مصاحبه با مادر شهید
مادر ناصر در حالیکه گریه می کرد، با صدایی لرزان در حالیکه عکس پسرش را که درست روبرویش بود، نگاه می کند و می گوید: ناصرجان تو اکنون افتخار روستا و ایران عزیزمان شدی، همه فرزندانم فدای خاک پاک کشورمان.

نوید شاهد آذربایجان غربی: مداح اهل بیت شهید ناصر ثریا اسفند سال 42 در روستای علی نظر به دنیا می آید که به دلیل کار زیاد تنها تا دوره راهنمایی می تواند ادامه تحصیل دهد، مدتی به پدرش در کارها یکشاورزی و دامداری کمک می کند و سپس به کار تعمیر موتورهای برقی می پردازد و سال 70 ازدواج کرده و صاحب دو دختر می شود. سالها سپری و می شود تا اینکه شهید ناصر ثریا  در هفدهم مرداد ماه سال 1390 در منطقه عملیاتی پاسگاه مرزی عزیز کندی  در سن 48 سالگی به درجه رفیع شهادت نایل آمد و در زادگاهش روستای علی نظر به خاک سپرده شد.

مداح نیستم من غلام اهل بیت هستم/ شهید ناصر ثریا

در ابتدای ورود به خانه شهید، مادر شهید ناصر ثریا در را باز کرد و با گرمی و قلبی صمیمی با ما برخورد کرد، و ما آنجا آنقدر احساس راحتی می کردیم که گویی منزل خودمان است. 
بعد از پذیرایی و احوالپرسی، مادر شهید ناصر از دوران تولد پسرش می گوید:
 در سرمای سوزان اسفند ماه سال 42 که آن سالها مثل الان نبود، با اینکه نزدیک عید بود اما زمین پوشیده از برف بود و هوا خیلی سرد بود. بدون اغراق می گویم که با متولد شدن ناصرم، خانه مان بطور عجیبی گرم شده بود. 
ناصر سالهای کودکی اش را در روستای خودمان، روستای علی نظر در کنار هم سن و سالانش گذراند، و بیشتر در کوچه محله مان بازی می کرد تا اینکه زمان مدرسه رفتنش فرا رسید. دوران ابتدایی را در روستان خودمان تمام کرد و وارد دوره راهنمایی شد. پسرم همیشه درکنار درسش، در امور کشاورزی و دامداری به پدرش کمک می کرد اما به خاطر کار زیادی که داشتیم دیگر نتوانست به مدرسه برود و به پدرش و من کمک می کرد.
مادر ناصر از آن روزها یاد می کند و آهی می کشد و می گوید: ناصرم خیلی زحمت می کشید، خیلی بچه با درکی بود. حتی بزرگتر که بود، تابستانها در مکانیکی کار می کرد و می گفت دوست دارم  ماشین های بزرگ را درست کنم و برای کشورم مفید باشم تا به من افتخار کنید. 
مادر ناصر در حالیکه گریه می کرد، با صدایی لرزان در حالیکه عکس پسرش را که درست روبرویش بود، نگاه می کند و می گوید: ناصرجان تو اکنون افتخار روستا و ایران عزیزمان شدی، همه فرزندانم فدای خاک پاک کشورمان.
 ناصرم صدای بسیار سوزناکی داشت و  وقتی برای اهل بیت مداحی میکرد، می خواستم تا صبح به صدایش گوش کنم. وقتی در خانه صحبت از مداح بودنش می کردیم، همیشه می گفت : من مداح نیستم ، من غلام اهل بیت هستم.
 نمی دانم چرا وقتی مداحی می کرد، اینقدر با حسرت به صدایش گوش می کردم ولی حالا فهمیدم نگو دیگر صدایش را نخواهم شنید. در همین لحظه با صدای حزن آمیز و بغضی که در گلویش بود، طوری که می خواست به خودش دلداری دهد، به طرفم نگاه کرد و گفت: البته دخترم  شهدا زنده اند، حتی وقتی خبر شهادتش برایم دادند، گفتم خدایا راضیم به راضی خودت. اما نتوانستم تحمل دوری و رنج گلوله ای که پسرم لحظه شهادتش کشیده است، را در درونم مخفی کنم، وقتی خبر شهادتش را آوردند، ماه مبارک رمضان بود و با زبان روزه من همراه دوستانش گریه کردم.... خوب من یک مادرم؛ پسرم پاره تنم بود و از زخم ها و نبودنش جیگرم می سوخت.
مادر ناصر وقتی که آرامتر شد، ادامه داد: ناصر خیلی مومن، معتقد به دین اسلام، ولایت و روحانیت بود و همواره در اجرای فرامین الهی و امام خمینی (ره) کوشا بود.

منبع: اداره اسناد، هنری و انتشارات بنیاد شهید آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده