بايد شهيد بدهيم و شهيد خواهيم داد
چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۲۳:۴۸
وصیت نامه شهید مسعود على زاده فرزند امرالله در تاريخ 1348 در روستاى ملك خيل قائمشهر چشم به جهان گشود. ايشان در تاريخ 25 اسفند 1366 در حلبچه به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
نويد شاهد مازندران؛ وصیت نامه شهید مسعود على زاده فرزند امرالله در تاريخ 1348 در روستاى ملك خيل قائمشهر چشم به جهان گشود. ايشان در تاريخ 25 اسفند 1366 در حلبچه به درجه رفيع شهادت نائل آمد.
بسم الله الرّحمن الرّحيم
بسم ربّ الشّهداءوالصّدّيقين
بــرادرِ مبارزم! زمـــزمه كـــن بــهار را بــچين ز شاخـــهى يقين، مــيوهى انتظار را
بهـار شد، بهـار شد، وطن چو لاله زار شد تــا كــه شمارد اينهمه، لالــهى بيشمار را!
بــه خـون رقم زدند قــصّهى روزگارِ من بـخوان بـخوان ز دفتـرم شوكت اين تبار را
« سپيده كاشانى »
به نام خدا به نام خدايى كه مرا يك روزى به دنيا آورد و روزى هم از دنيا خواهد برد و به نام خدايى كه اين آسمان و زمين را برافراشت و به نام خدايى كه مرا جان داد تا بتوانم از كشورم از حيثيّتم و از ناموسم دفاع كنم و راه رهبر خود و پرچمدار كربلا؛ يعنى،
حسين بن على(ع) را ادامه دهم، با ياد او و با ياد شهيدان گلگون كفن كشور اسلامى
وصيّت نامهى خود را آغاز مىكنم:
اوّل از همه به مردم شهيد پرور: خود را كوچكتر از آن مىدانم كه به شما پند و اندرز بدهم ولى چه كنم كه من هم سهمى دارم و بايد بگويم آرى مردم شهيد پرور؛ هرگز امام را تنها نگذاريد و او را در تمام كارها يارى كنيد و در نماز و در همه جا او را دعا كنيد چون او بود كه ما را از ظلم و ستم نجات داد و او بود كه ما را با رهبر ما و رهبر شيعيان حسين بن على(ع) آشنا كرد، پس مردم قدر اين پيرجماران را بدانيد كه او نعمتى است كه هرگز چنين نعمتى به دست شما نخواهد آمد.
آرى ما شهيدان وصيّتهاى زيادى كرديم امّا كو گوشى كه به اين حرفها بدهكار باشد، مردم حتّى براى چيز كوچك شروع به فحش و ناسزا مىپردازند ولى اى مردم! بدانيد كه ما در حال جنگ هستيم و فعلاً مملكت ما بايد جنگ كند و حق را بر آنها ثابت كند.
دوم مىخواهم درباره جبهه رفتن بگويم: اى مردم! اگر مىتوانيد برويد و ببينيد كه در جبهه چه خبر است بچّهها با چه مظلوميتى جان مى دهند و دنيا هيچ ارزشى براى آنها ندارد حتّى مجبور مىشوند كه روى مين بروند تكّه تكّه بشوند ولى اسلام و قرآن زنده بماند، پس شما مردم حزب الله به جبهه برويد كه ما احتياج به نيرو داريم و بايد كار اين اجنبى را يكسره كنيم تا اين همه شهيد ندهيم همين روستاى ما چه بچّههاى مظلومى را هديه كرد مانند تيرملكها، گرائيلىها، آرى ما بايد شهيد بدهيم و شهيد خواهيم داد پس به سوى جبهه رهسپار شويم يا اگر نمى توانيم از نظر مالى كمك كنيم تا بتوانيم كمكى به جبهه كرده باشيم.
چند وصيّت به دوستان و آشنايان: آرى دوستان عزيز! روزى در كنار شما بودهايم پشت سر هم صحبت مى كرديم ( غيبت همديگر را مى كرديم ) چشم نداشتيم يكديگر را ببينيم ولى من مى دانم بعد از مرگ حتماً هركسى كه باشد پشيمان مى شود پس با هم برادر باشيد و در كنار همديگر گام برداريد و مرا به بزرگوارى خودتان ببخشيد چون هر انسانى روزى اشتباه مى كند و انسان ذاتاً خطاكار مى باشد.
امّا به فاميلها! اگر بدى از من ديدهايد مرا ببخشيد و اگر فاميل خوبى براى شما نبودم مرا ببخشيد از جمله عمّه ، خاله، عمو و دايى و بالاخره تمام فاميلها پس اميدوارم مرا ببخشيد.
چند وصيّت به پدر و مادر عزيزم! كه واقعاً براى من زحمت كشيدهاند ولى من قدر آنها هرگز ندانسته ام، از شما پدر مهربانم! واقعاً كمال تشكّر را دارم كه مرا به اينجا رساندهايد تا بتوانم جانم را براى اسلام و قرآن فدا كنم از اين بابت هيچ ناراحت نباشيد.
پدر! اگر در خانه ناراحتى مى كردم واقعاً مرا ببخشيد من نمى دانم با چه لفظى از تو تشكّر كنم. هنگامى كه تو صبح در سرما مى رفتى و غروب هم برمى گشتى فقط براى ما بود، پس اينجا كارهاى تو بى ثمر نبود بلكه پسرى براى اين كشور، اين ميهن و براى قرآن و اسلام داده اى پس هيچ ناراحت نباشيد و من حقّى بر گردن شما ندارم چون من حتّى در خانه كارى براى شما انجام ندادهام پس عوض اينكه ناراحت باشيد بيا بر سر قبر من فاتحه بخوانيد و روح مرا شاد كنيد.
پدر عزيزم! به شما وصيّت مى كنم كه مرا كنار قبر هركدام از برادرهاى شهيد دفن كردهاى اشكالى ندارد ولى پهلوى آنها باشد.
پس چند وصيّت به مادر مهربان خودم! كه او را بيشتر از جانم دوست داشتم و او مادرى بود كه حتّى مرا نمى گذاشت كه در سختى باشم. مادر عزيزم! از تو انتظار دارم كه بعد از من مادر خوبى براى برادرانم باشى و آنها را مانند من تربيت كنى تا راه برادر خود را ادامه بدهند. مادر عزيزم! من هيچ حقّي برگردن شما ندارم فقط اين خجالت را دارم كه نتوانستم آرزوى شما را برآورده كنم، مرا واقعاً از قلب ببخشيد چون حفظ ميهن واجبتر است بايد به يارى اسلام و قرآن و ميهن بپا شد، پس مادر! بعد از من هرگز گريه نكن كه منافقان كوردل كه بعضى ها براى پول مى روند و بعضى ها هم نمى توانند درس بخوانند واقعاً اينها در محضر خدا بخشيده نمى شوند من خود شاهد بودم كه به برادرهاى رزمنده گفته مى شد، پس مادر من! گريه مكن. عوض گريه بيا بر مزار من فاتحهاى بخوان البته شايد جنازهام را نياورند پس هيچ ناراحت نباشيد چون سه تن از شهيدان ملكخيل ما هنوز كه هنوز است جنازهى آنها به دست پدر و مادر آنها نيامده است پس ناراحت نباشيد.
خوب چند وصيّت به برادران خود! كه اگر آنها را مى زدم مرا ببخشيد فقط آينده آنها را مى خواستم به شما سفارش مى كنم كه درسهاى خود را بخوانيد، براى مملكت خود چيزى شويد راه من و شهيدان را ادامه دهيد بيش از اين سرتان را درد نمىآورم.
شبى يـــاد دارم كـــه چشم نخفت شنيدم كـــه پروانه بـــا شمع گفت:
كه من عاشم اگر بـــهسوزم رواست تـــو را گريه و سوز يارى چراست؟
بـگفت: اى هــوادار مسكين مـــن! بـــرفت انــگبين يــــار شيرين من
كـــهاى مدّعا عشق كــار تونيست كــه نه صــبر داى نه يــارى ايست
تو بگريزى از پيش يك شعله خام مــن ايستادهام تــا بـــه سوزم تمام
دوستدار شما مسعود على زاده
شب چهارشنبه مورّخهى 18/آذر/1366 ساعت 7 شب
بنيادشهيدوامورايثارگران قائمشهر/
نظر شما