پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به دنبال آن آغاز جنگ تحمیلی توسط رژیم بعث عراق، به مناطق عملیاتی اعزام گردید و ماه‌ها با حضور در خط مقدم جبهه و خطوط دفاعی با عشق به اسلام عزیز و میهن اسلامی از مرزهای ایران اسلامی دفاع کرد و....

ستوانیار سوم شهید هوشنگ اردلان مقدم

تقریباً تیراندازیها تمام شده بود و گهگاهی صدای شلیک گلوله ای به گوش میرسید، به اطراف نگاهی انداخت. همه رفته بودند، پیکر پاک شهدا در معرکه باقی مانده بود و او می‌‌گفت این بدنهای مطهر را نباید تنها گذاشت و رفت، با اصرار ماند تا امدادگران رسیدند، یکی یکی شهدا را در داخل آمبولانس گذاشتند تا اینکه گلوله ای وی را ميهمان کرد و به یاران شهیدش پیوست. وی سال 1335 در یکی از روستاهای شهرستان دهگلان به نام آب باریک سفید سوار به دنیا آمد. پدرش لطفالله کشاورز بود و مادرش ماهرخ نام داشت. در فضای پاک روستا و تحت سرپرستی پدری دلسوز و مؤمن و مادری پاکدامان رشد و نمو یافت. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش با موفقیت به پایان رسانید و برای ادامهی تحصیل راهی شهر شد. پس از سه سال تحصیل در مقطع متوسطه به دلیل مشکلات زندگی از ادامهی تحصیل باز ماند. در سال 1354 به استخدام ارتش درآمد و به عنوان ابواب جمعی لشکر 81 زرهی کرمانشاه آموزشهای لازم را فرا گرفت، با شروع به کار در ارتش ازدواج نمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به دنبال آن آغاز جنگ تحمیلی توسط رژیم بعث عراق، به مناطق عملیاتی اعزام گردید و ماهها با حضور در خط مقدم جبهه و خطوط دفاعی با عشق به اسلام عزیز و میهن اسلامی از مرزهای ایران اسلامی دفاع کرد و سرانجام سوم مردادماه سال 67  در سن 42 سالگی، در حالی که دارای سه فرزند پسر بود و جنگ روزهای پایانی خود را سپری میکرد، بر اثر اصابت گلولهی منافقین کوردل به شهادت رسید و به مزد سالها جهاد و و ایثارگری دست یافت و جاودانه شد. پیکر پاکش را در زادگاهش به خاک سپردند.

آرزوی شهادت

دو ساعت از عقبنشینی نیروها میگذشت. تقریباً همه رفته بودند و صدای تیراندازی تمام شده بود، به اطراف نگاهی انداختم دیدم کسی باقی نمانده است، آنچه باقی مانده بدنهای پاک شهدا بود که در خون غلطیده بودند. به هوشنگ گفتم کسی نمانده است، فقط ما دو نفر ماندهایم، بیا برویم. گفت: من این بدنهای معطر را تنها نمیگذارم، اگرچه در این راه به شهادت برسم، اصرار من در او اثر نکرد، ماندیم تا نیروهای خودی آمدند، پیکر شهدا را یکی یکی به داخل آمبولانسها انتقال دادیم. آهی کشید و گفت تنها پاداشی که شاید نصیب ما بشود. خدمت به همین شهداست، همین شهدایی که تا لحظاتی قبل در کنار ما بودند، اگر آنها را تنها میگذاشتیم، بیاحترامی به شهدا بود، از کاری که کرده بود راضی بود و به حال شهدا غبطه میخورد و میگفت خوش به حال آنها که رفتند، آرزوی شهادت در سر داشت که در همان لحظه بر اثر گلوله منافقین کوردل به همرزمان شهیدش پیوست و در کنار آنها آرام گرفت.

(آقای عباس فعلهگری همرزم شهید)


 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده