن منطقه نفوذ داشت و مردم خیلی زیاد رویش حساب می کردند...» شهید پس از یک سال تحصیل در مدرسه علمیه کمج به خاطر فوت پدربزرگ - پدر مادرش- یک سال در خانه مشغول کشاورزی می شود و بعد از آن راهی مدرسه علمیه "حسنی برح" که در 5 کیلومتری کمج واقع است می گردد شهید از این سه زمستان دو زمستان آن را در اتاق سید حاج میرزا حسین عادل که تازه از نجف برگشته بود، به سر برده و از ایشان که مرد بسیار متدین و با تقوی بود، کسب فیض می نمود.
شهید که در این زمان 18 بهار از عمر عزیزش گذشته بود. تلاش می کرد که در مدارس دورتر، نظیر مدرسه علمیه "چهار محله" که در پشته مزار شریف مشهور به چهار کنت واقع است، برود تا بهتر بتواند به درس و بحث بپردازد ولی به خاطر راضی نشدن پدر و مادر و دائی شان نتوانستند در مدارس دیگر بروند. یک سال پس از رفتن آقای عادل به نجف شور و اشتیاق  آن دیار به جان آقای حسینی می افتد. شهید در این زمینه می گوید:« ... تا این که در اواخر سال 1347 تصمیم گرفتم نجف بروم ابتدا با مادرم در میان گذاشتم، او موافقت کرد و بعد هم با پدرم صحبت کردم و با موافقت آن ها تصمیم گرفتم به مرکز استان سمنگان برای گرفتن گذرنامه بروم...»

 نهایتا پدر و مادر رضایت می دهند. شهید با گرفتن دعای پدر و مادر و دوستان، جهت تکمیل تحصیلات خود به نجف اشرف مرکز فرهنگ ناب اسلامی مهاجرت می نماید.

 

از نجف تا قم

با تصمیم ماندن شهید در نجف توسط یکی از روحانیون محترم منطقه دره صوف وارد مدرسه وسطی آخوند صاحب کفایه (قدس سره) می شود و در شمار شاگردان حوزه بزرگ اسلامی در می آید. او پس از ورود در حوزه نجف با تلاش دو چندان در راه کسب علوم ناب اسلامی به زودترین وقت، گل استعدادش را شکوفا می سازد.

هنوز یک سال از اقامت ایشان در جوار بارگاه امام علی (ع) نگذشته بود، که با پلیس بعثی عراق درگیر می شود. قضیه از این قرار بوده که حضرت آیت الله حکیم (قدس سره) مریض و در کوفه در خانه بستری بوده و پلیس رژیم بعث به خاطر عناد و کینه ای که از آیت الله و روحانیون به دل داشت، نمی گذاشته است که طلاب و روحانیون به عیادت ایشان بروند. در یکی از روزها عده ای از طلاب که شهید حسینی نیز در جمع آنان بوده می خواستند به عیادت مقلد خود بروند و از حال ایشان باخبر شوند. پلیس رژیم حاکم بر عراق، جلو طلاب را سد کرده و مانع رفتن علماء و روحانیون و طلاب می شوند. در این جا شهید با بعضی دیگر از طلاب با شجاعت و دلاوری با پلیس به زد و خورد می پردازند که پلیس ایشان را با جمع دیگر دستگیر و به زندان منتقل می نمایند. که بعد از یک شب با فعالیت بعضی از علماء از زندان آزاد می گردند.

ایشان در ادامه مصاحبه خود می فرمایند:

«... پس از چند ماه که در نجف ماندم و از اوضاع آنجا مختصری اطلاع پیدا کردم، در اوائل سال 48 مرحوم آیت الله حکیم (قدس سره) فوت کردند و من تا آن زمان مقلد ایشان بودم، بعد به خاطر مسئله تقلید رفتم در حرم امیرالمؤمنین (ع) خودم از مولا نظرخواهی کردم پس از استخاره و نظرخواهی از امام (ع) و سؤال از روحانیون خبره، مقلد امام شدم. پس از آن با دوستان دیگری که داشتم و مثل من طلاب مبتدی بودند، بعضی شب ها می رفتیم در جلسه بیرونی امام شرکت می کردیم. وقتی که امام "حکومت اسلامی" را درس دادند و به صورت جزوه پخش شد، ما این جزوات را خواندیم، علاقه بیشتری پیدا کردیم.و چون به امام علاقه داشتیم با پسر امام، مرحوم مصطفی شهید نیز آشنا شدیم و اندیشه مبارزاتی و سیاسی امام هم در ما اثر گذاشت و از آن جا ما علاقه به مبارزه علیه کفر و شرک و ظلم و ستم پیدا کردیم و به طرحی که امام از "حکومت اسلامی" داده بود، اعتقاد پیدا کردیم و در اثر این روابط نزدیک با امام و آقا مصطفی و شهید محمد منتظری و باقی برادرانی که در خدمت امام بودند، ما هم افتادیم در اندیشه مسائل مبارزه و کم کم وقتی که این اندیشه در ما ریشه دوانید.

ما از نجف با برادران ما در قم و در کابل و در سوریه و باقی جاها ارتباط گرفتیم و این ارتباط ما بود که سبب شد وقتی که در سال 58 یک زمینه آزاد کار تشکیلاتی در ایران به وجود آمد، آن مجموعه ها همان طوری که در مقدمه مرامنامه سازمان آمده است دور هم جمع شدند و سازمان نصر را تشکیل دادیم...» در راستای همین فعالیت ها بود که شهید در اوائل سال 1356 سفری به ایران می آید تا ضمن شناسایی نیروهای مؤمن و آگاه و جذب نمودن آن ها به صف مبارزه و ارتباط و پیوند برقرار نمودن میان انقلابیون، به نیروهای مبارز هرچه بیشتر تشکل ببخشد. این مسافرت در زمانی بود که انقلابیون ایران در سوگ شهادت دکتر علی شریعتی نشسته بودند و لذا وضعیت بسیار ناآرام و متشنج بود .شهید بعد از مدتی که در ایران کارهایی را در رابطه با شکل دادن مبارزه و مجاهدان انجام داد. به عراق برگشت و بعد از وقوع کودتای کمونیستها در افغانستان و پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی در ایران به رهبری امام خمینی به ایران بازگشت و در اولین روزهای ورودش به ایران با جمعی از همفکران و همسنگران خود "سازمان نصر افغانستان" را به عنوان نیروی منسجم کننده و هدایت گری مبارزات قهر آمیز مردم مسلمان افغانستان علیه متجاوزین و ظالمان تشکل و اعلام داشتند و بدین ترتیب او از مؤسسین و بنیانگذاران اولیه سازمان بود.

 

بازگشت به ایران تا شهادت

استاد در دوران حضور در سنگرهای غازیان از ترفندها، شگردها و توطئه های گوناگون دشمن آگاهی یافته و دسیسه های خطرناک سازمان های جاسوسی شوروی و مزدورانش را علیه کفرستیزان به خوبی شناخته و نیز تلاش های جریان های مختلف را که انقلاب را در جهت دیگر سوق می دادند پی برده بود.

شهید حسینی با شناخت کامل از خطوط فکری گوناگونی که در انقلاب و در میان مجاهدین جریان پیدا کرده و انقلاب را از مسیر اصلی آن یعنی اسلام به سوی انحراف کشانده و به وادی سقوط راهنمایی می نمایند. و نیز فعالیت گسترده سازمان جاسوسی دولت "خاد" و با یارانش در مناطق آزاد شده و همچنین فعالیت های سیاسی که از سوی سازمان ملل و سازمان های جاسوسی غرب به خصوص سازمان جاسوسی آمریکا _سیا_ جهت به بند کشیدن مردم انقلابی و نابود کردن انقلاب اسلامی به نفع خود در حال انجام بود. به افشاگری و مبارزه جدی و قهر آمیز علیه خطوط انحرافی چپی، راستی، ناسیونالیستی، منطقه گرایی، نژاد و مذهب گرایی و هر نوع التقاط و نیز رد هرگونه مذاکره سیاسی پرداخت.

در اين برهه شهيد ضمن افشاگري هاي خود با همسنگران و ياران ديرينش براي انسجام و پيراستن سازمان از هرگونه تنگ نظري و تك محوري و جلوگيري از عوامل نفوذي دشمن و... مي پردازد.

استاد شهيد به خاطر تهميق انديشه اسلامي و نگرش بر نمود عملي كل اسلام و به خاطر پابوسي بنيان گزار مكتب توحيدي و ديدن اماكن تاريخي اسلام و... در سال 1364 راهي حجاز گرديد با اين كه شهيد هميشه روي مسايل سياسي به عنوان بخش مهم و اساسي از قوانين اسلامي و جوهره آن ياد مي نمود و مراسم حج را نمود برجسته اي از سياست اسلامي مي دانست. در مراسم حج حد خاصي براي فعاليت هاي سياسي قائل بود. و بيشتر روي جنبه هاي معنوي اين كنگره عظيم اسلامي تكيه مي كرد. خود آن شهيد اول كسي بود كه توجه تمام به اين مسايل داشت.

پس از برگشتن از زيارت خانه خدا شهيد با همسنگران ديگر خود براي تحرك بيشتر جبهه هاي حق عليه باطل، اقدام به اعزام نيروهاي فكري، فرهنگي، سياسي، نظامي سازمان (كه بسياري از برنامه هاي آن را قبل از حج تدارك ديده بودند) در داخل افغانستان نمود. كه پس از تلاش شبانه روزي و با بودن موانع بسيار اعزام با موفقيت انجام مي شود و نيروهاي پرتحرك و انقلابي، به سوي كعبه مقصود -سنگرهاي خونين و مقاوم- مي شتابند. همگام با اعزام نيرو، همسنگران شهيد نيز جهت انسجام و رهبري صحيح نيروها و سر زدن از سنگرهاي غازيان و هدايت و ارشاد ملت قهرمان و انقلابي، به سوي خطه كافر برانداز افغانستان مي روند كه با رفتن آنان مسئوليت هاي شهيد چند برابر مي شود و لذا به خاطر رسيدگي درست به وظيفه خود منزلي را در تهران رهن مي كند و با خانواده از قم به تهران مي رود تا ضمن ايفا وظايف اسلامي و انقلابي خود از تربيت و سرپرستي مستقيم خانواده نيز غافل نماند.

استاد شهيد در كنار مسئوليت هاي سازماني خود براي هماهنگي و تشكيل جبهه و احداث گروه هاي مبارز بسيار تلاش مي كرد. مخصوصاً پس از زيارت خانه خدا. او مي خواست و آرمان هميشگي اش اين بود كه همه نيروهاي رزمنده در افغانستان اعم از شيعه و سني كه وابسته نباشند بايد در كنار هم قرار بگيرند و با ايجاد "بنيان مرصوص" همه دشمنان انقلاب را به زانو درآورده و حكومت اسلامي و عدالت پرور را به وجود بياورند.

استاد شهید در مدت حیات سیاسی خود در سازمان نصر افغانستان هر مسئولیتی را که برای پیش برد اهداف سازمان و انقلاب اسلامی برایش واگذار می شد، می پذیرفت و مطابق نظم و انضباط سازمانی آن را به طور صحیح انجام می داد. شهید علاوه بر مسافرت های در داخل افغانستان در هر مقطعی مشغول انجام یک یا چند وظیفه مهم در سازمان بود. از مسئولیت دفتر سازمان در قم گرفته تا مسئولیت دفتر سازمان در تهران و مسئولیت کل تدارکات و امو مالی سازمان و مسئولیت روابط عمومی سازمان و اخیراً هم به عنوان مسئول سیاسی و سخنگوی سازمان در خارج کشور انجام وظیفه می نمود. و در راستای عمل خود از هر نوع تک روی، خودمحوری، ریاست طلبی، انحصارطلبی، قدرتخواهی، ماده پرستی، جناح سازی، تفرقه اندازی، باندبازی و... مبراء بود.

در طی نشستی که اکثریت شورای مرکزی سازمان، در جبهات خونین جهاد داشتند، طرحی را به تصویب رسانیدند که خواستار بازنگری عمیق و گسترده در سطح سازمان، در داخل و خارج جهت فشرده تر شدن تشکیلات و کانالیزه گردیدن کار و فعالیت های سازمان بود. در همان نشست که شهید به عنوان مسئول سیاسی و سخنگوی سازمان در خارج تعیین گردیده بود. همچنین مأموریت داشت که با همسنگران دیگر خود به اجرای طرح در خارج اقدام ورزد. با قبول طرح از سوی بخش خارج ایشان تصمیم گرفت که در رأس هیئتی مرکب از علماء و مسئولین بلندپایه سازمان برای پیاده کردن طرح، به بررسی دفاتر سازمان در شهرهای مختلف بپردازد.

استاد شهید به خاطر ایفاء همین مسئولیت و نیز شرکت در چهلمین روز شهادت مادر زن خود که به دست عمال سعودی در کنار خانه خدا به شهادت رسیده بود راهی مشهد مقدس گردید. پس از بحث و بررسی های در دفتر مشهد، از آن جا برای دیدار با غازیان کافرکش در جبهه "کاکری"، در "هرات" و رسیدگی به مشکلات مجاهدین در نوار مرزی به آن سوی شتافت اما با کمال تأسف در میان راه، در حادثه ای دردناک رانندگی در تاریخ 1366/7/12 به شهادت رسید و در حالی که هنوز 37 سال از عمر پربارش را سپری نکرده بود، با چهره خونین در مصلای عشق ایستاد و به سوی معشوق حقیقی اش پر کشید. استاد شهید با رفتن نابهنگام خویش همه را در سوگ سوزان نشاند و همه مجاهدین، قهرمانان و دوستان، به خصوص چهار کودک خردسالش را یتیم ساخت. اینک که یک سال از شهادت جانکاهش می گذرد، فقدانش را به خوبی احساس می کنیم و جای او هنوز خالی است! بی شک انقلاب اسلامی ما در شرایط حساس کنونی به وجود سراپا ایمانش نیاز شدید داشت و وجود او ایمان راستین ملتی بود، ایمانی که هیچ توطئه ای نمی توانست آن را متزلزل سازد! دیگر او در میان ما نیست، ولی آرمان او باقی می باشد. چنان که فرمود: «ما اگر بمیریم، یا کشته شویم، آرمان ما باقی است» ما باید آرمان او را دنبال کنیم و برای تحقق آن تا آخرین رمق، همانند آن شهید سعید به پای آن استوار مانیم.

منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده